فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوکوهہ..
پایانہعروج..
یڪقدمےبهشت..
@ba_rofaghaye_shahidam
برادر شهیدم
#شهید_حسن_شیخزادهآذری
کهدروالفجر۸درفاوبہوصالرسید
@ba_rofaghaye_shahidam
جمعمنتظرانشهادت
وسط
#شهید_حسن_شیخزادهآذری
اول،راست
برادرهمرزمم #غیاثوند
#گردان_عمار
@ba_rofaghaye_shahidam
دستاشونتوودستهم..
بالهاشونتووبالهم..
سبکبالپریدندورفتند...
#شهید_حسن_شیخزادهآذری
#گردان_عمار
@ba_rofaghaye_shahidam
وقتےکہ
#شهید_حسن_شیخزادهآذری
مجروحشدهبود..
استادم
آیتاللهحقشناسره
رفتعیادتش..
خوشابہسعادتش..
#گردان_عمار
@ba_rofaghaye_shahidam
با رفقای شهیدم🌷
#شهید_جعفر_مرادپور درعملیاتکربلایپنج۶۵ شلمچه..بہشهادترسید #گردان_عمار @ba_rofaghaye_shahidam
خاطره
ازبرادرگمنام
درباره
#شهید_جعفر_مراد_پور
▫️برای مرخصی از اندیمشک سوار قطار شدیم. به طرف تهران هوا خیلی سرد بود. برای نماز صبح به ایستگاه قم رسیدیم. شهید به من گفت بریم حرم نماز جماعت بخوانیم، یه زیارت هم کنیم، بعدش با اتوبوس بریم تهران؛ منم قبول کردم.
▫️بعداز نماز جماعت و زیارت از حرم بیرون اومدیم، هوا خیلی سرد بود. جلوی درب ورودی حرم یه پیر مرد کهنسالی ایستاده بود انجیر میفروخت. یادمه انجیر ها رو داخل نخ و مثل تسبیح کرده بود. شهید بزرگوار به طرف آن پیر مرد رفت گفت پدر جان قیمت انجیر چقدر میباشد؟ یادم نیست هر یه بسته که مانند تسبیح در نخ کرده بود فکر کنم دوتومان(۲۰ ریال). به من گفت داوود چند تا بخر من گفتم باشه. یادمه سه چهار تا خریدم شهید بزرگوار دوبرابر من از آن پیرمرد خرید کرد. چند قدمی که رفتیم برگشت همه انجیرها رو خرید پیرمرد خیلی خوشحال شد.
▫️بهش گفتم این همه انجیر رو میخواهی چیکار کنی؟! یه چیزی بهم گفت خیلی ازش خجالت کشیدم و هرگز فراموش نمیکنم. گفت این بیچاره از سرما داشت میلرزید تا کی باید اینجا میایستاد انجیرهاش بفروش برسد، دلم براش سوخت همه رو ازش خریدم تا دراین سرما نماند.
▫️بااینکه چندین سال از من کوچکتر بود.. درس بزرگی بهم داد. روحش شاد.
@ba_rofaghaye_shahidam
هرچندمشغولبارفقایشهیدمام..
ولےحاجےنمیشہازتدلبڪنم..😭
حاجےالآنڪجایے..😭
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@ba_rofaghaye_shahidam
شهدا..رفقا..
اےڪاشفقطشرمندهبودم..
روسیاهم..روسیاه..😭
#جامانده
@ba_rofaghaye_shahidam