با رفقای شهیدم🌷
خاطره از همرزم جانبازم
برادر #حسین_حسین_زاده
درباره نبرد فڪه در
#تنگه_ابوقریب
(شب ۲۳ تیر سال ۱۳۶۷ شمسی)
برگسوم؛
..هیچکس دلش نمیومد برگرده.. کسی به اونصورت توجه نمیکرد که عقب نشینی کنه.. ولی مجددا فریاد میزد هرکی بمونه شرعا مسئوله آقا #رضا_یزدی دستور داده هرکس بمونه شرعا وعرفا راضی نیستم.. برگردین عقب..
بسیجی دلاور #احمد_باورهژ اومد کنار من و #علی_صنعتی گفت چیکار کنیم..؟ تصمیم گرفتیم برگردیم عقب.. من گفتم اول #شهید_سیدعباس_سیمایی رو ببرید بعد ما رو.. آخه صدای خس خس سینهشو وقتی سروصداها می خوابید میشنیدیم.. خودش گفت نه شما برگردید.. #احمد_باورهژ رفت بالا سرش اومد گفت نمیشه تکونش داد! نمیشه دست بهش زد! تکونش بدیم در جا تموم میکنه.. دنده هاش شکسته میره تو ریه ها وکبدش..
منور منطقه رو روشن کرد دیدم #داوود_فتحعلی دست قطع شده شو گرفته تو بغلش نشسته.. گفتم داوود بکنش.. قطع شده.. گفت میارمش شاید پیوند بخوره..
امدادگر با احمد رفتن بالای سر #شهید_محمود_نیکوحرف اومدن گفتن تموم کرده.. گفتم اون الان داشت بافریاد ذکر میگفت.. گفتن نه! پریده..
یه طرفمم #علی_صنعتی که از ناحیه شکم مجروح شده بود افتاده بود.. شکمشم ریخته بود بیرون.. بادست جمعشون کرده بود داخل و با دو دستاش نگرش داشته بود..
صدای مهیب انفجارات که کمی کم شد شنیدم از سمت چپ تنگه صدای جیر جیر زنجیر تانکهاشون با فاصله زیاد داره میاد.. کمی فکرکردم تجربم میگفت اینا میخوان تنگه رو ببندن محاصرمون کنن..
به #علی_صنعتی گفتم علی صدای زنجیر شنی تانک رو میشنوی گفت آره گفتم فکر کنم قصدشون اینه که محاصرمون کنن.. یه نفر تو منطقه دادزد آقا #رضا_یزدی دستور دادن هرکی میتونه برگرده رو تنگه..زیاد توجه نکردیم وجدی نگرفتیم.. ظاهرآ کسی برنگشته بود وخودشون متوجه شده بودن چون دلمون نمیومدبرگردیم ومنطقه رو به اون نامردا بدیم..
بعدش اون شخص مجددا بعداز مدتی دادزد آقارضا میگه هر کی بمونه شرعآ مسئوله باید برگرده.. گیر افتادیم باید برگریدم.
از بزرگترمون #شهید_سیدعباس_سیمایی (معاون #گروهان_شهید_باهنر ) سوال کردیم چیکار کنیم؟ ادامه دارد..
@ba_rofaghaye_shahidam