فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سلام فرمانده لبنانی بهترین نسخه عربی #سلام_فرمانده♻️ این نسخه را که بچههای لبنان خواندهاند اشعار قویتری دارد♻️ اوج شعر وقتی که ناگهان فارسی میشود و دوباره به عربی برمیگردد.
سبحان الله العظیم
دلها دست خداست
و خدای دهه شصت خدای همین امروز ماست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقینا شعبه ای از شعبات معرفت به مقام نورانی حضرت عباس سلام الله علیه این است که اگر یک و تنها در میان لشکری خونخوار مخالف محاصره شده ای باز هم باید از حق دفاع کرد ولو به قیمت فدا کردن جان و آبرو و ابهت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موشن نقاشی اثر هنرمند خوش آتیه همدانی امیر محمد سرمدی
«گزارشی سر سری از زیارت سه روزه اربعین امسال»
دیشب قصد مشرف شدن داشتم اما نه برای امروز.
دو نفر از دوستان تلاش کردند و علیرغم همه تبلیغاتی که میشد، خیلی راحت بلیط هواپیما به قیمت مصوب پیدا کردند و الحمدلله عازم شدیم. این هم از مزایای حذف ویزا و تسهیل دریافت گذرنامه است چرا که میشود در لحظه هم تصمیم به زیارت گرفت.
صبح کارهای چند روز آینده را راست و ریست کردم و رفتم سراغ خرید یک پیراهن که پیدا نکردم. به خانه که رسیدم کمتر از پنج دقیقه تا موعد مقرر با دوستم که میخواست دنبالم بیاید باقی مانده بود، دل به دریا زدم و رفتم حمام، الحمدلله آب بود اما آب را که باز کردم، پسرم فریاد زد: بابا عمو رسیده.
تنی به آب زدم و فی الفور آمدم بیرون. امسال قرار دارم کوله نبرم و سبک بار باشم اما خانواده مشغول پر کردن کوله بودند، می گویم امسال میخواهم چیز دیگری جز کوله ببرم، به مذاق شان خوش نمی آید، می گویند جا نمیشود. پاسخ میدهم بگذارید داخل ساکی که میگویم اگر جا نشد اضافی ها را کم کنید.
راه می افتیم ...
به فرودگاه که میرسیم تقریبا دیر شده، ترس داریم توی صف گذرنامه و رد کردن گیت گیر کنیم و اوضاع خیط بشود، میخواهیم توی صف گذرنامه بایستیم که یک نفر میگوید شلوغ است بروید جلوتر، از خدا خواسته راه میگیریم سمت آن یکی ورودی، به سختی پیدایش میکنیم و به محض اینکه می رسیم آنجا کسی میپرسد «مسافر نجف هستید؟» و ما جواب میدهیم«بله»
بی حوصله می گوید بروید بیرون. ترمینال زائران نجف ترمینال سلام است بروید بیرون و سوار اتوبوس های مخصوص شوید. کاش این موضوع را طوری قبل از ورود به فرودگاه اطلاعرسانی میکردند تا هم وقت بیهوده تلف نشود و هم اینکه از امکان پارکیگ رایگان ترمینال سلام استفاده میکردیم.
ترمینال سلام را دوستم میشناسد. می گوید: سلام خیلی دوره . الان هم که دیره، چه کنیم؟
به محض خروج اتوبوسی دم در فرودگاه ایستاده است که روی درش نوشته شده صلواتی، رایگان. انگار خواسته است هرطور ممکن است زائر ها را با خودش ببرد، درست مثل مهمان نوازی عربهای عراقی که به اصرار زائران را خدمت می کنند.
پنج دقیقه ای اتوبوس حرکت میکند تا به ترمینال سلام برسد، به این فکر میکنم که اگر این اتوبوس نبود خیلی سخت میشد به ترمینال رسید.
به هر حال تشکرکنان از اتوبوس پیاده میشویم، اوضاع داخل ترمینال دلنشین است. فضای یکدست و اربعینی، تمرکز بر پروازهای زیارتی و محیط بزرگ ترمینال باعث شده تا اضطراب و استرس کمتر باشد. ما هم که با محاسبات معمول کمی دیرمان شده بود حالا احساس میکنیم کمی هم زود رسیده ایم چون تشریفات پرواز با سرعت بسیار بیشتری که دلیلش کم شدن حجم مسافران است انجام میشود.
تشریفات معمول فرودگاهی را انجام میدهیم و در سالن منتظر اعلام باز شدن گیت ورود به باند هستیم اما اینجا یک ضعف کوچک باعث کمی سردرگمی شده است، بلندگوها به اندازه کافی پروازها را صدا نمیکنند تابلو ها هم شماره گیت ها را خوب نشان نمیدهد جوری که سردرگم میشویم و به سختی گیت مربوط به پروازمان را پیدا میکنیم اما چون خیلی طول نمیکشد فشار زیادی روی اعصابمان وارد نمیشود.
پرواز هم برخلاف پارسال که همه پروازها تقریبا با تاخیر بسیار انجام میشد با نیم ساعت تاخیر انجام میشود.کسی هم خیلی شاکی نیست چون می دانیم با این حجم بالای مقطعی که دلیلش اربعین است طبیعی باید باشد.
از بدو ورود به هواپیما احساس میکنم کادر هواپیما هم متفاوت هستند و خلاف عرف همیشگی بسیار شوخ اما طبیعی هستند و احساس نمیکنم تصنع کسب رضایت مشتری در آنها باشد. به محض جا زدن ساکها و جاگیر شدن روی صندلی ها ، هواپیما شروع میکند به حرکت.
اوضاع حرکت و داخل هواپیما هم عجیب آرامش بخش است. نه خبری از رفت و آمد زیادی مهماندارها هست و نه خبری از افاده و خرده فرمایشات مسافران. اینها فضای آرام و ساکت داخل هواپیما را دلنشین کرده است.
انتظار پذیرایی هم نداریم چون در پروازهای چند وقت اخیر، تقریبا همه شرکتها به هر بهانه ای از زیر بار پذیرایی به نحوی شانه خالی کرده اند. پک پذیرایی که می آید نمیدانیم باید چطوری ماست را با دام زمینی و دسر و دلستر را باهم بخوریم و از محتویات داخل پلاستیک قاشق و چنگال هم تعجب میکنیم که سه نوع قاشق و نمک و شکر و... به چه کاری می آید!!! اما دقایقی بعد که ظرف کوچک و البته داغ جوجه کباب به دستمان میرسد دوزاری مان می افتد و پول بلیط پرواز را از ته دل حلال شرکت هواپیمایی آسمان میکنیم.😁
ادامه دارد
میرسیم به فرودگاه نجف. از در هواپیما که بیرون می آییم گوشی دست مان می آید که گرمای هوا یعنی چه🥵
ورودی کارت واکسن چک میکنند، یکی از رفقا روی گوشی را به مامور نشان میدهد و رد میشود، بعد بنده گوشی را نشان میدهم و رد میشوم، احساس میکنم مامور اصلا متوجه کارت واکسن نشد. رفیق دیگرم کارت واکسنش را پیدا نمیکند و پشت گیت در حال جستجوست. این رفیقی که کنارم هست گوشی اش را نشانم میدهد، نگاه میکنم صفحه بی ربطی را باز کرده است، می گوید صفحه شرکت بتن را نشان مامور داده ام، خنده مان میگیرد، ادامه می دهد طرف کارت واکسن را دید ولی فهمید واکسن را از بد جایی زدم. باز هم باهم میزنیم زیر خنده. با ایما و اشاره به آن رفیق دیگر میگوییم که جدی نیست مساله، بیا. او هم بعد از کمی جستجو می آید حتی بدون نشان دادن کارت واکسن رد میشود. و ای کاش که چه ما در ایران و چه عراقی ها در عراق و کلا همه ما انسانها یاد بگیریم متعهد بودن را، اگر کاری به ما میسپارند درست انجامش بدهیم.
تعریف کنان سالن فرودگاه را پشت سر می گذاریم، از سالن خارج نشده کنار در خروجی یک غرفه ای وجود دارد که اغذیه و تنقلات میفروشد، ما را که می بیند انگار که دندان تیز کرده باشد برای مشتری ها،کارتن کارتن کیک و آبمیوه می آورد جلوی دخل و باز می کند و می ریزد جلوی دخل اما کسی به سمتش نمیرود. در کمال تعجب مرد فروشنده طوری که معلوم است می داند باور حرفهایش برای ما سخت است می گوید: مجانی، رایگان!
حقیقتا جا می خوریم، فرودگاه که جای این حرفها نیست. یعنی موکب ها از اینجا شروع شده است؟! بله خیرات امام حسین از همین بدو ورود شروع سده است، یاد موکب های خوشگل ترمینال سلام می افتم. برخلاف نظر خیلی فکر میکنم ایرانی و عراقی ندارد، در پذیرایی از عشاق امام حسین ما و عراقی ها خیلی فرقی نداریم، تفاوت عرفیات و اخلاق های منطقه ای داریم، روش هامان متفاوت است اما در اصل مطلب خیلی هایمان دست و دل بازیم، نشان به نشان آن مادر شهید که از دار دنیا فقط یک پسر داشت و آن را هم در راه امام داد یا آن پدر چند شهید یا آن همه جوانان و میانسالانی که در دوران کرونا شبانه روز هر کاری از دست شان بر آمد انجام دادند یا همان همدانی هایی که از ماه قبل در تب و تاب استقبال و ایجاد امکان استراحت و پذیرایی از زائران اربعین بودند. البته هر قومی خوب و بد دارد مثل همین راننده های عراقی که دم در ترمینال ما را خفت کرده بودند و میخواستند هر چه میتوانند کرایه بیشتری از ما بگیرند که یادآور بعضی از راننده هایی است که در ایران همین الان دولا پهنا حساب می کنند کرایه زائران را تا مرز یا بالعکس.
به حسب تجربه قبلی دوستان ماشینی با کرایه معقول میگیریم، یک ایرانی تنها هم همسفرمان میشود تا سرنشینان یک ماشین تکمیل شود. از همین ابتدا موضوع حیاتی «تبرید» یا همان کولر ماشین مطرح میشود. وقت پیاده شدن رفیق ما کرایه را حساب میکند، ایرانی همراه مان اصرار میکند تا کرایه اش را بدهد اما میزنیم به شوخی و خنده و دست آخر رفیق بذله گویمان به طرف میگوید: چی خیال کردی؟ اگه عراقی ها «مای بارد» میدهند ما هم دلار می دهیم.
آن ایرانی بعد از خداحافظی راهش را میکشد و میرود اما دوست ما این تیکه ما هم دلار می دهیم را رها نمیکند و چند جای دیگر این جمله را به عراقی هایی که فارسی نمیدانند می گوید.
دوهفته به اربعین مانده است اما نجف شلوغتر از دو سه روز مانده اربعین های گذشته است، هوا هم که دیگر گفتن ندارد🥵
مستقیم می رویم سمت حرم اما فاصله زیاد است، بگذریم از آنکه اول راه کمی هم راه را اشتباه رفتیم.
از بازار قدیمی نجف به سمت حرم میرویم، انگار زبان رسمی اینجا فارسی است و تک و توک کسانی عربی عراقی صحبت میکنند. طبیعی هم هست، دوسال است فرصت زیارت نبوده است، امسال هم همت دولت برای تسهیل زیارت خصوصا روان کردن کار گذرنامه گرفتن و حتی تمدید گذرنامه های باطله برای زیارت اربعین یا صدور برگه خروج به جای گذرنامه مزید بر علت شده است. خدا کند فراموش نکرده باشیم، دولت قبلی این جدیت و عزم را نداشت حتی انگیزه اش را هم نداشت. هر نعمتی را باید شکری کرد همانطور که از هر اشتباهی استغفار باید نمود.
حرم که پیدا میشود، عظمت صاحب حرم آنقدر است که دل سیاه چون بنده ای را هم می لرزاند. خودم هم تعجب میکنم که این عظمت چقدر است که این دل سیاه را هم مقهور خودش میکند.سلام میدهیم. خیلی امکان یک جا ماندن نیست، جمعیت خیلی زیاد است. چشم میچرخانیم که ببینیم کجا میشود ساک ها را گذاشت تا به حرم مشرف شویم. امانتداری ها پر پر هستند، راهی نداریم جز اینکه ساکها را گوشه ای بین جمعیتی که دورتادور حرم در حال استراحت هستند بگذاریم و برویم، یاد سالهای قبل می افتم، آن سالها هم همین کار را می کردیم و هیچ اتفاقی هم نیوفتاد. مقایسه می کنیم این وضعیت را با هر وضعیت دیگر مشابهی، اصلا قابل مقایسه نیست. وسایل مان را که تنها چیزهایی
باب جهاد
میرسیم به فرودگاه نجف. از در هواپیما که بیرون می آییم گوشی دست مان می آید که گرمای هوا یعنی چه🥵 ورود
است که در عراق داریم با طیب خاطر می گذاریم و می رویم سمت در حرم مطهر برای زیارت.
کاش بفهمم که نمونه زیست اربعینی قرار داده شده است تا ما بفهمیم چطور میشود مومنانه زیست. چطور میشود اهل بیتی در کنار هم باشیم!
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساکها را میگذاریم و میرویم سمت در حرم اما وقت نماز است و ورودی های حرم بسته است. دقیقا همان جلوی گیت ورودی به صف مینشینیم به انتظار اذان تا نماز جماعت حرم آغاز شود و نماز را بخوانیم و به حرم مشرف شویم. حدود ده دقیقه تا اذان طول میکشد، بیست دقیقه ای هم نماز. عین این نیم ساعت با اینکه همه میبینیم که ورودی حرم بسته است و از همه مهمتر صف بسته ایم برای نماز مدام عده ای صفها را می شکافند و جلو می آیند. ناراحت کننده است که احترام نماز را گاها نمیشناسیم و رعایت نمیکنیم. آدمها را زیرپا میکنیم، صف ها را بهم زنیم و میخواهیم برویم زیارت!
بگذریم، نماز که تمام میشود با خیل جمعیت مشرف میشویم داخل. در همان حین اذن دخول میخوانم. عجب دروازه ای ست بارگاه نجف امیرالمومنین به عرش خدا.
حدود یک ساعتی در ایوان نجف می نشینم به مناجات با امام. چقدر یاد دوستان مولا می افتم، اسمشان آنقدر شیرین است که دقایقی فقط نام آنها را می برم. بنده که خیلی اهل مداحی تکرار کردن نیستم، به یاد شهید صدرزاده شروع میکنم به زمزمه کردن یک نوحه که خیلی ها خوانده اند اما فقط با صدای بهشتی سیدابراهیم در ذهنم ثبت شده است.
«حرم شده فکر هر روزم
ز داغ عشق تو میسوزم
جواز نوکرمونو باطل نکن
حالا که دستمو گرفتی ول نکن
حرم ندیده ما رو زیر گل نکن
یا حیدر یاحیدر
ادامه دارد
حدود یک ساعتی روبروی ایوان طلا مینشینم، وقتی برمیخیزنم پیراهن و زیرپیراهنم کاملا خیس شده است انگار که با شلنگ آب خیسم کرده باشند. هوا خیلی خیلی گرم است.
بیرون حرم با دوستانم قرار دارم، ساکها را برمی داریم و می رویم سمت وادی السلام تا از آن اطراف ماشین بگیریم برای سامرا. این انتخاب مسیر سبب خیر میشود و مزار مرحوم آیت الله قاضی و شهید عزیز، هادی ذوالفقاری را هم زیارت میکنیم، حیف که مزار ابومهدی را بلد نبودیم و توفیق زیارت آن مزار شریف را پیدا نکردیم. خیل زائران با اینکه فاصله بیش از یک هفته ای با اربعین داریم با هیچ سال دیگری قابل مقایسه نیست، غالبا هم ایرانی هستند.
به انتهای وادی السلام که میرسیم با چند ماشین برای رفتن به سامرا صحبت میکنیم و در آخر با یکی توافق میکنیم و راه می افتیم. دقایق اولیه طبق معمول به شوخی های همیشگی رفیق شوخ طبع مان با راننده می گذرد. شوخی های فارسی ای که با فهم نصفه و نیمه راننده بامزه تر میشود.
خیلی گرسنه ایم، دوست بغل دستی ام که با هم صندلی عقب نشسته ایم دست کرد توی ساکش و بسته ای پسته بیرون آورد و به همه تعارف کرد و ما هم بدون آنکه بدانیم قرار است پسته تبدیل شود به قوت غالبمان در این سفر، شروع میکنیم به پسته خوردن، به راننده هم که به علت شرایط ترافیکی اربعین نجف راه را خوب بلد نیست و چند جایی می ایستد و راه می پرسد، پسته تعارف میکنیم، برخلاف تصورمان خیلی علاقه ای نشان نمیدهد. یکی از جاهایی که می ایستد برای آدرس گرفتن، از یک موکب مقداری آب میگیریم و تشنگی مان را برطرف میکنیم. راننده که سوار میشود به او میگوییم گرسنه ایم و برای غذا در کنار موکبی بایستد اما متوجه میشود یا نه این کار را انجام نمیدهد و دست آخر در کنار یک اغذیه فروشی می ایستد، اول خودش میرود سرویس بهداشتی و بعداز تعارف به ما که برویم و غذایی بخریم، خودش لقمه ای میخرد و همانجا سق میزند اما ما که دیگر با پسته و آب خودمان را سیر کرده ایم، میل به غذای غیرصلواتی نداریم😜
راننده که برمیگردد و می افتد توی جاده، کم کم پشت پلکهایمان سنگین میشود و خواب مان می برد. گاه گاهی به خاطر خوب نبودن جای خواب، بیدار میشوم، زیرچشمی اطراف را نگاهی میکنم، ظلمات شب است و رفقا هم بیشتر سعی دارند خواب باشند، خودم هم حال بیدار ماندن و تحمل آن ظلمت و بیکاری را ندارم، به زور هم شده سعی میکنم بخوابم. تبرید هم که موقع سوار شدن قرار بود موجود باشد کم کم لاموجود میشود، به جایش شیشه های ماشین پایین می آید و با وضعیت جاده های عراق،ماشین پر میشود از گرد وخاک ودرنتیجه لباسهای عرق کرده ما گله گله لک میشود.
خواب بودم هنوز که ماشین ایستاد، چشم باز کردم، دقیقا جلوی همان تابلویی ایستاده ایم که شاید یک ربع قبل وقتی بیدار شدم، کنار جاده دیدم و سعی کردم دیگر نبینمش و بخوابم.
نزدیکی های بغداد است. راننده پیاده شده و از ما هم میخواهد تا پیاده شویم و سوار ماشین دیگری شویم. با راننده ماشین دیگر هم صحبت کرده است تا ما را به سامرا برساند اما جمع مبلغی که خودش تا آنجا میخواهد و کرایه راننده بعدی بیش از توافق اولیه ماست، خصوصا که راننده دوم از اول بنایش بر تبریدِلاموجود است.🤣
راضی نمیشویم، کرایه راننده را نمیدهیم تا تکلیف را روشن کند و یا خودش ادامه دهد یا اینکه با راننده بعدی روی قیمت به توافق برسد، راننده هم قسم و آیه وسط میکشد که خوابش می آید و توان ادامه رانندگی را ندارد. ما هم در مقابل محکم ایستاده ایم که به هر حال نباید کرایه اضافه شود، حق هم با ماست چون هم اول راه توافق کرده ایم و هم اینکه کرایه خوبی قرارداد کرده ایم و زیاد هم هست.
بالاخره با یک راننده خودمان به توافق میرسیم، کرایه نفر قبل را می دهیم و راننده جدید راه می افتد، اتفاقا راننده راه بیا تری است و علیرغم ادعای اولیه اش مبنی بر لاموجودی تبرید، از همان اول تبرید را موجود میکند!
بنزین کم دارد،برای رسیدن به جایگاه، توی یک مثلا اتوبان بسیار خطرناک لااقل حدود پانصدمتری را دنده عقب میگیرد...