eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
89 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 📞09052226697 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام بند1⃣ آسمون سیاهه سینه‌ی زمین پُر آهه بیقراره اونکه قرار دلهای بی پناهه از داغ حیدر بی‌تابه کوفه دلتنگ یاره مهتاب کوفه محراب و منبر روضه خون عمامه و سر غرق خون شیر خدا در زمزمه انّا الیه الراجعون انّا الیه الراجعون بند2⃣ لحظه‌ی سفر شد کهکشون دیگه بی قمر شد سهم یتیمای علی از امشب خون جگر شد رو دست مردم ظرفای شیره اما چه فایده که خیلی دیره اشک چشای خسته‌شون داره میباره بی امون اما میخونه مرتضی انّا الیه الراجعون انّا الیه الراجعون بند3⃣ با یه قلب مضطر روضه خونه چشمای حیدر خیره شده باز این دمای آخر به دیوار و در امشب تو بستر احیا گرفته رو لب دم یا زهرا گرفته میخونه از یار جوون از بانوی قامت کمون میگه شده وقت سفر انّا الیه الراجعون إنّا الیه الراجعون شعر‌وسبک:محمدجواد ابوتراب‌زاده
علیه السلام بند1⃣ سی ساله دارم میبینم میسوزی مثل شمع هیچ کس نشد به غیر چاه با راز تو محرم هیچ کس وفاداری نکرد با تو به غیر از غم سی ساله دارم میبینم با غصه همدردی بابا حق داری که از این دنیا دلگیر و دلسردی بابا روزایی که دیدی ای کاش نبینه هیچ مردی بابا یادمه حرمتت رو شکستن آدمایی که دنیا پرستن توی کوچه ها دستاتو بستن امون از دل حیدر بند 2⃣ سی ساله همدم اشکت نخلستونه بابا سی ساله پیش تو کوچه ها رفتی از این دنیا وقتی که پیش چشم تو افتاد زمین زهرا سی ساله از پا ننشستی ای فاتح خیبر بابا اما از پا میفتی تا میرسی پشت در بابا میلرزه زانوتو میگی ای بی زهرا حیدر بابا روزای خوشمون بی فروغ بود توو غدیر بیعتاشون دروغ بود تو رو بردن و خونه شلوغ بود امون از دل حیدر بند 3⃣ سی ساله خواب هر شبت کابوس اون روزه سی ساله با اشک چشات سجاده میسوزه مثل تو زینب چشمشو به کوچه می‌دوزه سی ساله من میسوزم از دست این دنیا بابا میدونم تنها میمونم تو کوفه از فردا بابا قرار من و تو باشه غروب عاشورا بابا امون از روزی که بی پناهم توی کوفه اسیر نگاهم میشه این کوچه ها قتلگاهم امون از دل زینب شعر:علیرضا خضری سبک: احسان نوری
بند1⃣ معتکف شب احیا بگو باحضرت زهرا به کوریه چشِ دشمن علی فقط علی مولا بی مهر علی محشر معطلی پس با من اینو بگو با صوت جلی امام من علیه و نماز من علیه و نیاز من علیه والسلام قیام من علیه و قعود من علیه و سجود من علیه والسلام علی علی بند2⃣ علی محول الحالم علی تموم آمالم امین‌الله فی ارضه علی علامه ی عالم مهتابم علی اربابم علی شیعه زاده ام حرف حسابم علی سرشت من علیه و سلام من علیه و کلام من علیه والسلام بهشت من علیه و حساب من علیه و کتاب من علیه والسلام علی علی بند3⃣ علی حبه جنه قسیم النار والجنه وصی المصطفی حقا امام الانس والجنه بابام دائما توی گوش من میگفت جز علی به احدی رو نزن شمس و قمر علیه و یعسوب دین علیه و حبل المتین علیه والسلام خیرالبشر علیه و شیر خدا علیه و روح دعا علیه والسلام علی علی شعر و سبک: حسین ن
🔳وصیت امام درباره فتنه های پس از شهادت ایشان حضرت به فرزندان خود فرمود: «به زودی که فتنه ‏ها از هر سو رو به شما آورد و منافقان این امّت کینه‏ های دیرینه خود را از شما طلب نمایند و از شما انتقام بگیرند، پس بر شما باد به صبر که عاقبت صبر نیکو است». سپس به امام حسن و امام حسین علیه السلام فرمود: «بعد از من به خصوص بر شما فتنه ‏های بسیار واقع خواهد شد از جهت های مختلف، پس صبر کنید تا خدا حکم کند میان شما و دشمنان شما، او بهترین حکم کنندگان است. پس رو کرد به امام حسین علیه السّلام و فرمود: ای ابو عبد الله تویی شهید این امّت، پس بر تو باد به تقوی و صبر بر بلا» 📚منبع: جلا العیون، ص ۳۴۱ منتهی الامال، جلد ۱
✅ آیات و عبارات قرآنی قابل حفظ برای ذاکران اهل بیت (ع) ✅ ویژه ماه مبارک رمضان ۱۳۹۹ بیست و یک🔻 ِّ . . . وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (اسراء، ۳۳) . . . و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى وليش سلطه (و حق قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است! کاربرد: روضه امام حسین(ع): به روایات ذیل این آیه رجوع شود.
🔳 مرحوم علامه سید محمد حسین طهرانی در کتاب ارزشمند معادشناسی از استادشان مرحوم علامه طباطبائی نقل می کنند: در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد که ساکن کربلا بود ولی در ایام محرم و عزا برای تبلیغ به نواحی و روستاهای دوردست می رفت نماز جماعت می خواند و مسائل شرعی می گفت و سپس به کربلا برمی گشت. (او می گفت): یکبار گذرم افتاد به روستایی که همه اهالی آن سنی مذهب بودند و در آنجا برخورد کردم با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دیدم سنی است با او از در صحبت و مذاکره وارد شدم ولی دیدم الان نمی توانم تشیع را به او بفهمانم چون این مرد ساده لوح و پاکدل چنان قلبش از محبت غاصبین خلافت سرشار است که آمادگی ندارد و شاید گفتن حقیقت مطلب به او نتیجه برعکس بدهد.  تا اینکه یک روز برای اینکه راه مذاکره با او را باز کنم و به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و شیعه گردد از او پرسیدم: شیخ شما کیست؟ (عربها به بزرگ و رئیس قبیله شیخ می گویند) پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد. چقدر گوسفند دارد. چقدر شتر دارد. چهار هزار نفر تیر انداز دارد. چقدر عشیره و قبیله دارد... من گفتم: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است! پیرمرد رو کرد به من و پرسید: شیخ شما کیست؟ گفتم: شیخ ما یک آقایی است که هرکس هر حاجتی داشته باشد برآورده می کند. اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و گرفتاری و پریشانی پیش آید و او را صدا بزنی فورا به فریادت می رسد و رفع مشکل از تو می کند. پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است شیخ خوب است اینگونه باشد. اسمش چیست؟ گفتم: شیخ علی. دیگر در این باره صحبتی نشد ولی احساس کردم پیرمرد از شیخ علی خیلی خوشش آمده و دائم در فکر سخن من است. دهه محرم تمام شد و به کربلا برگشتم و بعد از مدتی دوباره به آن روستا عزیمت کردم و ایندفعه با شور و علاقه فراوانی با خود می گفتم: آنروز سنگ بنا را گذاشتم و نامی از شیخ علی بردم. ایندفعه بنا را تمام نموده و شیخ علی را به طور کامل معرفی می کنم و پیرمرد روشن دل را با مقام مقدس ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) آشنا می سازم. تا وارد روستا شدم سراغ او را گرفتم. گفتند: از دنیا رفته است! خیلی متاثر شدم و با خود گفتم: عجب پیرمردی به او دل بسته بودم که او را با ولایت آشنا کنم. حیف که بدون ولایت از دنیا رفت. چون معلوم بود که اهل عناد و دشمنی نیست بلکه القائات و تیلیغات سوء او را از گرایش به ولایت محروم نموده است. به دیدن فرزندانش رفتم و پس از تسلیت تقاضا کردم که مرا سر قبر او ببرند. بالای قبر او گفتم: خدایا من به این پیرمرد امید داشتم. چرا او را از این دنیا بردی؟ خیلی به آستانه تشیع نزدیک بود. افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت. از قبرستان که برگشتیم شب را در منزل همان پیرمرد استراحت کردم 👇👇👇
وقتی خوابیدم در عالم رویا از دری وارد شدم دیدم یک دالان درازی است و در یکطرف آن نیمکتی است بلند که روی آن دو نفر نشسته اند و آن پیرمرد سنی نیز در مقابل آنهاست. پس از سلام و احوالپرسی دیدم در انتهای دالان دری است شیشه ای که از پشت آن باغی بزرگ دیده می شود. از پیرمرد پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفت: اینجا عالم قبر و برزخ من است و باغ در انتهای دالان متعلق به من و قیامت من است. گفتم: چرا به باغت نمی روی؟ گفت: هنوز موقعش نرسیده. اول باید این دالان را طی کنم. گفتم: چرا طی نمیکنی؟ گفت: این دو نفر معلم من هستند، آمده اند تا مرا تعلیم ولایت کنند. وقتی ولایتم کامل شد می روم . سپس به من گفت: آقا سید جواد گفتی و نگفتی! گفتی: شیخ ما چنین و چنان است ولی نگفتی که او علی بن ابیطالب(ع) است. به خدا قسم همین که صدایش زدم به فریادم رسید. پرسیدم: قضیه چیست؟ گفت: وقتی از دنیا رفتم و مرا دفن کردند نکیر و منکر به سراغم آمدند و از من سوال کردند که: من ربک؟ ومن نبیک؟ ومن امامک؟ من دچار وحشت و اضطرابی شدید شدم و هر چه می خواستم پاسخ دهم زبانم نمی چرخید. با آنکه مسلمان بودم ولی نمی توانستم نام خدا و پیغمبرم را بر زبان جاری کنم. دور مرا احاطه کردند و می خواستند مرا عذاب کنند. من که به تمام معنا بیچاره شده بودم و می دیدم که هیچ راه گریز و فراری نیست ناگهان به یاد حرف تو افتادم که می گفتی: "ما یک شیخی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا زند هر جا باشد فورا حاضر می شود و از او رفع گرفتاری می کند" من هم فریاد زدم: ای علی به فریادم برس! فورا آقای بزرگواری حاضر شدند و به آن دو مامور فرمودند: دست از این مرد بردارید. معاند نیست. او از دشمنان ما نیست. اینطور تربیت شده. حضرت آن دو را رد کردند و دستور دادند دو فرشته دیگر بیایند و عقاید مرا کامل کنند. این دو نفری که روی نیمکت نشسته اند همان دو هستند که به امر حضرت مرا تعلیم عقاید می کنند.  وقتی عقاید من صحیح شد اجازه دارم این دالان را طی کنم و وارد آن باغ گردم. 📚منبع: معادشناسی، علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، ج۳، ص۱۱۳
@TasnimNews4_5901993884631697579.mp3
زمان: حجم: 4.06M
🔸 تلاوت جزء بیست و دوم قرآن کریم 🔹 از آیه ۳۱ سوره «احزاب» تا آیه ۲۷ سوره «یس»