ما نوکر و تحت نظر حضرت زهرا
مشمول دعای سحر حضرت زهرا
ما را بنویسید گدا… یا که نه اصلا…
دیوانه … وَ یا در به در حضرت زهرا
او مادر ماهاست، همین است بولله
پس ما همه «دختر پسر» حضرت زهرا
فخرم همه این است، که در مجلس روضه…
خوانند، مرا کارگر حضرت زهرا
بر چارقدش حضرت جبریل، دخیل است
این چادر مشکی ست، پَر حضرت زهرا
فرزند به بار آوَرَد همچون حسنینش
این است کمی از هنر حضرت زهرا
زهراست فقط تاج سر حضرت حیدر
حیدر بشود تاج سر حضرت زهرا
خاموش شود آتش جانسوز جهنم
با قطره ای از چشم تر حضرت زهرا
ای کاش که بودیم، در آن روزِ دوشنبه
در پشت همان در، سپر حضرت زهرا
این مصرع آخر شده حرف دل نوکر
ای کاش که ما رم بخره حضرت زهرا
رضا قاسمی
بحر نزول رحمت حق آیه میشوی
گریان برای حاجت همسایه میشوی
بانو بس است این همه گریه که میکنی
داری خیال میشوی و سایه میشوی
اذکار آسمانی تسبیح مرتضی
پر پر شدی چقدر مفاتیح مرتضی
مردم توجهی به کلامم نمیکنند
قدری حیا ز شأن و مقامم نمیکنند
جای همه بیا و جواب مرا بده
حالا که کل شهر سلامم نمیکنند
هفتاد روز مبهم و مسکوت مانده ای
از آن دوشنبه فاطمه مبهوت مانده ای
با صد امید گفتی و گهواره ساختم
اما حالا به فکر روکِش تابوت مانده ای
ردِّ خزان به چهره ات ای یاس مانده است
وضعت هنوز فاطمه حساس مانده است
خیلی دلم شکسته بدان میکُشد مرا
خونی که روی دسته ی دستاس مانده است
دیشب سر نماز شبت گریه ام گرفت
با آه آهِ روی لبت گریه ام گرفت
وقتی قنوت نیمه شبت نیمه کارِ ماند
بر دستهای با ادبت گریه ام گرفت
زهرا غم مرا چه کنم تا که حل کنی
زهری که مانده بر جگرم را عسل کنی
بغضی نهفته موی حسن را سفید کرد
قدری نمیشود حسنت را بغل کنی
دیدی دعای مضطرمان هم اثر نکرد
امن یجیب دخترمان هم اثر نکرد
قرآن به سر گرفته حسن با برادرش
حتی امید آخرمان هم اثر نکرد
حاج منصور ارضی
رفتی و پژمردنم و ندیدی
رفتی زمین خوردنم و ندیدی
تو كوچه ها راه من و می بندن
همه دارن به شوهرت می خندن
یه فكری هم به حال بچه ها كن
یه سر بیا زندگیم و نیگا كن
اگه بیای منم قرار می گیرم
میرم برات چند تا انار می گیرم
اگه بیای با دل بی غم می ریم
اصلا از این مدینه باهم بریم
بازم بمون و دست به پهلو بگیر
عیبى نداره از على رو بگیر
كارم شده یه گوشه ای ببارم
بچه هات و سر خاكت بیارم
دل من از همه كنار می گیره
حالا علی دست به دیوار می گیره
میشه بیای دو قطره زمزم بدی
یه ظرف آب بیاری دستم بدی
چه مادری ز دخترم گرفتند
خواب و ز چشمای ترم گرفتند
این چادر پاره منو می كشه
این خون گوشواره منو می كشه
بلند شو دستات و حنا بذارم
تابوتتو بگو كجا بذارم؟!!
تو خونه یاد اون روزا می افتم
برم بیرون تو كوچه ها می افتم
بی مادری نصیب دخترم شد
خبر داری چه خاكی بر سرم شد
خیر نبینه اون كه به ما جفا كرد
ما دو تا رو از همدیگه جدا كرد
تو چشم تو زد چشم و پرآب كرد
خونش خراب كه خونه مو خراب كرد
نقشه كشیدن مبتلامون كنن
كی فكر می كرد یه روز جدامون كنن
علیاکبر لطیفیان
اگر چه سایهای از دخترت به جا مانده
رسیدهام که بگویم قرارِ ما مانده
رسیدهام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشستهام؟ نه قد و قامتم دو تا مانده
یکی دو روز فقط صبر کن؛ کنارِ توأم
که چند نیمه نفس بینِ ما دو تا مانده
دلم برایِ علی شور می زند تنها
برای او فقط این یارِ بی صدا مانده
مسیرِ خانهمان تا مزارِ تو سُرخ است
جراحتیست که در پهلویم به جا مانده
مدد زِ شانه طفلم گرفته میآیم
به چهرهام اثرِ دستِ بیحیا مانده
هنوز هم همه سرفههای من خونی ست
هنوز هم به رخم ردِّ شعلهها مانده
تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است
که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده
بس است شِکوهام و داغهایِ من بگذار
نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده
نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر
دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزهها مانده
زبان گرفته که سربارِ عمّهاش شده است
از آن شبی که از آن قافله جدا مانده
صدایِ عمّه خود را دگر نمیشنود
فقط نه این چقدر زیرِ دست و پا مانده
به عمّه گفت که عمّه بِگرد مییابی
به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده
حسن لطفی
ای که خیال رفتن از این خانه داری
بعد از تو زینب می نماید خانه داری
نُه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بیقراری
بعد تو من می مانم و یک شهر دشمن
اصلاً تو جای من خودت طاقت میاری؟
از گریه های هر شبت بیزار هستند
حتی درون خانه ات بی اختیاری
چشم تماشای تو را حتی ندارند
با اینکه تو با هیچ کس کاری نداری
پهلوی مجروحت شده باعث که شب ها
تا صبح بین بسترت لاله بکاری
دیگر خبر دارند حتی بچه هایت
با پلک های خسته ات شب زنده داری
پا می شوی با زحمت بسیار اما
دیدم که دستت را به پهلو میگذاری
شد کار من زانو بغل کردن ولی تو
کاری نداری جز همین لحظه شماری
بعد از تو زینب می نماید خانه داری
ای آنکه میل رفتن از این خانه داری
محمدحسن بیاتلو
باز هم اي دختر پيغمبرِ اكرم بمان
مرهم درد علي، اي درد بي مرهم بمان
زندگي رو به راهي داشتم چشمش زدند
كوري چشم همه با شانه هاي خم بمان
دست هاى تو شكسته ش هم پناه مرتضي ست
تكيه گاه محكم من، پشت من محكم بمان
اين نفس ها شكسته قيمتش جان من است
زنده ام با يك دمت پس لطف كن يك دم بمان
با همين دستى که دارى باز دستم را بگير
پيش اين مظلوم اى مظلومه عالم بمان
كم ببوس اين دست هايم را خجالت مي كشم
من حلالت مي كنم اما تو هم يک كم بمان
آه آه تو مرا به آه آه انداخته
جاي كم كم رفتن از پيش علي كم كم بمان
آب ها از آسياب افتاد، خوبت مي كنم
تو فقط يک چند روزي بيشتر پيشم بمان
از تو و از ديدن تو توشه كم برداشتم
يار هجده ساله! هجده سال ديگر هم بمان
روي تو گر چه ورم كرده ولي با آن خوشم
با همين روي بهم پيچيده و مبهم بمان
رفته رفته كار من دارد به خواهش مي كشد
التماست مي كنم، چيزي نمي خواهم بمان
علی اکبر لطیفیان برای ایام فاطمیه شهادت حضرت زهرا س
ما نوکر و تحت نظر حضرت زهرا
مشمول دعای سحر حضرت زهرا
ما را بنویسید گدا… یا که نه اصلا…
دیوانه … وَ یا در به در حضرت زهرا
او مادر ماهاست، همین است بولله
پس ما همه «دختر پسر» حضرت زهرا
فخرم همه این است، که در مجلس روضه…
خوانند، مرا کارگر حضرت زهرا
بر چارقدش حضرت جبریل، دخیل است
این چادر مشکی ست، پَر حضرت زهرا
فرزند به بار آوَرَد همچون حسنینش
این است کمی از هنر حضرت زهرا
زهراست فقط تاج سر حضرت حیدر
حیدر بشود تاج سر حضرت زهرا
خاموش شود آتش جانسوز جهنم
با قطره ای از چشم تر حضرت زهرا
ای کاش که بودیم، در آن روزِ دوشنبه
در پشت همان در، سپر حضرت زهرا
این مصرع آخر شده حرف دل نوکر
ای کاش که ما رم بخره حضرت زهرا
رضا قاسمی
ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای
کسی که کفو علی می شود جگر دارد
کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد
سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی الله درد سر دارد
کسی که شهر سر سفره قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!
صدا زد: (( اَشهد انُّ علی ولی الله))
ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد
زمان خوردن حق علی و اولادش
سقیفه است و احادیث معتبر دارد
سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود
سیاستی که برایش علی ضرر دارد
کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد
اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد
گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد
بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد
کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم
حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد
بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد
بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن
غلاف کاش از این کار دست بر دارد
دهان تیغ دودم را عجیب می بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد
فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد
به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد
اگر خمیده علی از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد
شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع
که ماه الفت دیرینه با سحر دارد
میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد
مجید تال
خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست
آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست
در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست
وا میشد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست
دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست
وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!
هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست
بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
ـ یک دست نامردانه ـ اصلا دیدنی نیست
باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم…»
نه رفتنِ جانانه اصلا دیدنی نیست
قاسم صرافان
◾نوحه زمینه سینه زنی فاطمیه
◾ملودی و سبک جدید
◾بنداول
میان بستر.... افتاده تنها.... یاور حیدر
ورق ورق گردیده تموم سورهی کوثر
یه گوشهای زینب نشسته نالانه
حسین از این غصه ز دیده گریانه
حسن نگاهش بر این در و دیواره
بیندهنوزم خون بر روی مسماره
چی شده مادر که آنقدر ضعیفی
چی شده مادر که آنقدر نحیفی
مادر مادر مادر مادر(۲)
◾بنددوم
علی گرفته زانوی غم را در بغل امشب
به پیش چشم کوثر قرآن و پیش زینب
حسن نگاهش به چشمان باباشه
حسین بروی زانوی باباش جاشه
فضه کنار فاطمه چه گریونه
فاطمه زین غم با حال پریشونه
چی شده بابا زار و پریشونی
چی شده بابا ز دیده گریونی
مادر مادر مادر مادر(۲)
#مرتضی_محمودپور