eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
48 ویدیو
568 فایل
🔸فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 👈زیر نظر گروه جهادی باب الحرم و کانال متن روضه 🆔 @babolharam_net آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50
مشاهده در ایتا
دانلود
با تمام درد ها بانو ترحم میکنی گاه گاهی لحظه ای کم کم تبسم میکنی   چشمهای کودکانت غرق ماتم میشود تا که در بین قنوتت یاد مردم میکنی   روزهای آخری کمتر به زینب میرسی کم نوازش میکنی کمتر تکلم میکنی   لاله ی پیراهنت هی آبیاری میشود روزهای آخری تا پخت گندم میکنی   در میان روز بر پیغمبرت سر میزنی وقت برگشتن تو گاهی خانه را گم میکنی   آنقدر خونریزی بال و پرت گسترده است بین معراج شبانه هی تیمم میکنی   مرتضی خوشحال میگردد و خندان میشود تا که بین خانه اش بانو تلاطم میکنی   در میان بسترت وقتی که میخوابی چرا آن شهادتگاه محسن را تجسم میکنی   ای پرستوی مدینه حرف رفتن را نزن از چه رو شعر پریدن را ترنم میکنی   @babollharam
کاری که با بانوی او مسمار کرده هفت آسمان را بر سرش آوارکرده   تابوت میسازد میان اشک و اندوه از بس که بانویش به او اصرار کرده   از رنگ و روی فضه فهمیده است حیدر نجارٍ در بر درچه میخی کارکرده   دندان گرفته آستینش را ز غربت رفتارهای دشمنش ناچار کرده   حال و هوای دودی شهر پیمبر بانوی مولای مرا بیمار کرده   زانو گرفته در میان دستهایش رخسار زهرا حال او را زار کرده   دیوارهای کوچه ی تنگ مدینه چشمان زهرای علی را تار کرده   لبخندهای ممتد همسایگانش این زندگانی را به او دشوارکرده   پروانه را از شمع خود محروم کرده کاری که با بانوی او مسمار کرده   @babollharam
هجده بهار میگذرد از جوانی ات قربان لطف و معرفت و مهربانی ات   جمع ملایکه به شما سجده کرده اند بین قنوت نافله ی آسمانی ات   در خانه ی علی چقدر کار کرده ای با پهلوی شکسته و با ناتوانی ات   پیغمبری و کار پدر کرده ای شما با جلوه های چادر پاک یمانی ات   در کوچه ذوالفقار علی بوده ای شما در بین کوچه دیده شده قهرمانی ات   چشمان مرتضی پر از احساس غم شده با دیدن هلال رخ ارغوانی ات   حالا میان بستری و گریه میکنی با غنچه های پیکر رنگین کمانی ات   @babollharam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی پناه همه خلق و تو پناه علی میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی   علی کنار تو قد راست میکند یعنی وجود حضرتتان بوده تکیه گاه علی   حکایت تو و حیدر حکایت عشق است علی برای تو خورشید شد،تو ماه علی   همین یکی دو سه روزه نبوده قصه ی عشق به سمت فاطمه بود از ازل نگاه علی   میان شعله و آتش به فکر حیدر بود نگفت آه دل من که گفت آه علی   چراغ خانه ی حیدر بیا و رحمی کن به ناله های علی و شب سیاه علی   علی کنار تو جان میدهد نه در کوفه نجف که نیست مدینه است بارگاه علی @babollharam
  پس از مصیبت در، در بدر شدم ، مادر همین که از خبرت با خبر شدم مادر   نوشته اند : چهل تن به یک نفر من هم اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر   میان شعله ی آتش چه آمده به رخت که من ز داغ رخت شعله ور شدم مادر ؟   چه آمده به سرت ؟ باز چهره پوشاندی ! دوباره زخمی زخم بصر شدم مادر ؟   حسن نگاه به دیوار خانه می نالد: شهید روضه ی مسمار در شدم مادر!   نشسته ام .. که تو شب ها دگر نمی خوابی شکسته ام ز غمت، پیر تر شدم مادر   رهم دهید به خانه که بی لیاقت من  به روضه خوانیتان مفتخر شدم  مادر   دعا کنید برایم به حق چادرتان نیازمند دعای سحر شدم مادر   شما که عازم راه سفر شدی مادر، پس از شما چقدر در بدر شدم مادر   کرمی @babollharam
از بس که غصه بر جگرم پا گذاشته خون بر نگاه های ترم پا گذاشته   دیگر توان نمانده بیایم زیارتت انبوه درد دور و برم پا گذاشته   تنهایی علی که از هرچه بیشتر بر زخم های مختصرم پا گذاشته   با پای خود نیامده ام... لطف بچه هاست یک شهر روی بال و پرم پا گذاشته   من هم قد حسن شده ام او نیست هم قدم ردی خمیده بر کمرم پا گذاشته   گل بوسه های میخ در و تازیانه ها بر بوسه هایت ای پدرم پا گذاشته   آنکس که پیش چشم علی میزند مرا روی غرور همسفرم پا گذاشته   محسن فقط مدافع من گشت پشت در اما کسی بر سپرم پا گذاشته   بیابانی @babollharam
زمین گریه زمان گریه، تمام چشمها گریه صدای مادرم میآید از سجاده با گریه   چرا عجل وفاتی از قنوتش میچکد اینبار چرا پس با صدای قطعه قطعه، پس چرا گریه؟   چرا ایندفعه جای "جار ثم الدار"ِ دستانش به روی چادرش میبارد از هر ربنا گریه؟   دل معصوم وقتی بشکند کون و مکان بغض است که ماهی بین دریا و کبوتر در هوا گریه    صدایی از در و همسایه میآمد که یا حیدر بگو که فاطمه یا شب شود یا روز را گریه   پدر یک بیت الاحزان از کبود دردهایش ساخت و کار ما در آنجا روز و شب شد، یکصدا گریه   جلال او، جمال او، صفاتی از خدا دارد و با هر قطره اشک مادرم دارد خدا گریه   میان کوچه این ایام بی انصافی محض است که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه   نه، اشک مادرم ازقصه های غربت باباست فراوان ریخت از این دردهای آشنا گریه   علی را کار طوفانی زهرا خانه برگرداند شبیه رعد میغرید و مثل ابرها گریه   عظیم پور @babollharam
رفتی و روز و شبم یکسره غمبار شده نیستی خانه به روی سرم آوار شده سهم دستان منم مثل تو دیوار شده پسرت فاطمه تب کرده و بیمار شده   نفسم!همنفست بی کس و بی یار شده    موقع غسل تنت بود ،سرم درد گرفت تا نگاهم به پرت خورد پرم درد گرفت بیشتر دیدمت و بیشترم درد گرفت زیر تابوت تو زهرا کمرم درد گرفت   دم در خیره به من تیزی مسمار شده   آب غسلت همه از چشم تر حیدر بود ورم بازویت از صورت تو بدترد تازه بو بردم اگر پوشیه ات بر سر بود... ..روی پیشانی تو جای کلون در بود   شصتم از وضع وخیم تو خبردار شده   با چنین وقت کمم کار تنت را چه کنم؟ خون جار شده روی کفنت را چه کنم؟ رد سیلی کنار دهنت را چه کنم؟ نیمه شب گریه ی سخت حسنت را چه کنم؟   رفته ای و اسدالله گرفتار شده   به خدا زندگیم را به نظر چرخاندند ریشه ام را که تو بودی به تبر چرخاندند خبر مرگ تو را اهل خبر چرخاندند تا که دیدند علی را همه سر چرخاندند   بی محلی به علی سنت بازار شده   نیستی دخترمان زار و پریشان شده است تو چه گفتی که فقط گرم حسین جان شده است حرف از پیرهنی آمد و گریان شده است صحبت از بوسه ی بر حنجر عریان شده است   کربلا وعده ی دیدار منو یار شده   موقع گریه برای بدن بی سر شد بدنی پاک لگد کوب شد و پرپر شد قطعه قطعه پسری محضر یک مادر شد نوبت نیزه زن ناشی خیره سر شد   نیزه ای در وسط حنجره اش کار شده   کیخسروی @babollharam
امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر اما تو را خیلی اذیت کرد مادر   همسایه هایت را دعا کردی و این شهر هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر   چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر   بابا تو را می شست دیدم رفت از حال وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر   این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر   هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر   از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست آتش فقط از تو عیادت کرد مادر   با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر   آنروز دیدم هفت جایت را شکستند دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر   دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر   از بس برایم روضه خواندی از حسینم چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر   می آید آنروزی که می گویم : کجایی پیراهنش را شمر غارت کرد مادر   بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی  پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر   بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر   عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر   لطفی @babollharam
دارم عذاب می کشم و آب می‌کشم با چاه آه از دلِ بی‌تاب می‌کشم   اُفتاده عکسِ ماه در این چاه و عکسِ من دارم خجالت از رُخِ مهتاب می‌کشم   کِی در کنارِ خاکِ تو من خاک می‌شوم کِی رَختِ خویش از دلِ سیلاب می‌کشم   سلمانِ پیر زیرِ بغلهایِ من گرفت خود را به رویِ شانه‌یِ اصحاب می‌کشم   عکس تو مانده است به دیوارِ خانه‌ام دستی که بسته شد رویِ این قاب می‌کشم   من هرچه می‌کشم همه از دستِ قنفذ است داد از مغیره از غم خوناب می‌کشم   من هرچه از تو مانده در این بقچه‌ی غریب دارم به چشم خسته‌ی بی خواب می‌کشم   دارم لباسِ سوخته را جمع می‌کنم این میخ این در  همه را آب می‌کشم   لطفی   @babollharam
همسری سر به راه را کشتند بانویی بی پناه را کشتند   کینه جویان تیره دل آخر روشنی پگاه را کشتند   "جبت" و "طاغوت" عصمت اللهِ بری از اشتباه را کشتند   دست شان که به مسندش نرسید صاحب جایگاه را کشتند   در نبود مدافعان حرم والی بارگاه را کشتند   غیرِ خوبی از او ندید کسی خانمی خیرخواه را کشتند   کوچه های مدینه آرام است بانی اشک و آه را کشتند   یک تنه لشگر علی شده بود یک به یک آن سپاه را کشتند   همه پشت و پناه مولا بود حضرت تکیه گاه را کشتند   جلوی شوهرش چهل نامرد مادری پا به ماه را کشتند    خاکساری   @babollharam
بسترت جمع شد اما اثرت هست هنوز بالشی خیس ، ز چشمان ترت هست هنوز   رنگ این پارچه ی بستر تو گلگون ماند اثری از بدن مختصرت هست هنوز   ای پرستوی مهاجر سفرت کشت مرا کوچ کردی و در این لانه پرت هست هنوز   رسمش این بود که تنها بروی بی حیدر ؟ شوق رفتن به دل همسفرت هست هنوز   راستی حال تو خوب است ، خوشی بانویم ؟! اثر زخمِ همان میخ درت هست هنور ؟   خوب شد پهلوی تو ، درد نداری دیگر ؟ با تو آن دردِ شدید کمرت هست هنوز ؟   ناله های حسنت از همه جانسوزتر است نیمه های دل شب نوحه گرت هست هنوز   زینبت زنده کند یاد تو را در خانه اصلا انگار ، که چادر به سرت هست هنوز   جای من هم به روی محسن مان بوسه بزن پشت این در ، اثری از پسرت هست هنوز     @babollharam
فاطمه بعد از پیمبر دائمأ سردرد داشت دستمالی بر سرش می بست دیگر ؛ درد داشت   غصه اسلام را می خورد جای نان شب انحراف دین برایش خیلی آخر درد داشت    شهر پیغمبر! چرا دخت پیمبر را زدند؟ شهر پیغمبر! چرا دخت پیمبر درد داشت؟   خاک عالم بر دهانم در به پهلویش گرفت خاک عالم بر دهانم ضربهء در درد داشت   بوسه بر دست علی زد تا دلش آرام شد دیدن آن دست بسته صد برابر درد داشت   صبح تا شب زخم برمیداشت ، شب تا صبح درد آه ، سر تا پای زخم و پای تا سر درد داشت   یک نفر از بچه ها هم سمت آغوشش نرفت بچه ها هر وقت می دیدند ... مادر درد داشت   @babollharam
دیگر گلی شبیه تو پرپر نمی شود زین پس کسی به قدر تو لاغر نمی شود   دستی که زیر چادر خود می کنی نهان دیگر سپر به یاری حیدر نمی شود   وقتی که راه می روی از دست من بگیر دیوار هم برای تو یاور نمی شود   گرچه پس از تو مونس این کودکان شوم اما کسی به خوبی مادر نمی شود   نام فراق می بری و می کشی مرا این خانه ام پس از تو منور نمی شود   شهر مدینه ظرفیت پاکی ات نداشت یثرب پس از تو شهر پیمبر نمی شود   بالای درب خانه ی حیدر نوشته اند هر سوره ای که سوره ی کوثر نمی شود   رسول زاده   @babollharam
با سوز مادرانه فقط گریه می کنی هر شب به یک بهانه فقط گریه می کنی   یک شب ز درد سینه فقط آه می کشی یک شب ز د‌رد شانه فقط گریه می کنی   می ترسم این سه ساله ی تو کم بیاورد وقتی میان خانه فقط گریه می کنی   حنانه ام به جان علی آب رفته ای روزانه و شبانه فقط گریه می کنی   هنگام پخت نان که کمی از دل تنور آتش کشد زبانه فقط گریه می کنی   من که ندیده ام که چگونه تو را زدند از درد تازیانه فقط گریه می کنی   حرفی که با علی غریبت نمی زنی آرام و مخفیانه فقط گریه می کنی   بعد از هزار سال تو بر غربت علی بانوی بی نشانه فقط گریه می کنی   رسول زاده   @babollharam  
ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من   بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار شرح بلایی را که آمد بر سرت با من   از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه آن ماجراهایی که گفته دخترت با من   ای کاش امکان داشت راز رو گرفتن را یکبار می گفتی به غیر از معجرت با من   از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد لرزیدن انگشت های لاغرت با من   یک روز کارِ خانه، نان پختن، کمی لبخند اما چه کاری کرد روز دیگرت با من   امروز از اول فقط گفتی"حلالم کن" ای وای اگر این است حرف آخرت با من   قبل از تو من جان می دهم، احیاء من با تو بعدش عزیزم کار غسل پیکرت با من   متولی   @babollharam
 خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه با جدایی چرا این قصه به آخر برسه   جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره به خدا زوده که زینب به برادر برسه   در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو بذا دستای من این بار به این در برسه   کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه   سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه   سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه می‌دم سخته دستای کبود تو به اونور برسه   خوب می‌شد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه   همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه   میدونی چی به سر علی میاد اون شبی که از یتیمات ناله‌ی : مادر مادر ... برسه   کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون وقتی بالای سر لاله‌ی پرپر برسه   بذا بند کفنو وا کنم و موی حسین بار آخر به سر انگشتای مادر برسه   بذا برداره نسیم خاکتو معلوم آخه نیست که طواف حرمت کی به کبوتر برسه   صرافان @babollharam
رد خونست که بر پیکر این در مانده مثل زخمی که روی بال کبوتر مانده لرز سختیست که بر زانوی حیدر مانده گرد و خاکست که بر چادر مادر مانده   غم عالم به سرم ریخت ،امان از کوچه همه ی بال و پرم ریخت ، امان از کوچه   آنقدر سوخته که چادرش از سر افتاد دست بر شانه ی من بود که مادر افتاد بضعه افتاد ، همه جان پیمبر افتاد دردسر بود که در خانه ى ما شر افتاد   گره افتاده به این کار،امان از کوچه خم شده حیدر کرار ، امان از کوچه   مانده خاکستر در ، روی پر و بال اما مانده در گوش من آن شورش و جنجال اما یاد آن قد خم و آن تن بی حال اما چادری که شده در معرکه پا مال اما   بدتر این بود نه با پا ، که با سر افتاد تا به روی کمر مادر من در افتاد   مانده نجوای شب و روز من و این کوچه مانده این آه جگر سوز من و این کوچه آتش و دود غم افروز من و این کوچه حسرت مادر دیروز من و این کوچه   تکه تکه شده ام ، قحطی مرگ ست خدا میکشد آه مرا ، کوچه جدا ، مرگ جدا   آسیابست که امروز سرش خلوت شد یا تنوری که برایش غم نان حسرت شد گریه در روزن چشمان همه دعوت شد بوی مادر به لباس تن من عادت شد   سخت تر میگذرد ثانیه ها بی مادر شده دلگیر همه خانه ى ما بی مادر   هیچ داغی بجز این داغ مرا پیر نکرد بين موهای حسن این همه تأثیر نکرد یل خیبر شکنی را نه زمین گیر نکرد گریه چشمان مرا از غم تو سیر نکرد   آن سه تا بانی دردند ، امان از کوچه چه جفاها که نکردند ، امان از کوچه   غریبی   @babollharam
راضی به هر قضایِ خدا می روی علی چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی   دارم به فتحِ خیبر تو فکر می کنم با دستهای بسته کجا می روی علی   ای سرشناس شهر، برای تو خوب نیست مسجد چرا بدون عبا می روی علی   آشفته حالِ فاطمه ی پشتِ در نباش قدرِ خودت به هول و ولا می روی علی   آیینه ی شکسته ی این کوچه ها منم از من شکسته تر تو چرا می روی علی   بی رحمیِ مغیره عجب شمرگونه است داری چه زود کرببلا می روی علی   این کوچه، آخرش ته گودال می رسد داری میان حرمله ها می روی علی   قاسمی
مثل شمع سحری آب شدی از گریه از خودت بی خبری آب شدی از گریه   بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن ناله ها از نفس انداخت تو را گریه نکن   دل من از نفس سوخته ات آگاه است مثل اینکه شب بی مادریم در راه است   لحظه ها سخت تر از سخت به تو میگذرند زخم ها گرچه که مخفی ست ولی جلوه گرند   زهره خانه حیدر چه شده خاموشی؟ ساکتی مادر من یا نکند بی هوشی؟   مثل تنهایی بابا چقدر تنهایی دور کن از سر خود فکر سفر تنهایی   طرحی از قامت چون کوه تو باقی مانده سایه ای از تن مجروح تو باقی مانده   دور از چشم هراسان حسن گریه نکن این چنین ناله جانسوز نزن گریه نکن   بعد از آن کوچه باریک بهم ریخته ای از همان لحظه تاریک بهم ریخته ای کردی   @babollharam
 بعد از تو خانه دیگر از رونق می افتد چون خانه ی بی مادر از رونق می افتد   باتو به هر ترتیب رونق دارد اما تو می روی و آخر از رونق می افتد   هم خانه ی حیدر ندارد بی تو لطفی هم خانه ی پیغمبر از رونق می افتد   بعد از فدک اهل ریا فهمیده بودند با خطبه هایت منبر از رونق می افتد   بعد از تو مرگ و زندگی فرقی ندارد رهبر نباشد لشکر از رونق می افتد   چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی چون مرغ بی بال و پر از رونق می افتد   حال علی آیینه ی بیماری توست بی تو جهان حیدر از رونق می افتد   بیمار هستی ، خانه ات رونق ندارد اما نباشی بدتر از رونق می افتد   خرسندی    @babollharam
 شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد   غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد   جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد   کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد   نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد   به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد   سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد   میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد   دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد   لطفی   @babollharam  
گوشه ی چادر تو تا که به در میگیرد مرتضی پشت سرت دست به سر میگیرد   تو فقط فضه بیا فاطمه را زود ببر چون که دارد دَم در معرکه در میگیرد   از همان روز که برگشتی از آن کوچه حسن زانویش را چه غریبانه به بر میگیرد   دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست پس چرا مادرمان رُخ ز پدر میگیرد   فاطمه دخترمان حال تو را میداند چند روزیست تو را زیر نظر میگیرد   زودتر خوب شوی فاطمه جان خوبتر است زن همسایه سه ماه است خبر می گیرد   @babollharam
گوشه ی چادر تو تا که به در میگیرد مرتضی پشت سرت دست به سر میگیرد   تو فقط فضه بیا فاطمه را زود ببر چون که دارد دَم در معرکه در میگیرد   از همان روز که برگشتی از آن کوچه حسن زانویش را چه غریبانه به بر میگیرد   دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست پس چرا مادرمان رُخ ز پدر میگیرد   فاطمه دخترمان حال تو را میداند چند روزیست تو را زیر نظر میگیرد   زودتر خوب شوی فاطمه جان خوبتر است زن همسایه سه ماه است خبر می گیرد   @babollharam