#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
قدری بخند و حال مرا رو به راه کن
فکری به حال گریه این بی پناه کن
بالا بگیر پلک ترت را نگاه کن
زهرا ببین که همسفرت گریه می کند
دارد به وضع بال و پرت گریه می کند
دارم کنار بستر تو گریه می کنم
با پاره های معجر تو گریه می کنم
با گریه های آخر تو گریه می کنم
مشکن مرا ، بدون تو من پیر میشم
بعد از تو من غریب و زمین گیر می شوم
پهلو به پهلو می شوی و درد می کشی
دیدم که راه می روی و درد می کشی
دیدم به کوچه می دوی درد می کشی ...
دیدند بسته دست علی را، تو را زدند
چشمت به دست بسته من ... بی هوا زدند
ای با وفا بگو که در آن کوچه ها چه شد؟
قدت کمان نبود، جوانم، چرا؟ چه شد؟
ان روز بین راه، مگر با شما چه شد؟
این شهر هم به غربت من گریه می کند
هر شب میان خواب حسن گریه می کند
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
هر کس هر آن چه دیده اگر هر کجا تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
در تو خدا تجلّیِ هر روزه میکند
آیینه تمامنمای خدا تویی
چیزی ندیدهام که تو در آن نبودهای
تا چشم کار میکند ای آشنا! تویی
نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار
سرچشمهی فقاهت آلِ عبا تویی
غیر از علی نبود کسی همطراز تو
غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی
تو با علی و با تو علی روح واحدید
نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟
شوق شریفِ رابطههای حریم وحی
روحالامینِ روشن غارِ حرا تویی
ایمان خلاصه در تو و مهر تو میشود
مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی
زمزم ظهورِ زمزمههای زلال توست
مروه تویی، قداست قدسی! صفا تویی
بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است،
سوگند خورده است که خیرالنّسا تویی
شوق تلاوت تو، شفا میدهد مرا
ای کوثرِ کثیر! حدیث کسا تویی
آن منجی بزرگ که در هر سحر به او
میگفت مادرم به تضرع: بیا، تویی
آن رازِ سربهمُهر که «حافظ» غریبوار
میگفت صبح زود به باد صبا، تویی
هنگام حشر جز تو شفاعتکننده نیست
تنها تویی شفیعهی روز جزا، تویی
در خانهی تو گوهر بعثت نهفته است
رازِ رسالت همهی انبیا تویی
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
بی تو چه میکنند؟ تویی کیمیا، تویی
قرآن ستوده است تو را روشن و صریح
یعنی که کاشفِ همه آیهها تویی
درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد
آه ای دوای دردِ دو عالم! دوا تویی
من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم
ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی
پهلو شکستهای تو و من دل شکستهام
دریابم ای کریمه! که دارالشفا تویی
ذکر زکیّهی تو شب و روز با من است
بیتاب و گرم در نفس من رها تویی
کی میکنم نگاه به این لُعبتان کور
با من در این سراچهی بازیچه تا تویی
پیچیده در سراسر هستی ندای تو
تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویی
گفتم «تو»؟ ای بزرگ! خطای مرا ببخش
لطفت نمیگذاشت بگویم «شما» تویی
باری، کجاست بقعهی قبر غریب تو؟
بر ما بتاب، روشنی چشم ما تویی
#مرتضی امیری اسفندقه
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
رو گرفتی از من و درد نهانی داشتی
بشکند دستی کزو بر رخ نشانی داشتی
ماجرای کوچه را با من نمی گوید حسن
من نمی دانم چرا قد کمانی داشتی
جان حیدر, گریه های های هایم را ببخش
تازه فهمیدم شکسته-استخوانی داشتی
میخ در, دیوار, آتش, ضربه ی سیلی, لگد
یاس هجده ساله پشت در چه جانی داشتی؟
تا نیفتد شعله در جان ولایت, سوختی
ایستادی روی پایت تا توانی داشتی
تو دعاشان کردی و کاری نکردند, ای دریغ
من بمیرم... تو عجب همسایگانی داشتی
نه ضریحی مثل زینب, نه حریمی چون حسین
کاش مانند حسن, سنگ نشانی داشتی
#نفیسه سادات موسوی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#امام_زمان_علیه السلام
چه کرده ایم که آن آشنا نمی آید
پیامی از سر کویش به ما نمی آید
چه کرده ایم، گره خورده کارمان اینقدر
چه کرده ایم که مشکل گشا نمی آید
چه کرده ایم که خورشید را نمی بینیم
چه کرده ایم که آن رهنما نمی آید
چه کرده ایم که اینگونه مبتلا شده ایم
چه کرده ایم که دیگر دوا نمی آید
چه قدر ندبه این الحسین را خواندیم
چه کرده ایم جواب دعا نمی آید
چه کرده ایم که بر ما بهشت گشته حرام
نسیمی از طرف کربلا نمی آید
به دست بسته حیدر قسم، نمی دانم
جواب ناله زهرا چرا نمی آید؟
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
شروع یک غزل باشد ردیفش با نیفتاده
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده
سه ماهی هست که بی جان میان بستر افتاده
ولی لبخند از روی لب زهرا نیفتاده
همینکه دید در را زیر لب آرام می فرمود
که این در با فشار ضربه یک پا نیفتاده
خدا را شکر با اینکه در از لولا جدا گشته
به روی صورتش جای رد لولا نیفتاده
سر پهن و بلندی قد این میخ ها یعنی
که این خانه خطر دارد درش حتی نیفتاده
برای دلخوشی زینبش فرمود خوبم ... آه
ولی فهمید مولا دنده هایش جا نیفتاده
خدا می داند و مولا و در شاهد در آن لحظه
که آیا چادر زهرا به زیر پا نیفتاده؟
صدای در که می آید تکانی می خورد یعنی
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
ای آبروی ارض و سما حرمتت شکست
رمز قبول هر چه دعا، حرمتت شکست
فکر تنت نبود کسی، در هجوم سنگ
مثل نگاه آینه ها ... حرمتت شکست
تو داغدار قصه ی هجران مصطفی
اما در اوج فصل عزا حرمتت شکست
ای مهربان خانه ی حیدر حلال کن
در پیش چشم شیر خدا حرمتت شکست
تنها سکوت مردم این شهر هم نبود
بیداد اتباع هوی حرمتت شکست
می خواست تا به زور غلافش جدا کند
از دامنم دو دست تو را ... حرمتت شکست
این پاره ها برای تو چادر نمی شود
ای مظهر عفاف و حیا حرمتت شکست
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
اشک از دیده ي خونبار بیفتد سخت است
هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است
اوج این واقعه را جان علی می داند
خانم خانه که از کار بیفتد سخت است
به خدا فرق ندارد که کجا ، یک مادر ...
کوچه یا در خم بازار بیفتد سخت است
به زمین خوردن مادر به کناری امّا ...
پیش چشم پسر انگار بیفتد سخت است
مرد باشد ، و زنش پشت در خانهء
او در دل آتش اغیار بیفتد سخت است
سینه اش شد سپر شیر خدا ، امّا حیف
کار این سینه به مسمار بیفتد سخت است
صورت حور که از برگ گلی نازک تر
گذرش چون که به دیوار بیفتد سخت است ...
آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد
بعدِ شش ماه اگر بار بیفتد سخت است
خواست تا شانه کند موی سر زینب را ...
شانه از دست گرفتار بیفتد سخت است !
دیدن نیمه در سوخته سخت است ولی
دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است ...
کوچه ها اوّل غم واقعهء کرببلاست ...
علم از دست علمدار بیفتد سخت است
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
تو که در سینه خود سوره کوثر داری
بوسه بر دست خود از لعل پیمبر داری
تو همان سیب بهشتی که پیمبر بوئید
دامنی چون گل ریحانه معطر داری
تو شب قدری و قَدرت همه جا نامعلوم
قدری از عالم امکان تو فراتر داری
ای فدای تو و آن چادر خاکی شده ات
ای فدای تو و آن تاج که بر سر داری
سپر شیر خدا، سینه مجروح تو شد
بازهم شرم ز ماهِ رخِ حیدر داری؟
چِقَدَر زار شدی، آب شدی فاطمه جان
این چه حالیست که در گوشه بستر داری؟
مرگ را هِی نَطلب، زینب تو می شنود
تو خودت تازه جوان هستی و دختر داری
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
السلام ای سوره کوثر چطوری؟ بهتری؟
السلام ای یاس پیغمبر چطوری؟ بهتری؟
السلام ای لاله ی پرپر چطوری؟ بهتری؟
السلام ای بهترین مادر چطوری؟ بهتری؟
ای چراغ خانه ی حیدر چنین سو سو نزن
پیش چشمان امیرالمؤمنین سو سو نزن
چند وقتی هست اینجا هم نشین بستری
مثل من لبریز از درد دل و درد سری
گاه بهتر می شوی و گاه گاهی بدتری
با علی حرفی بزن این روزهای آخری
با صدای گریه ات هر بار هق هق می کنم
خوب شو جان علی، با رفتنت دق می کنم
چند وقتی هست که حال هوایت خوب نیست
گریه کمتر کن گلم، گریه برایت خوب نیست
باز حال بازوی مشکل گشایت خوب نیست
فاطمه برخیز... حال بچه هایت خوب نیست
باز با یک خنده ات این خانه را آباد کن
حیدرت را از غم و رنج و محن آزاد کن
فاطمه بی خوابیِ بسیار پیرت کرده است
کنج بستر این تن تب دار پیرت کرده است
آتش و میخ و در و دیوار پیرت کرده است
تیزی و داغی آن مسمار پیرت کرده است
هیچ کس باری ز روی شانه هایت برنداشت
فاطمه ای کاش اصلا خانه ی ما در نداشت
بس که اشک از دیده ی کم سو گرفتی فاطمه،
چند روزی هست با غم خو گرفتی فاطمه
زیر چادر دست بر پهلو گرفتی فاطمه
از علی هم چند باری رو گرفتی فاطمه
*زیر چادر دست بر پهلو بگیر اما بمان
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان*
این غمِ همواره همراهت عذابم می دهد
دردهای سخت و جانکاهت عذابم می دهد
سرفه های گاه و بی گاهت عذابم می دهد
این سیاهی بر روی ماهت عذابم می دهد
چند روزی بیشتر مهمان این ویرانه باش
باز هم نانی بپز، گرمای این کاشانه باش
محور هر پنج تن، حال تو بهتر می شود
ای به قربان تو من، حال تو بهتر می شود
با حسین و با حسن، حال تو بهتر می شود
پس نزن حرف از کفن، حال تو بهتر می شود
استراحت کن عزیزم که تنت تب می کند
کارهای خانه را امروز زینب می کند
با دل سوزانِ تو هم سوختم هم ساختم
با نفس های پر از آه تو هر دم ساختم
من برای زخم هایت نیز مرهم ساختم
تا نیفتد... درب را این بار محکم ساختم
تو زمین خوردی علی افتاد از پا ناگهان
جان حیدر راه اگر دارد بمانی، پس بمان
بعدِ احمد حق تو انکار شد یا فاطمه
غربت و غم بر سرت آوار شد یا فاطمه
میخ در هم مایه ی آزار شد یا فاطمه
"هرچه شد بین در و دیوار شد" یا فاطمه
"خواستم یاری کنم اما نشد" زهرای من
"بند غم از دست هایم وا نشد" زهرای من
(* این بیت: جناب آقای محسن ناصحی)
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
جریان گرفت خون به جنونم به نام تو
خونم حلال آنکه کند احترام تو
خونم حلال آنکه مرا گفت از بتول
شد بیت های من همه بیت الحرام تو
دست مرا بگیر به جود همیشگیت
چشم مرا گرفته جواب سلام تو
گفتم «علی علی» نفسم مست مست شد
حرفم رسیده است به شرب مدام تو
ناکام مرد هر که نشد کشته مرده ات
رحمت بر آن که زندگی اش شد به کام تو
چندی است قوت غالب ما روضه شماست
لب بسته ایم از همه دنیا به جام تو
دنیا نداشت ظرفیت جلوه تو را
دل سنگ ها چه درک کنند از مقام تو
پای مقام تو سر چشم نمازهاست
حتی کنیز خانه ات از بی نیازهاست
در خانه ای که کوبه در هم اذان دهد
فضه عیار دلبری ات را نشان دهد
فضه به اقتدای تو بنده نواز گشت
در هل اتی، به سائل این خانه، نان دهد
ما نیز سائلیم و اسیر و یتیم تو
با فضه ات بگو که به سگ، استخوان دهد
با فضه ات بگو که نمک خورده ایم ما
یک لقمه از قنوت تو بر میهمان دهد
حتی بگو که روضه بخواند برای ما
زآن روضه ها که شاعرت از غصه جان دهد
در کینه غلاف، چه سری ست، فاطمه
دیگر نشد که دست خودش را تکان دهد
آن دشمنی که رحم به شش ماهه ات نکرد
کی بر گلوی اصغر تشنه، امان دهد!
چندی گذشت و اشک تو ارث رباب شد
شد قحط آب و قلب علمدار آب شد
شیرین ترین تغزل من روضه خوانی است
پس خاطرات من همه شیرین زبانی است
ای آفتاب چشم ترم! با همه بگو
قبر تو در حوالی رنگین کمانی است
خار سکوت، چشم زمان را گرفته است
اینجا همیشه بغض گلو استخوانی است
گرچه تقیه، واجب عینی است شیعه را
من قائلم که قتل تو داغ جهانی است
من قائلم تو علت قتل خودت شدی!
تنها دلیل غربت تو مهربانی است
سردرد تو علاج ندارد در این جهان
درد سرت نتیجه بی همزبانی است
گریه کند به یاد تو و روز آخرت
هر مادری که در پی خانه تکانی است
پیرانه سر که کار جوانی نمی کنند
با قد خم که خانه تکانی نمی کنند
هر بار آمدم ز تو گویم زلال تر
دیدم کنار حسن توام گنگ و لال تر
در بند وصف تو پر شعرم شکسته است
ای خوش به حال آنکه شده بسته بال تر
تشبیه تو به هر چه به غیر از تو نارساست
از تو ندیده هیچ کسی بی مثال تر
ای بدر قد خمیده، علی را حلال کن
تا کی رصد کند قد سروت هلال تر
همسایه خورد نان دعای تو را ولی
رد شد از آبروی محل، بی خیال تر
هرگز به فیض رویت قبرت نمی رسد
چشمم اگر نگشته ز شطّ ملال تر
گفتم شکست حرمت زهرا محال بود!
دیدم شده است از آنچه که گفتم محال تر!
زخم فدک به باغ دل انبیاء زدند
مشتی هوا پرست، تو را بی هوا زدند
#احمد بابایی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
بی بی سلام آمدم امشب عیادتت
باران شوم برای تو و داغ غربتت
بی بی سلام با غم حیدر چه می کنی
با گریه های هِجر پیمبر چه می کنی
بی بی سلام راهی بستر شدی چرا؟
بی بی سلام این همه لاغر شدی چرا؟
چیزی نمانده است دگر از وجود تو
رنگی نمانده است به روی کبود تو
سر درد داری و سر تو تیر می کشد
اصلا تکان نخور، پَرِ تو تیر می کشد
می ترسم اینکه پیرهنت لاله گون شود
می ترسم اینکه بستر تو غرق خون شود
پهلو شکسته، درد تو را آب کرده است
خیلی تو را شکسته و بی خواب کرده است
ای نور آشیانه چرا پیر گشته ای؟
آه ای جوان خانه چرا پیر گشته ای؟
جانم فدای پلکِ تَرِ نیمه جان تو
بی بی فدایِ روضه ی قدِّ کمان تو
بی بی سلام با غم زینب چه می کنی؟
با قصّه سه تا کفن امشب چه می کنی؟
انگار سوزِ آه تو در شور و شین شد
ذکر لبانِ خشک تو نام حسین شد
تو می روی ولی پسرت بی کفن شود
در قتلگاه، کشته ی صد پاره تن شود
پس با زبان پر گله زینب در آن میان
رو بر مدینه کرده و وا می کند زبان:
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست ...
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#مدح_حضرت_زهرا_سلام الله علیها
لحظه های عاشقی پیش تو معنا می شود
قطره با یک گوشه ی چشم تو دریا می شود
از کرامات تو آوردند در تاریخ که
دختر نه ساله ای امّ ابیها می شود
وصف شأنت در حدیث قدسی لولاک حق
یا که در شرح نزول قدر معنا می شود
ای بنازم چادر پر وصله ات را که از آن
یک یهودی خانه اش عرش معلّی می شود
حضرت صدّیقه ای حرفت کلامت حجت است
هر کسی شاهد بخواهد از تو رسوا می شود
عید من روزیست که غم ها به پایان می رسد
مادرم بعد از سه ماه از بسترش پا می شود
جامه ی نو چیست ؟ ما با جامه ی مشکی خوشیم
قفل های بسته با هر یک نخش وا می شود
آب و نان و فکر و ذکر و هستی ما فاطمه ست
لحظه های عاشقی پیش تو معنا می شود
#سید پوریا هاشمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم