شعر روضه اربعین
گرچه غمدیده و بی تاب ولی برگشتم
من به خاک غمت امروز معطر گشتم
من چهل روز فقط همسفر شمر شدم
من چهل روز فقط همقدم سر گشتم
هر کجا صحبت آزار شد و کعب نی ای
سپر دخترکان تو برادر گشتم
چشم عباس به دور، آه نمی دیدی کاش
من چهل روز پی چادر و معجر گشتم
چشم واکن که ببینی قد زینب تا شد
خیز از جا و ببین هم قد مادر گشتم
نظر لطف خدا بود عزیز الزهرا
سایه ات بر سر ما بود عزیز الزهرا
هر کجا از نوک نیزه سر تو خورد زمین
پا به پای سر تو خواهر تو خورد زمین
دست بسته چقدَر سخت زمین می خوردیم
از روی ناقه اخا، دختر تو خورد زمین
نیزه ها در کف کفّار چه مستی می کرد
هی تکان خورد و سر اصغر تو خورد زمین
شام شد مثل مدینه، به غمم خندیدند
پیش زینب، سر آب آور تو خورد زمین
ما که از کوچه به جز غم نکشیدیم حسین
وسط کوچه، چه بد مادر تو خورد زمین
قصّه ی غربت مولا چقدَر غم دارد
روضه ی چادر زهرا چقَدَر غم دارد
یادمان هست همینجا کفنت را بردند
گرگ ها، یوسف من پیرهنت را بردند
یادمان هست همینجا به زمین افتادی
نیزه ها تا لب گودال تنت را بردند
سنگ هاشان به لب قاری قرآن می خورد
رمقِ مانده ی ناله زدنت را بردند
یادمان هست که گودال قیامت شده بود
با سرِ تیغ، عقیق یمنت را بردند
ناگهان بر نوک نیزه سر تو بالا رفت
ده نفر زیر سم اسب تنت را بردند
دختر فاطمه شد قافله سالار، حسین
رفتی و زینب تو رفت به بازار حسین
وحید محمدی
#اربعین
#امام_حسین
#حضرت_زینب
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
شعر روضه اربعین
زبان حالی از حضرت زینب سلام الله علیها در کنار تربت برادر
خواهرت آمده در این صحرا
بعدِ یک اربعین ولی تنها
خیز و بین پیکر کبودم را
صورتم مثل مادرم زهرا
این چهل روز قوتمان غم شد
هرچه شد جرعه جرعه، کم کم شد
قامت خواهرت ببین خم شد
خواهرت کوه صبر و ماتم شد
لحظه های غروب یادم هست
بارش سنگ و چوب یادم هست
ناله های تو خوب یادم هست
به تنش پا نکوب ... یادم هست
تو زمین خوردی آسمان افتاد
از تنت نیزه ی سنان افتاد
خاتمت دست ساربان افتاد
شعله بر خیمه ی زنان افتاد
بین این مردمان خدا گم شد
عزت و احترام ما گم شد
دختری زیر دست و پا گم شد
پیکرت زیر نیزه ها گم شد
رمق از ذکر روی آن لب رفت
تن تو زیر سمّ مرکب رفت
روی آن جسمِ نامرتب رفت
چه به حال خراب زینب رفت
من بمیرم پر تو خاکی شد
صورت اطهر تو خاکی شد
بین مقتل سر تو خاکی شد
چادر خواهر تو خاکی شد
بعد از آن پیکر تو غارت شد
به زنان حرم جسارت شد
روزی مردها شهادت شد
قسمت بانوان اسارت شد
در میان حرامیان رفتیم
لاجَرَم، بین این و آن رفتیم
وسط بزم کوفیان رفتیم
سر بازار شامیان رفتیم
در شلوغی گذارمان افتاد
رنگ از روی دختران افتاد
معجرم دست این و آن افتاد
سر عباس از سنان افتاد
صحبت گوشواره شد بد شد
گوش ها پاره پاره شد بد شد
چشم ها پر ستاره شد بد شد
به زنانت اشاره شد بد شد
تا نگاهش به سوی آب افتاد
یاد شش ماهه اش رباب افتاد
دردهای من از حساب افتاد
گذرم مجلس شراب افتاد
نیمه شب پشت کاروان جا ماند
بارها زیر و دست و پاها ماند
سعی کردم برادر، امّا ماند
دخترت در خرابه تنها ماند
وحید محمدی
#اربعین
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
شعر روضه #اربعین
زبان حال #حضرت_زینب سلام الله علیها
از راه آمد خواهرت ای سر بریده
اما بدون دخترت ای سر بریده
دارد رباب از راه مي آید برادر
اما بدون اصغرت ای سر بریده
از گوشه ی مقتل هنوزم که هنوز است
آید صدای مادرت ای سر بریده
از شامیان پیراهنت را پس گرفتم
از ساربان انگشترت ... ای سر بریده
من که نفهمیدم، خودت می گفتی ای کاش
خولی چه کرده با سرت ای سر بریده
بالای نیزه ماه من بودی برادر
در کوچه ها همراه من بودی برادر
حتما خودت دیدی دو دستم را که بستند
حتما خودت دیدی غرورم را شکستند
حتما خودت دیدی که بر محمل نشستم
حتما خودت دیدی چهل منزل شکستم
حتما خودت دیدی بساط کوفیان را
حتما خودت دیدی مرام شامیان را
قرآن که می خواندی لبت را سنگ می زد
عمدا کنیزی زینبت را سنگ می زد
حالا دگر هم چیزی از آن لب نمانده
هم جای سالم در تن زینب نمانده
این آخر عمری مرا بازار بردند
من را میان مجلس اغیار بردند
رفتی میان طشت و زینب نیمه جان شد
تو خیزران خوردی و قد من کمان شد
وحید محمدی ۲۸ / ۶ / ۱۴۰۰
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#اربعین_حسینی
یادم نمیرود به برم ریختی بهم
با گریه های اهل حرم ریختی بهم
وقتی که آسمان به زمین سر گذاشتی
دیدی دو دست بر کمرم ریختی بهم
تو با نگاه اخر خود بین قتلگاه
آتش زدی به بال و پرم ریختی بهم
لب تشنه بودی و لب شمشیرهای کند
تشنه به خون تو جگرم ریختی بهم
از زیر دست شمر به گودال تا حسین
من آمدم تو را ببرم ریختی بهم
در مجلسی که برد مرا قاتلت به زور
دیدی به گریه چشم ترم ریختی بهم
گردیده ای شبیه حروف مقطعه
گشتی شبیه موی سرم ریختی بهم
از کوفه تا به شام تو دیدی ز نیزه ها
معجر نداشتم به سرم ریختی بهم
🔸شاعر: #ابراهیم_میرزایی
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
🏴سبک زمزمه و واحد سنگین روضه ای سوزناک اربعین حسینی علیه السلام زبانحال
#زمزمه_اربعین_حسینی_ع
#واحد_اربعین_حسینی_ع
#چهل_روزم
🏴بند اول
چهل روزم با غمت سر شد
که خواهرت زار و مضطر شد
تو رفتی و روز به روز زینب
خبر داری بی تو پیرتر شد
تورو چهل روز،ندید و پیر شد
رنج اسارت،کشید و پیر شد
زخم زبون ها،شنید و پیر شد
دنبال راست،دوید و پیر شد
به اربعینت،رسید و پیر شد
(سر مزارت،رسید و پیر شد)
بعد چهل روز،قدش خمیده
بیا به استقبالش،خسته رسیده
داداش حسینم...
🏴بند دوم
پاشو بگم که کجا بودم
پاشو بگم با کیا بودم
خبر داری که چهل منزل
با یه عده بی حیا بودم
بعد تو رفتم،با شمر خونخوار
خبر داری که،مُردم هزار بار
با دسته بسته،رفتم تو بازار
من چی بگم از،خنده ی اغیار
دادن منو با،کعب نی آزار
(خبر داری که،مُردم هزار بار)
بعد چهل روز،رنج و بلاها
سر مزارت از سفر،برگشتم حالا
داداش حسینم...
🏴بند سوم
پاشو ببین که زمینگیرم
که دشمنت کرده تحقیرم
پاشو بکش دست روی قلبم
که دارم از غصه میمیرم
پاشو عزیزم،دورت بگردم
تویی تو تنها،تسکینِ دردم
شبیه پاییز،خزون و زردم
اگه نبودی،که زود میمردم
امانتات رو،برات آوردم
اما یکیش رو،من نیاوردم
سه ساله ی تو،تو بین را موند
نشد بیارمش ببخش،خرابه جا موند
داداش حسینم...
🙏التماس دعای خیر
✍♩کربلایی امیرحسین سلطانی
🏴سبک نوحه زمینه یا واحد سنگین اربعین حسینی علیه السلام زبانحال جابر ابن عبدالله انصاری (ره)
#نوحه_اربعین_حسینی_ع
#زمینه_اربعین_حسینی_ع
#واحد_اربعین_حسینی_ع
#سلام_از_جابر
🏴بند اول
سلام از جابر به تو ای شاه۲
نداری سر در بدن صد آه۲
کفن داری_نمیدانم
برایت چاک_گریبانم
مزارت شد_قبله ی جانم
حبیبی مولا_حسین جانم۲
منم آن اولین زائر
که شد در اربعین زائر
منم جابر منم جابر
به عرش روی زمین زائر
حبیبی مولا_حسین جانم
🏴بند دوم
سلام از جابر به تو مظلوم۲
دلم از داغت شده مغموم۲
ببین حاله_خرابم را
دله از خون_کبابم را
سر تو از_پیکرت دور است
نمیدهی پس_جوابم را
نصیبم شد دل غمبار
سلام ای حضرت دلدار
منم جابر منم جابر
که آمدم با دو چشم تار
حبیبی مولا_حسین جانم
🏴بند سوم
سلام از جابر به تو عطشان۲
به آن پیکر که شده عریان۲
کفن داری_نمیدانم
تو آوردی_به لب جانم
شنیدم که_از سم اسبان
شدی تو پاره_پاره جانانم
سرم روی مزار تو
دهم جان در کنار تو
منم جابر منم جابر
که شد قلبم بیقرار تو
حبیبی مولا_حسین جانم
🙏التماس دعای خیر
✍️🎵کربلایی امیرحسین سلطانی
زمزمه روضه ی اربعین
زبان حال حضرت زینب سلام الله علیها
بمونه داداش، حکایت شام
یه شهر ما رو سنگ می زدن از روی هر بام
میون ازدحام و شلوغی
نمی دونی چی اومد به روزم
میخندیدن به وضع لباسام
هنوز دارم از این درد می سوزم
بعد تو دیگه بریدم
یه روز خوشم ندیدم
شدم مثل پیرزن ها
من یه مادر شهیدم
بمونه داداش، قصه بازار
شکر خدا حال منو ندید علمدار
تا بچه ها شنیدن کجائیم
دیدم داره سکینه می لرزه
یه لحظه تو شلوغی زمین خورد
یه عمر به من گذشت اون یه لحظه
دختر علی و بازار
کشتن منو بین انظار
از اذون صبح تا مغرب
بردن ما رو بین اشرار
بمونه داداش، حرف خرابه
خدا می دونه فکرشم برام عذابه
از اون شب و خرابه، عزیزم
دیگه توو دست و پاهام رمق نیست
حق داش رقیه دق کرد همونجا
جای سرت تنور و طبق نیست
پیرهنت رو پس گرفتم
با اینکه توون نداشتم
ربابو آوردم اما...
دخترت رو جا گذاشتم
۲۲ شهریور ۱۴٠۱
#اربعین
#زمزمه_اربعین