eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
66 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آبروی ارض و سما حرمتت شکست رمز قبول هر چه دعا، حرمتت شکست   فکر تنت نبود کسی، در هجوم سنگ مثل نگاه آینه ها ... حرمتت شکست   تو داغدار قصه ی هجران مصطفی اما در اوج فصل عزا حرمتت شکست   ای مهربان خانه ی حیدر حلال کن در پیش چشم شیر خدا حرمتت شکست   تنها سکوت مردم این شهر هم نبود بیداد اتباع هوی حرمتت شکست   می خواست تا به زور غلافش جدا کند از دامنم دو دست تو را ... حرمتت شکست   این پاره ها برای تو چادر نمی شود ای مظهر عفاف و حیا حرمتت شکست   محمدی
اشک از دیده ي خونبار بیفتد سخت است هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است اوج این واقعه را جان علی می داند خانم خانه که از کار بیفتد سخت است به خدا فرق ندارد که کجا ، یک مادر ... کوچه یا در خم بازار بیفتد سخت است به زمین خوردن مادر به کناری امّا ... پیش چشم پسر انگار بیفتد سخت است مرد باشد ، و زنش پشت در خانهء او در دل آتش اغیار بیفتد سخت است سینه اش شد سپر شیر خدا ، امّا حیف کار این سینه به مسمار بیفتد سخت است صورت حور که از برگ گلی نازک تر گذرش چون که به دیوار بیفتد سخت است ... آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد بعدِ شش ماه اگر بار بیفتد سخت است خواست تا شانه کند موی سر زینب را ... شانه از دست گرفتار بیفتد سخت است ! دیدن نیمه در سوخته سخت است ولی دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است ... کوچه ها اوّل غم واقعهء کرببلاست ... علم از دست علمدار بیفتد سخت است   محمدی  
تو که در سینه خود سوره کوثر داری بوسه بر دست خود از لعل پیمبر داری تو همان سیب بهشتی که پیمبر بوئید دامنی چون گل ریحانه معطر داری تو شب قدری و قَدرت همه جا نامعلوم قدری از عالم امکان تو فراتر داری ای فدای تو و آن چادر خاکی شده ات ای فدای تو و آن تاج که بر سر داری سپر شیر خدا، سینه مجروح تو شد بازهم شرم ز ماهِ رخِ حیدر داری؟ چِقَدَر زار شدی، آب شدی فاطمه جان این چه حالیست که در گوشه بستر داری؟ مرگ را هِی نَطلب، زینب تو می شنود تو خودت تازه جوان هستی و دختر داری محمدی
السلام ای سوره کوثر چطوری؟ بهتری؟ السلام ای یاس پیغمبر چطوری؟ بهتری؟ السلام ای لاله ی پرپر چطوری؟ بهتری؟ السلام ای بهترین مادر چطوری؟ بهتری؟ ای چراغ خانه ی حیدر چنین سو سو نزن پیش چشمان امیرالمؤمنین سو سو نزن چند وقتی هست اینجا هم نشین بستری مثل من لبریز از درد دل و درد سری گاه بهتر می شوی و گاه گاهی بدتری با علی حرفی بزن این روزهای آخری با صدای گریه ات هر بار هق هق می کنم خوب شو جان علی، با رفتنت دق می کنم چند وقتی هست که حال هوایت خوب نیست گریه کمتر کن گلم، گریه برایت خوب نیست باز حال بازوی مشکل گشایت خوب نیست فاطمه برخیز... حال بچه هایت خوب نیست باز با یک خنده ات این خانه را آباد کن حیدرت را از غم و رنج و محن آزاد کن فاطمه بی خوابیِ بسیار پیرت کرده است کنج بستر این تن تب دار پیرت کرده است آتش و میخ و در و دیوار پیرت کرده است تیزی و داغی آن مسمار پیرت کرده است هیچ کس باری ز روی شانه هایت برنداشت فاطمه ای کاش اصلا خانه ی ما در نداشت بس که اشک از دیده ی کم سو گرفتی فاطمه، چند روزی هست با غم خو گرفتی فاطمه زیر چادر دست بر پهلو گرفتی فاطمه از علی هم چند باری رو گرفتی فاطمه *زیر چادر دست بر پهلو بگیر اما بمان باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان* این غمِ همواره همراهت عذابم می دهد دردهای سخت و جانکاهت عذابم می دهد سرفه های گاه و بی گاهت عذابم می دهد این سیاهی بر روی ماهت عذابم می دهد چند روزی بیشتر مهمان این ویرانه باش باز هم نانی بپز، گرمای این کاشانه باش محور هر پنج تن، حال تو بهتر می شود ای به قربان تو من، حال تو بهتر می شود با حسین و با حسن، حال تو بهتر می شود پس نزن حرف از کفن، حال تو بهتر می شود استراحت کن عزیزم که تنت تب می کند کارهای خانه را امروز زینب می کند با دل سوزانِ تو هم سوختم هم ساختم با نفس های پر از آه تو هر دم ساختم من برای زخم هایت نیز مرهم ساختم تا نیفتد... درب را این بار محکم ساختم تو زمین خوردی علی افتاد از پا ناگهان جان حیدر راه اگر دارد بمانی، پس بمان بعدِ احمد حق تو انکار شد یا فاطمه غربت و غم بر سرت آوار شد یا فاطمه میخ در هم مایه ی آزار شد یا فاطمه "هرچه شد بین در و دیوار شد" یا فاطمه "خواستم یاری کنم اما نشد" زهرای من "بند غم از دست هایم وا نشد" زهرای من (* این بیت: جناب آقای محسن ناصحی) محمدی
جریان گرفت خون به جنونم به نام تو خونم حلال آنکه کند احترام تو خونم حلال آنکه مرا گفت از بتول شد بیت های من همه بیت الحرام تو دست مرا بگیر به جود همیشگیت چشم مرا گرفته جواب سلام تو گفتم «علی علی» نفسم مست مست شد حرفم رسیده است به شرب مدام تو ناکام مرد هر که نشد کشته مرده ات رحمت بر آن که زندگی اش شد به کام تو چندی است قوت غالب ما روضه شماست لب بسته ایم از همه دنیا به جام تو دنیا نداشت ظرفیت جلوه تو را دل سنگ ها چه درک کنند از مقام تو پای مقام تو سر چشم نمازهاست حتی کنیز خانه ات از بی نیازهاست در خانه ای که کوبه در هم اذان دهد فضه عیار دلبری ات را نشان دهد فضه به اقتدای تو بنده نواز گشت در هل اتی، به سائل این خانه، نان دهد ما نیز سائلیم و اسیر و یتیم تو با فضه ات بگو که به سگ، استخوان دهد با فضه ات بگو که نمک خورده ایم ما یک لقمه از قنوت تو بر میهمان دهد حتی بگو که روضه بخواند برای ما زآن روضه ها که شاعرت از غصه جان دهد در کینه غلاف، چه سری ست، فاطمه دیگر نشد که دست خودش را تکان دهد آن دشمنی که رحم به شش ماهه ات نکرد کی بر گلوی اصغر تشنه، امان دهد! چندی گذشت و اشک تو ارث رباب شد شد قحط آب و قلب علمدار آب شد شیرین ترین تغزل من روضه خوانی است پس خاطرات من همه شیرین زبانی است ای آفتاب چشم ترم! با همه بگو قبر تو در حوالی رنگین کمانی است خار سکوت، چشم زمان را گرفته است اینجا همیشه بغض گلو استخوانی است گرچه تقیه، واجب عینی است شیعه را من قائلم که قتل تو داغ جهانی است من قائلم تو علت قتل خودت شدی! تنها دلیل غربت تو مهربانی است سردرد تو علاج ندارد در این جهان درد سرت نتیجه بی همزبانی است گریه کند به یاد تو و روز آخرت هر مادری که در پی خانه تکانی است پیرانه سر که کار جوانی نمی کنند با قد خم که خانه تکانی نمی کنند هر بار آمدم ز تو گویم زلال تر دیدم کنار حسن توام گنگ و لال تر در بند وصف تو پر شعرم شکسته است ای خوش به حال آنکه شده بسته بال تر تشبیه تو به هر چه به غیر از تو نارساست از تو ندیده هیچ کسی بی مثال تر ای بدر قد خمیده، علی را حلال کن تا کی رصد کند قد سروت هلال تر همسایه خورد نان دعای تو را ولی رد شد از آبروی محل، بی خیال تر هرگز به فیض رویت قبرت نمی رسد چشمم اگر نگشته ز شطّ ملال تر گفتم شکست حرمت زهرا محال بود! دیدم شده است از آنچه که گفتم محال تر! زخم فدک به باغ دل انبیاء زدند مشتی هوا پرست، تو را بی هوا زدند بابایی
بی بی سلام آمدم امشب عیادتت باران شوم برای تو و داغ غربتت بی بی سلام با غم حیدر چه می کنی با گریه های هِجر پیمبر چه می کنی بی بی سلام راهی بستر شدی چرا؟ بی بی سلام این همه لاغر شدی چرا؟ چیزی نمانده است دگر از وجود تو رنگی نمانده است به روی کبود تو سر درد داری و سر تو تیر می کشد اصلا تکان نخور، پَرِ تو تیر می کشد می ترسم اینکه پیرهنت لاله گون شود می ترسم اینکه بستر تو غرق خون شود پهلو شکسته، درد تو را آب کرده است خیلی تو را شکسته و بی خواب کرده است ای نور آشیانه چرا پیر گشته ای؟ آه ای جوان خانه چرا پیر گشته ای؟ جانم فدای پلکِ تَرِ نیمه جان تو بی بی فدایِ روضه ی قدِّ کمان تو بی بی سلام با غم زینب چه می کنی؟ با قصّه سه تا کفن امشب چه می کنی؟ انگار سوزِ آه تو در شور و شین شد ذکر لبانِ خشک تو نام حسین شد تو می روی ولی پسرت بی کفن شود در قتلگاه، کشته ی صد پاره تن شود پس با زبان پر گله زینب در آن میان رو بر مدینه کرده و وا می کند زبان: این کشته ی فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست ... محمدی
الله علیها لحظه های عاشقی پیش تو معنا می شود قطره با یک گوشه ی چشم تو دریا می شود از کرامات تو آوردند در تاریخ که دختر نه ساله ای امّ ابیها می شود وصف شأنت در حدیث قدسی لولاک حق یا که در شرح نزول قدر معنا می شود ای بنازم چادر پر وصله ات را که از آن یک یهودی خانه اش عرش معلّی می شود حضرت صدّیقه ای حرفت کلامت حجت است هر کسی شاهد بخواهد از تو رسوا می شود عید من روزیست که غم ها به پایان می رسد مادرم بعد از سه ماه از بسترش پا می شود جامه ی نو چیست ؟ ما با جامه ی مشکی خوشیم قفل های بسته با هر یک نخش وا می شود آب و نان و فکر و ذکر و هستی ما فاطمه ست لحظه های عاشقی پیش تو معنا می شود پوریا هاشمی
جوری زدند آینه از چند جا شکست در بین خلق حرمت شیر خدا شکست ای کاش می شکست...نه ...آیینه خورد شد در پیش چشم های علی سینه خورد شد تا دست های حیدر کرار بسته شد گویی که ذوالفقار غرورش شکسته شد می سوخت بی صدا پر پروانه ی علی آتش گرفته بود در خانه ی علی سخت است باورش که چهل مرد، هم زمان در کوچه می بَرَند علی را کشان کشان افسوس ...غیرِ فاطمه ی در میانِ دود یک شهر روبه روی علی ایستاده بود از ذوالفقار حیدر کرار کینه داشت آن کس که روی چادر زهرا قدم گذاشت یاس علی! بریده بریده نفس نکش با قامتی که سخت خمیده نفس نکش بودی به دور حیدر کرار در طواف شد ناتمام حج تو با ضربه ی غلاف در شعله دیدنی شده راز و نیاز تو آتش دخیل بسته به چادر نماز تو نرگسی
الله_علیها آفرینش ز دولت زهراست کعبه مات عبادت زهراست نخل های فدک که چیزی نیست دو جهان ملک حضرت زهراست هر که پیغمبر و وصی شده است بی تعارف عنایت زهراست همه خدمتگزار فضّه شدند فضّه اما به خدمت زهراست پدرش هم که رفت تا معراج شک ندارم به دعوت زهراست گرچه با آب روزه اش وا شد نان عالم ز برکت زهراست زهد او را ببین که کهنه حصیر بالش استراحت زهراست فاطمه در حمایت علی است و علی در حمایت زهراست ” طاعت مفترض ” که می خوانیم در حقیقت اطاعت زهراست ولی امر ماست مثل علی شیعه دینش ولایت زهراست شرح و تفسیر داده مادر را عمر زینب روایت زهراست راضیه عالمه اغیثینی مادرم فاطمه اغیثینی پوریا هاشمی
خوابی و یا بیدار؟! خوبی یا که پردردی؟! حرفی بزن‌! جان مرا که بر لب آوردی! تسبیح را گم کرده ای ! یا گوشوارت نیست؟ با چشم خون مرده به دنبال چه میگردی؟!  با زخمهای سینه ات مردانه جنگیدی.. با دنده ی یک دنده ات مردانه سر کردی… حتی طبیب از دیدن حال تنت جا خورد! تب میکنی !میسوزی! اما باز هم سردی… ماندم چرا از دور رنگ صورتت سرخ است! وقتی که از نزدیک میبینم تورا زردی! تو ذولفقار اصلیم بودی نه یک شمشیر! تو بین زنهای مدینه به هماوردی.. پوریا هاشمی
کمی از غسل زیر پیرهن ماند کمی از خون خشک بر بدن ماند کفن را در بغل بگرفت و بو کرد همان طفلی که آخر بی کفن ماند عرب خالقی
گذشته نیمه اى از شب، دریغا رسیده جانِ شب بر لب، دریغا چراغ خانه مولاست، خاموش که شمع انجمن آراست خاموش فغان تا عالم لاهوت مى رفت به روى شانه ها، تابوت مى رفت على زین غم چنان مات ست و مبهوت که دستش را گرفته دست تابوت! شگفتا! از على، با آن دلیرى کند تابوت زهرا، دستگیرى! به مژگان ترش یاقوت مى سُفت سرشک از دیده مى بارید و مى گفت که: اى گل نیستى تا بوت بویم مگر بوى تو از تابوت بویم جدا از تو دل، آرامى ندارد على بى تو دلارامى ندارد چنان در ماتمش از خویش مى رفت که خون از چشم غیر و خویش مى رفت که دیده در دل شب، بلبلى را که زیرِ گل نهان سازد گلى را ز بیتابى، گریبان چاک مى کرد جهانى را به زیر خاک مى کرد على با دست خود، خشت لحد چید بساط ماتم خود تا ابد چید دل خود را به غم دمساز مى کرد کفن از روى زهرا باز مى کرد تو گویى ز آن رخ گردیده نیلى به رخسار على مى خورد سیلى! از آن دامان خود پر لاله مى کرد که چون نى، بندبندش ناله مى کرد على، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بى کران کرد گُل خود را به زیر گِل نهان دید بهار زندگانى را، خزان دید شد از سوز درون، شمع مزارش على با آب و آتش بود کارش! چنان از سوز دل، بیتاب مى شد که شمع هستىِ او، آب مى شد غم پروانه اش، بیتاب مى کرد على را قطره قطره آب مى کرد چو بر خاک مزارش دیده مى دوخت سراپا در میان شعله مى سوخت مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست على بست (پروانه)