eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
68 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد این مرد از خجالتِ این چهره آب شد اسماء بریز آب که آتش گرفته ام دیدی چگونه خانه من هم خراب شد * من چند بار شُسته ام و هَم نیامده خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخ توست ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات * دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان با گریه آستین سرِ دندان گرفته اند حالا که وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است از من نشانِ خانه یِ سلمان گرفته اند * حالا عزایِ کندن قبرت گرفته ام حالا برای بردنِ تابوت مانده ام این جای تیغ کیست که بر بازوی تو است این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام * آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت لبخندها به دیدنِ یارِ تو می رسند برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند فردا برایِ نبشِ مزارِ تو می رسند * باید که چند قبر برایت درست کرد باید مرا به جای تو در قبر جا دهند دست پدر رسید تو را گیرد از علی شاید که زخم آتش در را شفا دهند
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ نرگس غریبی مسیحای حیدر ، چرا نیمه جانی چرا ، سوخته از زمین و زمانی تو دار و ندار منی ، اندکی صبر در این ، بی شکیبی ، تو باید بمانی شب از فکر فردا که شاید نباشی به چشمم شده خواب ، یک درد جانی حبیبم ،شکیبم ، طبیبم ، تو تنها به این مرد بی کس شده هم زبانی به اجبار ، سر میکشی بغض خود را و پر میکشی ، سخت از دار فانی قراری به دل نیست ، زهرای حیدر تو باید غم سینه ام را بدانی چه شد پر کشیدی و رفتی تو از دست تو افتادی از پا به قد کمانی فدای تو که قبله گاهی به عالم تو که خاک پایت شده ، آسمانی تو که سجده گاه ، همه جن و انسی چرا فاطمه ، یاس من بی نشانی؟
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ وحید قاسمی   خرمن آسودگی شرار بگیرد چادر مادر اگر غبار بگیرد وای از آن لحظه ی بدی که ببینی گوشه ای از دامنش به خار بگیرد فصل خزانش، بهار خوشه ی اشک است فاطمیه باغ گریه بار بگیرد شام عروسی به فکر سائل خویش است جامه ی نوداده، وصله دار بگیرد حُرمت میلش ببین که تا به کجاهاست! رفته برایش خدا انار بگیرد دست علی گرچه بسته دراُحد امروز دست ورم کرده ذوالفقار بگیرد بد لگدی بود! محسن ازنفس افتاد خواست که طفلی ز در فشار بگیرد گریه ی زهرا به اختیارخودش نیست! از دروهمسایه اختیار بگیرد ماندم ازآن بازوی شکسته، چگونه آمده پای تنورکار بگیرد؟ گودی چشمش مرا کشانده به گودال تا مژه ام زخم بیشمار بگیرد با دلِ خون رفت ازمدینه، علی هم مانده برایش کجا مزار بگیرد؟ ************* اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ نرگس غریبی مسیحای حیدر ، چرا نیمه جانی چرا ، سوخته از زمین و زمانی تو دار و ندار منی ، اندکی صبر در این ، بی شکیبی ، تو باید بمانی شب از فکر فردا که شاید نباشی به چشمم شده خواب ، یک درد جانی حبیبم ،شکیبم ، طبیبم ، تو تنها به این مرد بی کس شده هم زبانی به اجبار ، سر میکشی بغض خود را و پر میکشی ، سخت از دار فانی قراری به دل نیست ، زهرای حیدر تو باید غم سینه ام را بدانی چه شد پر کشیدی و رفتی تو از دست تو افتادی از پا به قد کمانی فدای تو که قبله گاهی به عالم تو که خاک پایت شده ، آسمانی تو که سجده گاه ، همه جن و انسی چرا فاطمه ، یاس من بی نشانی؟ ************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو *************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد این مرد از خجالتِ این چهره آب شد اسماء بریز آب که آتش گرفته ام دیدی چگونه خانه من هم خراب شد * من چند بار شُسته ام و هَم نیامده خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخ توست ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات * دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان با گریه آستین سرِ دندان گرفته اند حالا که وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است از من نشانِ خانه یِ سلمان گرفته اند * حالا عزایِ کندن قبرت گرفته ام حالا برای بردنِ تابوت مانده ام این جای تیغ کیست که بر بازوی تو است این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام * آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت لبخندها به دیدنِ یارِ تو می رسند برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند فردا برایِ نبشِ مزارِ تو می رسند * باید که چند قبر برایت درست کرد باید مرا به جای تو در قبر جا دهند دست پدر رسید تو را گیرد از علی شاید که زخم آتش در را شفا دهند *********** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سعید مرادی تا تو بودی فاطمه صبر و قراری داشتیم ای گل نیلی من باغ و بهاری داشتیم تا تو بودی فاطمه در شهر ختم المرسلین با تو در شهر پیمبر اعتباری داشتیم تا تو بودی خنده بر لبهای حیدر می نشست تا تو بودی فاطمه خوش روزگاری داشتیم تا توبودی فاطمه پشت و پناه مرتضی از تمام اهل یثرب انتظاری داشتیم تا توبودی گرمی بازار قلبم فاطمه ما بجز عشق تو با دنیا چه کاری داشتیم تا توبودی ماه من ای شمس نیلیِ علی در دل شبهای خود ماهم نگاری داشتیم تا توبودی ذکر لبهای علی بعد از نماز غیر ذکرت ما کجا ذکر و شعاری داشتیم تا توبودی ای جبیب خالق هفت آسمان بین مردم فاطمه عز و وقاری داشتیم تا توبودی یار من ای یاور قامت کمان ما کجا هر لحظه چشم اشکباری داشتیم تا تو رفتی فاطمه دنیا برایم تیره شد در فراقت روز و شبها سوگواری داشتیم تا تورفتی من غریب و بی کس و تنها شدم در عزایت روزها هم شام تاری داشتیم تا تورفتی از کنارم ای تمام هستیم روز و شب با یاد رویت بی قراری داشتیم تا تورفتی رفتم از دست ای تمام باورم روضه خواندیم و به یادت حال زاری داشتیم تا تورفتی زیر خاک ای خفته در زیر لحد ما دوچشم خیس همچون جویباری داشتیم *************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سعید مرادی نیمه ی شب بود و وقت دفن زهرای علی تر شده از اشک دیده ماه سیمای علی گوشه ی تابوت زهرا شاه مظلومان نشست لرزه افتاده ب لبها و ب اعضای علی مرتضی مجنون مجنون در کنار بچه ها در کفن خوابیده اما یار و لیلای علی گفت زهرا جان
زینب چشم خود را باز کن ای پرستوی مهاجر یار زیبای علی یار هجده ساله من با علی حرفی بزن دیده واکن تا ببینی قلب شیدای علی رحم کن بر حال زارم ای چراغ انجمن شد امیدم نا امید ای یار تنهای علی روضه خواند و گریه کرد و آسمان بیتاب شد در عزای همسر و محبوب و همتای علی داد زهرا را به دست خاتم پیغمبران بین خاک آهسته خفته دُرّ یکتای علی موعد هجران رسید و شد خزان در باغ دل با رخ نیلی میان خاک حورای علی خاک روی قبر زهرا ریخت سلطان نجف گفت حیدر الوداع ای ماه طوبای علی ************* اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر اما تو را خیلی اذیت کرد مادر همسایه هایت را دعا کردی و این شهر هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر بابا تو را می شست دیدم رفت از حال وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست آتش فقط از تو عیادت کرد مادر با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر آنروز دیدم هفت جایت را شکستند دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر از بس برایم روضه خواندی از حسینم چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر می آید آنروزی که می گویم : کجایی پیراهنش را شمر غارت کرد مادر بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر ********** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین ایمانی وقتی که گرمِ روضۀ عباس باشی باید به فکرِ گردشِ دستاس باشی باروضه هایِ فاطمه وقتی عَجینی که بی قرارِ روضۀ اُمُّ البنینی عبّاس دردِ دست وُ بازو را کشیده عبّاس طعمِ زخمِ پهلو را چشیده عبّاس می داند به جایِ دیدۀ تار … باید بگیری دست را بررویِ دیوار امّاچه می گویم ابوفاضل ندارد دستی که جایِ دیدۀ پُرخون گُذارد وقتی که باصورت زمین افتاد سقّا بی شک وُّ شبهه ناله زَد اِی وای زهرا بررویِ خاکِ چادریِّ مادرَش خُفت زهرا که آمد علقمه اَدرِک اَخا گفت بانالۀ اَدرِک اَخا ازخیمه ها شاه اُفتان وُخیزان آمد وُ ذکرِ لَبَش آه آهِ عجیبِ شاه صحرا را گرفته انگار شَط هَم بویِ زهرا راگرفته خون از نگاهِ ساقیِّ لب تشنه شدپاک آمد نِدا از آسمان  ازسویِ افلاک تاروزِمحشر پرچمِ عبّاس بالاست اُمُّ البنین عبّاسِ تو فرزندِ زهراست هرفاطمیِّه نغمۀ عبّاس و ُمادر شد ندبۀ هجرانِ تو اَلغوث دلبر ************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سید حمیدرضابرقعی گل های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می گردد زمین در جست و جویت یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره ها را در نخی می چیدی آرام می ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می شد با دعایت دردا که می بستند درها را به رویت تاریخ می داند فدک تنها بهانه است وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت وقتی مطهر می شود آب از وضویت چادر حمایل می کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت های جلالی این بار آتش می چکید از خلق و خویت حتی زمان می ایستد از این تجسم تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه های  "الذین آمنویت" تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد ذرات عالم یک صدا لبیک گویت خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت مدح علی حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی… او قطره قطره آب می شد آن شب که روشن شد سپیدی های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم … آن رازِ مگویت ? هنگام دفن تو علی با خویش می گفت رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت… ************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی دارم عذاب می کشم و آب می کشم با چاه آه از دلِ بی تاب می کشم افتاده عکس ماه دراین چاه وعکس من دارم خجالت از رُخِ مهتاب می کشم کِی در کنارِ خاکِ تو من خاک می شوم کِی رَختِ خویش از دلِ سیلاب می کشم سلمانِ پیر زیرِ بغلهایِ من گرفت خود را به رویِ شانه یِ اصحاب می کشم عکس تو مانده است به دیوارِ خانه ام دستی که بسته شد رویِ این قاب می کشم من هرچه می کشم همه از دستِ قنفذ است داد از مغیره از غم خوناب  می کشم من هرچه از تومانده دراین بقچه ی غریب دارم به چشم خسته ی بی خواب می کشم دارم لباسِ سوخته را جمع می کنم این میخِ این در این همه را آب می کشم *********
*** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین کریمی ناگهان در سکوت یک خانه آتشی پنجه بر درش انداخت مادری پشت درب و شعله و دود نگهش را به همسرش انداخت کودکانش چقدر می‌ترسند خانه‌ای که اسیر شعله شود… غیرت مرد چون لگد بخورد پسرش زودتر شکسته شود «مادرم را دگر کتک نزنید» التماس غرور یک پسرست وسط کوچه و زمین خوردن… درد پهلو و سینه دردسرست ازدحامی ز خیل نامردان… کودکی زیر دست و پا مانده سرنوشت حسین اینگونست روز گودال کربلا مانده… کودک قصه‌‌های این کوچه آخرین لحظه‌های عمرش بود پیرمرد غریب عاشورا یاد مادر فقط به فکرش بود باز هم زیر دست و پا رفت و… نانجیبان به جانش افتادند زینت دوش حضرت خاتم مادر و خواهرانش افتادند… تشنگی زیر دست و پا سخت است آسمان دود شد به چشمانش میزند هی نفس نفس آقا ای فدای لبان و دندانش… ************* اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ یاسر مسافر ایستادند جسورانه تماشا کردند خون به قلب علی حضرت زهرا کردند عده ای مهر سکوتی به لب خود زده اند عده ای در سرشان نیت دعوا کردند اصلا انگار نه انگار که بیت زهراست هیزم آورده و هم شعله مهیا کردند با وصایای نبی با خوشان این مردم بعد پیغمبرشان آه چه بدتا کردند انتقام از علی از احد و خیبر بود بی جهت نیست که این قائله برپا کردند لشگر کینه حریف گل ریحانه نشد یا غلاف آمده و حل معما کردند به تلافی ز علی همسر او را زده اند میخ را در وسط سینه او جا کردند وسط کوچه به پیش علی افتاد زمین تا زمین خورد جماعت همه هورا کردند *************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ رضاباقریان ای مرا غره الحمیده علی به شبم طلعه الرشیده علی حق مرا از همان شب اول فانیِ راهت آفریده علی من و تو آنقدر طهوراییم که خدا نازمان خریده علی ما فدای همیم آقاجان تو شهید و منم شهیده علی زیر بار غریبی ات آقا زانوانم دگر خمیده علی طعم ضرب غلاف و سیلی را این تن خسته ام چشیده علی آنچنان قامتم خمیده شده که فلک هم چنین ندیده علی اینکه از تو گرفته ام چهره خورده بر صورتم کشیده علی آنچنان سرفه می کنم شبها که امان مرا بریده علی تا دهان باز می کند زخمم می شوم مرغ سربریده علی جان زینب بیا حلالم کن موقع رفتنم رسیده علی ****************
سیمای بهشتی خانه ات گلشن ز طوبای بهشتی فاطمه حجره ات عرش معلای بهشتی فاطمه حجره ای داری معطر از مناجات و نماز گوشه ای از آن ، مصلای بهشتی فاطمه از دعایت می رسد دلهای یاران در بهشت ای مناجات تو نجوای بهشتی فاطمه برترین ذکر تو یا الله ، یا قدوس بود کمترین یار تو حورای بهشتی فاطمه چادرت زیباتری تصویر در چشمان ماست چادرت یعنی که سیمای بهشتی فاطمه ریشه های چادرت در تار و پود ما نشست بانوی امروز و فردای بهشتی فاطمه رنگ پائیزی نداری ای بهارستان عشق چون تو باغ شکوفای بهشتی فاطمه کی جدا می گردی از مولای هستی مرتضی چون علی داری تو همتای بهشتی فاطمه قطره ای از اشک خود را هدیه کن بر ما که هست اشک تو از جنس کالای بهشتی فاطمه جرم تو این بود بت ها را شکستی بی تبر ای خلیل الله زن های بهشتی فاطمه «یاسر» از دنیا و عقبا جز ولایت را نخواست بانوی دنیا و عقبای بهشتی فاطمه ** «یاسر» @babollharam
. بند اول دارن در مي كوبن / به فكرآشوبن خدايا پس چرا مادر از سجاده جاي بابا به سمت در راه افتاده اي واي خدايا انگار اينجا به يادخيبر رفته به سمت ميدون زهرا به جاي حيدر "يوما" . بند دوم داره در مي سوزه / يه معجر مي سوزه توي آتيش داره كم كم در مي افته خودم ديدم كه مادر با سر مي افته اين خون كه داره روي ديوار و در مي جوشه از تاول آتيشه از زخم رو پهلوشه "يوما" . بند سوم دارن بد مي خندن / در و از جا كندن دارن عمدا دل ما رو مي سوزونن طناب و توي دستاشون مي چرخونن اي واي خدايا بدجور دست علي رو بستن از خندشون معلومه تشنه به خونش هستن "يوما" .
4_5956514603214051413.mp3
1.01M
ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
4_5956514603214051522.mp3
1.16M
ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
این خونه دیگه خونه نمیشه موهای زینب شونه نمیشه هر وقت سرت رو شونه می افته با سر حسن تو خونه می افته رو به قبله که خوابیدی من مردم دیشب از تب که لرزیدی من مردم تابوتو دیدی خندیدی من مردم فاطمه فاطمه جانم،زهراجان... اشک چشای تو بند نمیاد دیگه به لب هات لبخند نمیاد واسه دل من گاهی میخندی هر شب سرت رو محکم میبندی چشمای خیس تو تاره زهرا جان خون تو روی مسماره زهرا جان کار من بعد تو زاره زهرا جان فاطمه فاطمه جانم،زهرا جان پیچیده تو شهر حرف یه نامرد میگن مغیره دس روت بلند کرد میگن تو آتیش بال و پرت سوخت چادر که می سوخت موی سرت سوخت واسه من تو خطر رفتی خانومم پشت در بی سپر رفتی خانومم بین اون چِل نفر رفتی خانومم فاطمه فاطمه جانم زهرا جان...