eitaa logo
بچه های آسمان ۳۱۳
1.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
16.9هزار ویدیو
84 فایل
آنهایی که دلشان میخواست در کربلای حسین (ع) بودند,بدانند,امروز,هر لحظه یک کربلاست جنگ،جنگ نفس گنه آلودس وهوای هوس، واین طرف میدان مهدی فاطمه(س) غریب وتنها اشک می ریزد. مهدی یاوران #گناه نمیکنند!همین» خادم کانال @nafas_aseman_313 تبادل @i_11n8
مشاهده در ایتا
دانلود
☁️🌞☁️ ✅ داستان واقعی _پدر آیت‌الله سیستانی رحمه الله علیه 👈 حکایت شنیدنی خانمی که امام زمان عج در تشییع جنازه ش حاضر شدند ... 💠 اسمش سید علی بود، سید علی سیستانی، پدر همین آیت‌الله سیستانی خودمان، ساکن مشهدالرّضا،با تقوا و پرهیزکار، نیت کرده بود چهل بار در چهل مسجد بصورت سیار زیارت عاشورا بخواند تا مولایش را ببیند،ختم زیارت را شروع کرد، گذشت و گذشت، هفته ی سی و نهم رسید، او اما به مرادِ دلش نه... 🔰آخرهای زیارتِ هفته ی سی و نهم یا چهلم بود، حین زیارت متوجه نوری شد در یکی از خانه های اطراف مسجد، نوری نه از جنسِ این نورهایی که ما می شناسیم،بلند شد و از مسجد بیرون آمد، ردِّ نور را گرفت، رسید به خانه ای که درب آن باز بود،يا الله یا الله گفت و داخل شد، جنازه ای وسط اطاق روبه قبله خوابانده بودند،همین که وارد اطاق شد امام زمانش را دید، در بین آنهایی که اطراف میت ایستاده بودند، چشم در چشم شدند با حضرت، آقا با اشاره ی دست حالی اش کردند که صدایش را در نیاورد،که امام زمانش را دیده است... 💚 رفت سمت مولا، ایستاد کنارشان ،شانه به شانه، سلام و احوال پرسی کردند، آقا آرام در گوشش گفتند: «لازم نیست برای دیدن ما خودتان را به زحمت بیاندازید، مثل این خانم باشید، ما خودمان به دیدارتان می آییم، این خانم (اشاره کردند به جنازه ای که وسط اطاق بود) هفت سال در دوران کشف حجاب رضا خان از خانه بیرون نیامد تا یادگار مادرم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها روی سَرش بماند...» نگاهم کرد و لرزیدم خجالت می کشم از او بگوئید عاشقت گفته: نگاهِ محشری داری... 📙 روایتی داستان گونه از تشرف آیت الله سید علی سیستانی @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ ✅ ✨ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 🔶همان طور که در سر چهار راه وقتی چراغ قرمز می شود، ترمز می کنید، دین هم چراغ قرمز دارد، چراغ قرمز دین، کارهای حرام است، یعنی وقتی به کار حرامی رسیدی، ترمز کن و چراغ سبز دین هم کارهای حلال است. 🔴 حال کسانی که برای چراغ قرمز ترمز می کنند، دو جور هستند: 👈 یک دسته از ترس جریمه شدن ترمز می کنند، که این ترمز کردنشان خیلی چنگی به دل نمی زند، 👈 اما عده ای هم برای احترام گذاشتن به قانون ترمز می کنند که این مهم است. 🔥حال ما هم اگر از ترس جهنم نماز بخوانیم، این نماز خواندنمان زیاد چنگی به دل نمی زند؛ یعنی اگر به این خاطر صبح ها بلند مےشوی و نماز مےخوانی که به جهنم نروی، این نماز خواندن زیاد دلچسب نیست، ✅ اما اگر به تو بگویند: «اگر نماز صبح هم نخوانی به جهنم نمےروی» اما باز بلند شوی و نماز بخوانی، این خوب است. ✨ امیرالمومنین علی(ع) در مناجات های شان مےفرمودند: «خدایا عبادت من به خاطر ترس از جهنم و یا به طمع بهشت نیست، و لکن من تو را شایسته عبادت دیدم و به این خاطر عبادتت می کنم.»✨ @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ ...... ✔️آرزوی خدمت به امام زمان 🌟امام صادق علیه السلام: هر مؤمنی آرزوی خدمت به مهدی را... داشته باشد و برای تعجیل فرجش، دعا کند،کسی بر قبر او می آید و او را... به نامش صدا می زند که: ▪️فلانی مولایت صاحب الزمان ظهور کرده... اگر می خواهی به پا خیز و به خدمتش برو و اگر میخواهی تا روز قیامت بخواب. 👈پس عده بسیاری به دنیا باز می گردند... و فرزندانی از آنها متولد می شود. 📚مکیال المکارم،ج۲ 🌤الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة🌤
☁️🌞☁️ . | ؟!! ✍🏻 امام سجاد علیه السلام فرمودند: ۞⇦منافق نهی می‌کند و خود نهی نمی‌پذیرد و به آنچه امر می‌کند، خودش عمل کننده نیست؛ ۞⇦چون به نماز ایستد، به چپ و راست می‌نگرد؛ ۞⇦چون رکوع کند، خود را به زمین می‌اندازد (بعد از رکوع کامل نمی‌ایستد و به همان حال به سجده می‌رود)؛ ۞⇦چون سجده کند، مانند پرندگان نوک به زمین می‌زند (سجده آرام و کامل نمی‌کند) و چون بنشیند، نیم خیز می نشیند؛ ۞⇦چون شب شود با اين كه روزه نداشته، دائم به فكر خوردن غذاست ۞⇦و در هنگام روز با آن كه شب زنده دارى نكرده، همّ و غمّش خوابیدن است؛ ۞⇦اگر سخنى به تو گويد، دروغ باشد و اگر به تو وعده‌اى دهد، كند؛ اگر به او اعتماد كنى و امانتى به وی سپارى، به تو كند و اگر با او مخالفت كنى، پشت سرت بدگويى نماید. 📚 الأمالی (شیخ صدوق)، ص ۴۹
☁️🌞☁️ ⚫️در ظهر عاشورا چه گذشت...(قسمت دهم) 🌺علی اکبر علیه السلام به دشمن حمله کرد و جنگ سختی نمود تا حدی که نوشته اند صدو بیست نفر را به هلاکت رساند و خود جراحات بسیاری برداشت و تشنگی بر او فشار آورد. ✳️لذا نزد پدر برگشت و عرض کرد: پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی شمشیر مرا به زحمت افکند، 💦آیا میشود شربت آبی به من برسانی تا با آن در جنگ با دشمن نیرو بگیرم؟ 🌹حسین علیه السلام از ناراحتی پسرش گریان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفی و و علی ابن ابیطالب و من دشوار است که نتوانیم خواسته ات را برآوریم. ✨ پسرم صبر پیشه کن و اندکی دیگر بجنگ که نزدیک است رسول خدارا ملاقات کنی و با کاسه لبریز چنان سیرابت کند که هرگز تشنه نشوی... ☘سپس زبان حضرت علی اکبر علیه السلام را در دهان گرفت،علی اکبر فهمید کام حسین علیه السلام از او خشک تر است.. 🌷 سپس امام حسین انگشتر خود را به او داد و گفت: انگشتر را در دهان نگه دار. 🔴نکته: مگر حضرت علی اکبر نمیدانست که در خیمه گاه آبی وجود ندارد چرا از پدر تقاضای آب کرد؟ 🌹گویا میخواسته به بهانه ی آب تجدید دیدار دوباره ای با پدر داشته باشد... 🌸علی اکبر علیه السلام دوباره به میدان بازگشت و به دشمن حمله کرد،همانند جدش و پدرش میجنگید. ⚡️حمید بن مسلم میگوید:ایستاده بودم و نبرد علی اکبر را نگاه میکردم که به یمین و یسار حمله میکرد و همه از او میگریختند. 🔥مره بن منقذ در کنار من بود گفت: گناه همه عرب برگردن من باشد اگر این جوان از کنار من عبور کند و پدرش را عزادار نکنم. ⚡️گفتم مره چنین مگو،این جمعیت او را کفایت میکنند،علی اکبر علیه السلام به ما نزدیک شد، مره از پشت سرش با نیزه به او حمله کرد که علی اکبر روی قوس زین افتاد. سپس مره با با شمشیر بر فرق علی زد و سرش را شکافت. 🌷علی دست بر گردن اسب انداخت ،خون روی چشمان اسب را پوشاند و اسب بدون اینکه متوجه باشد علی را به دل دشمن برد، دشمن اطرافش را گرفت و با شمشیرها قطعه قطعه اش کردند... 🍀در این هنگام علی اکبر علیه السلام فریاد زد: 🌺پدرم سلام بر تو،اینک جدم مرا سیراب نمود و به شما سلام میرساند و میفرماید به سوی ما شتاب کن که برای شما هم ابی ذخیره کرده ام. سپس ناله ای کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود... 🌹همینکه صدای علی اکبر به گوش پدر رسید مانند باز شکاری خود را کنار نعش پسرش رساند و دید علی قطعه قطعه شده و هیچ جای سالمی در بدن ندارد... 💥صدا زد: خدا بکشد مردمی که تورا کشتند،چقدر نسبت به خدا و هتک حرمت رسول خدا جسور شدند.. 🌷سپس با چشمانی پراشک فرمود: علی جان بعد تو خاک بر سر دنیا... 🎋راوی میگوید ناگهان دیدم زنی(زینب سلام الله علیها) سراسیمه از خیمه ها بیرون دوید و خود را روی نعش علی انداخت. 🌹حسین علیه اسلام اورا به خیمه ها بازگرداند و سپس به جوانان گفت:جوانان بنی هاشم بیایید و برادرتان را به خیمه ها ببرید. 🌸سپس نعش علی را به خیمه شهدا بردند.. ✍ادامه دارد... 📕ابصارالعین، ص22 📗نفس المهموم 309 📒 حیات الحسین ص244 📘مقاتل ص115 📙طبری 357/7 🌺کانال بچه‌ها ی آسمان 🌺 @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ 🌺آقاي حاج آقا جمال الدين (ره ) فرمودند: من براي نماز ظهر و عصر به مسجد شيخ لطف اللّه ، كه در ميدان شاه اصفهان واقع است ، مي آمدم . روزي نـزديـك مـسجد، جنازه اي را ديدم كه مي برند و چند نفر ازحمالها و كشيكچي ها همراه او هـسـتـنـد. حاجي تاجري ، از بزرگان تجار هم كه ازآشنايان من است پشت سر آن جنازه بود و به شدت گريه مي كرد و اشك مي ريخت . 🌸من بسيار تعجب كردم چون اگر اين ميت از بستگان بسيار نـزديـك حـاجـي تـاجـر اسـت كه اين طور براي او گريه مي كند، پس چرا به اين شكل مختصر و اهـانـت آمـيـز او راتـشـيـيع مي كنند و اگر با او ارتباطي ندارد، پس چرا اين طور براي او گريه مي كند؟ تا آن كه نزديك من رسيد، پيش آمد و گفت : آقا به تشييع جنازه اولياء حق نمي آييد؟ باشنيدن اين كـلام ، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصـفـهـان رفـتم . (اين محل سابقا غسالخانه مهم شهر بود) وقتي به آن جا رسيديم ، از دوري راه و پـيـاده روي خـسـتـه شده بودم. 🌾در آن حال ناراحت بودم كه چه دليلي داشت كه نماز اول وقت و جـمـاعـت را تـرك كـردم و تـحـمـل ايـن خستگي رانمودم آن هم به خاطر حرف حاجي . ⚜با حال افـسـردگـي در ايـن فـكر بودم كه حاجي پيش من آمد و گفت : شما نپرسيديد كه اين جنازه از كيست ؟ گفتم : بگو. گفت : مي دانيد امسال من به حج مشرف شدم . در مسافرتم چون نزديك كربلا رسيدم ،آن بسته اي را كـه هـمـه پـول و مـخارج سفر با باقي اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد ودر كربلا هم هيچ آشـنـايـي نـداشـتـم كـه از او پـول قرض كنم . 🔆تصور آن كه اين همه دارايي را داشته ام و تا اين جا رسيده ام ، ولي از حج محروم شده باشم ، بي اندازه مرا غمگين وافسرده كرده بود. در فـكـر بودم كه چه كنم . تا آن كه شب را به مسجد كوفه رفتم . در بين راه كه تنها و از غم و غصه سـرم را پـايـيـن انداخته بودم ، ديدم سواري با كمال هيبت و اوصافي كه در وجودمبارك حضرت صاحب الامر (ع ) توصيف شده ، در برابرم پيدا شده و فرمودند: چرااين طور افسرده حالي ؟ عرض كردم : مسافرم و خستگي راه سفر دارم . 💠فرمودند: اگر علتي غير از اين دارد، بگو؟ با اصرار ايشان شرح حالم را عرض كردم . در اين حال صدا زدند: هالو. ديدم ناگهان شخصي به لباس كشيكچي ها و با لباس نمدي پيدا شد. (در اصفهان دربازار، نزديك حـجـره مـا يك كشيكچي به نام هالو بود) در آن لحظه كه آن شخص حاضر شد، خوب نگاه كردم ، ديـدم همان هالوي اصفهان است . به او فرمودند:اثاثيه اي را كه دزد برده به او برسان و او را به مكه ببر و خود ناپديد شدند. ❇️آن شخص به من گفت : در ساعت معيني از شب و جاي معيني بيا تا اثاثيه ات را به توبرسانم . وقـتي آن جا حاضر شدم ، او هم تشريف آورد و بسته پول و اثاثيه ام را به دستم داد وفرمود: درست نگاه كن و قفل آن را باز كن و ببين تمام است ؟ ديدم چيزي از آنها كم نشده است . 🌀فرمود: برو اثاثيه خود را به كسي بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مكه برسانم . من سر موعد حاضر شدم . او هم حاضر شد. فرمود: پشت سر من بيا. به همراه او رفتم . مقدار كمي از مسافت كه طي شد، ديدم در مكه هستم . 🔶فرمود: بعد از اعمال حج در فلان مكان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقاي خودبگو با شخصي از راه نزديكتري آمده ام ، تا متوجه نشوند. ضمنا آن شخص در مسير رفتن و برگشتن بعضي صحبتها را با من به طور ملايمت مي زدند، ولي هـر وقـت مـي خـواستم بپرسم شما هالوي اصفهان ما نيستيد، هيبت اومانع از پرسيدن اين سؤال مي شد. بعد از اعمال حج ، در مكان معين حاضر شدم و مرا، به همان صورت به كربلابرگرداند. 🔹در آن موقع فرمود: حق محبت من بر گردن تو ثابت شد؟ گفتم : بلي . فرمود: تقاضايي از تو دارم كه موقعي از تو خواستم انجام بدهي و رفت . تـا آن كـه بـه اصـفـهان آمدم و براي رفت و آمد مردم نشستم. روز اول ديدم همان هالووارد شد. خواستم براي او برخيزم و به خاطر مقامي كه از او ديده ام او را احترام كنم اشاره فرمودكه مطلب را اظهار نكنم ، و رفت در قهوه خانه پيش خادمها نشست و درآن جا مانند همان كشيكچي ها قليان كشيد و چاي خورد. 💎بعد از آن وقتي خواست برود نزد من آمد و آهسته فرمود: آن مطلب كه گفتم ايـن اسـت: در فلان روز دو ساعت به ظهر مانده ، من از دنيا مي روم و هشت تومان پول با كفنم در صندوق منزل من هست. به آن جا بيا و مرا با آنها دفن كن . در اين جا حاجي تاجر فرمود: آن روزي كه جناب هالو فرموده بود، امروز است كه رفتم و او از دنيا رفته بود و كشيكچي ها جمع شده بودند. در صندوق او، همان طوركه خودش فرمود، هشت تومان پول با كفن او بود. آنها را برداشتم والان براي دفن اوآمده ايم . بـعد آن حاجي گفت :آقا! با اين اوصاف ، آيا چنين كسي از اولياءاللّه نيست وفوت اوگريه وتاسف ندارد 📙كمال الدين ج2،ص۱۰۴.س۳۷
☁️🌞☁️ ...👇 اشــــک و عـــــزاداری برای امام حســــین علیه السلام با گذشتــن از نماز اول وقت و یا قضا شدنش ، و نگاهِ حرام، و دلخــوریِ پدر و مادر از دســـت مان ، و دهانی بی عفت و ... جــــور در نمی آیــــد. ... @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ 👇 🔶ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ ؟ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ ؟ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! 👈🏻: ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ ...! یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑِﺮَﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ...! @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ 💠فکر نکن پیر بشی، آدم میشی💠 ✅ (ره) در نامه ای که به فرزندشان حاج احمدآقا نگاشتند، در مورد چگونگی استفاده از دوران جوانی، چنین سفارش میکنند: 🔲 عزیزم! از جوانی به اندازه ای که باقی است، استفاده کن! ⭕️در پیری همه چیز از دست میرود؛ حتی توجه به آخرت و خدای تعالی. ⭕️از مکرهای بزرگ شیطان و نفس اماره آن است که جوانان را وعده طول عمر می دهد و تا لحظه آخر با وعده های پوچ، انسان را از ذکر خدا و اخلاص برای او باز می دارد تا مرگ برسد و در آن حال، ایمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد، میگیرد. 🌺کانال بچه‌ها ی آسمان 🌺 @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ ⚫️درظهر عاشورا چه گذشت..(قسمت یازدهم) 🔴 السلام علی قاسم ابن الحسن 🌹قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام مادرش رمله مکنی بود، قاسم علیه السلام بیش از 13 سال از عمر مبارکش نگذشته بود جوانی بسیار رعنا و زیبا بود، 🍃چنانکه مورخین نوشته اند: کان وجهه شقه القمر: یعنی چهره اش مانند ماه پاره بود ✨و چون در دامن امام حسین علیه السلام رشد و نمو پیدا کرده بود در سنین کم دارای ایمانی راسخ و عزت نفس و عظمت روحی مانند اباعبدالله بود. 🌿در روز عاشورا که عمویش را تنها مشاهده کرد گفت: تا شمشیر در دست من است عمویم به شهادت نخواهد رسید! 🔴 قاسم اذن جهاد میطلبد 🌸اباعبدالله که دید قاسم آماده شهادت شده است دست در گردن او انداخت و هردو آنقدر گریستند تا بیحال شدند. ✨قاسم علیه الاسلام اذن جهاد طلبید.امام حسین علیه السلام امتناع نمود و فرمود:عموجان چگونه اجازه بدهم که تو یادگار برادرمی.. 🌷 قاسم آنقدر دست و پای عمو را بوسید تا اجازه گرفت و با چشمان گریان روانه میدان شد. ⚫️ شهادت قاسم علیه السلام 🔷حمید ابن مسلم(خبرنگار کربلا) میگوید: نوجوانی به سمت لشکر می آمد که چهره اش مانند ماه میدرخشید وپیراهن و شلوار پوشیده بود و گردنها را میزد و سرها را درو میکرد گویا مرگ در اختیار اوست و جان هرکه را بخواهد میگیرد. 💥 در این میان بند کفش قاسم برید که فراموش نمیکنم پای چپش بود،ایستاد تا بند کفشش را محکم کند. 🔥عمروبن سعد بن نفیل از فرصت استفاده کرد و با شمشیر بر فرق مبارکش زد قاسم بر زمین افتاد و صدا زد: یا عمّاه! 🌸حسین علیه السلام با عجله خود را به میدان رسانید و چون شیر خشمناک بر سعد حمله کرد که دست نانجیب قطع شد و همرزمانش اورا نجات دادند. ✳️وقتی گردوغبار میدان فرونشست دیدند حسین علیه السلام در کنار قاسم علیه السلام نشسته و قاسم در حال جان دادن از شدت درد پاها را بر زمین میساید.. 🌺حسین علیه السلام فرمود: مرگ بر آن مردمی که تورا کشتند. رسول خدا در قیامت دشمنشان باد. ☑️سخت است بر عمویت اورا بخوانی و نتواند تورا اجابت کند و نفعی به تو برساند. 🌹سپس نعش قاسم را در بغل گرفت تا به خیمه شهدا برساند اما پاهای قاسم بر زمین میکشید تا اورا در خیمه کنار نعش علی اکبر قرار داد. 💥نکته: آیا حضرت قاسم در میان دشمن می ایستد بند کفش ببندد فقط بخاطر اینکه دشمن نگوید پابرهنه بود ؟؟ یا نه،چون روحیه پدرش امام حسن در او اشکار شد که به دشمن اهمیتی نمیداد و برای بی اهمیت شمردن دشمن بند کفشش را بست... ✍ادامه دارد... 📗ابصارالعین ص 36 📕مقاتل الطالبین ص 88 📘نفس المهموم ص 321 📒بحار 34/45 🌺کانال بچه‌ها ی آسمان 🌺 @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ 🍃✨تشرف علامه طباطبایی 🔹علامه طباطبایی ابتدا درقم درس می خواندند و سپس به نجف رفتند زمانی برای طلبه های نجف ازایران پول میرسید در آن زمان بین ایران و عراق اختلاف نظرهایی افتاد علامه روزی مشغول مطالعه بود که کتاب را بست و گفت نکند الان که اوضاع بین ایران و عراق تیره ، تار شده این پول به ما نرسد و ما بدون شهریه بمانیم و در این فکرها بود که در خانه به صدا در آمد . 🌸در را باز کرد دید که شخصی است که لباس و قیافه اش به افراد این دوره زمانه نمی خورد و قدیمی بود علامه گفت چه کسی هستی گفت من شاه حسین ولی هستم یک مبلغ پول به او داد و گفت علامه طباطبایی خدا فرمود دراین 18 سال ما کی تو را گرسنه نگه داشتیم ؟که تو الان درس و بحث را رها کرده ای و غصه رزق و روزیت را می خوری این را گفت و خداحافظی کرد و علامه هم پول را گرفت و سوالی نپرسید. 🌀مدتی گذشت.علامه عادت داشت به قبرستان وادی السلام می رفت و فاتحه می خواند همان طور که می رفت قبری را دید که فرق می کرد و احترامش نسبت به بقیه قبرها بیشتر بود ؛ روی قبر را خواند نوشته بود قبر "حسین ولی" تاریخ قبر را نگاه کرد مربوط به سیصد سال پیش هست و تازه یاد آن قضیه افتاد که یکی آمد و پول داد و... 🔆با خودش فکر کرد این مدت 18سالی که ولی گفت چی بود گفت من 9 سال هست که نجفم و 25 سال درس طلبه گی می خوانم پس 18سال چیه ؟ 🍃 متوجه شد این سال ها تاریخ عمامه به سر گذاشتنش است یعنی معمم شدنش ، و از آن روزی که طلبه شده تحت حمایت ویژه امام زمان (ع) بود و خدا به او این را رساند دراین سال هایی که طلبه شدی ما کی تو را بدون رزق و روزی گذاشتیم که الان غم و غصه اش را می خوری. 👌علامه طباطبایی ادب ویژه ای نسبت به اهلبیت داشت. آیت الله شهید مطهری می گفت که من حکیم و عارف زیاد دیدم اما ویژگی که علامه داشت این بود که نسبت به اهلبیت ، ارادت ویژه ای داشت. ⚜ هر وقت اسم امام زمان (ع) می آمد یک تواضع خاصی نشان می داد. علامه وقتی در مجالس روضه اهلبیت شرکت می کرد همه می دیدند که اشک های درشت از چشم های مبارک ایشان پایین می ریخت. 💽برگرفته از فایل شماره 2 سلوک مهدوی 🎤استادعبادی @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ « » ‌ 🌸در سالى كه قحطى بيداد كرده بود و مردم همه زانوى غم بغل گرفته بودند، مرد عارفى از كوچه‌اى مى‌گذشت. غلامى را ديد كه بسيار شادمان و خوشحال است. به او گفت: «چطور در چنين وضعى مى‌خندى و شادى مى‌كنى؟!» ‌ 🌼او جواب داد: «من غلام اربابى هستم كه چندين گلّه و رَمه دارد و تا وقتى براى او كار مى‌كنم، روزى مرا مى‌دهد. پس چرا بايد غمگين باشم در حالى كه به او اعتماد دارم؟» ‌ 🌺آن مرد كه از عرفاى بزرگ بود مى‌گويد: «از خودم شرم كردم كه يك غلام به اربابى با چند گوسفند توكل كرده و غم به دل راه نمى‌دهد، در حالى كه من خدايى دارم كه مالك تمام دنياست و نگران روزى خود هستم...!» ‌ ✨"كسى كه به خدا توكل مى‌كند، آرامش واقعى را از آن خود كرده است." ‌ ‌@bachehaeyaseman