♦️ #خبر
تغییر موقت ساعات کار ادارات و بانک ها در خراسان رضوی
🔹 از امروز ؛ سهشنبه ۱۹ تیرماه، ساعت شروع به کار ادارات و بانک های استان یک ساعت جلو کشیده میشود.
🔹ساعات کار تمامی این بخشها از ۱۹ تا ۲۵ تیرماه به مدت یک هفته از ساعت ۶:۳۰ دقیقه صبح تا ۱۳:۳۰ دقیقه تعیین شده است.
🔹ساعات کار مهدکودکها نیز تغییر کرده و زمان پذیرش کودک ساعت ۵:۴۵ دقیقه صبح و زمان تحویل به خانواده هم ساعت ۱۴:۱۵ دقیقه خواهد بود.
🔹ناوگان اتوبوسرانی مشهد در کلیه خطوط به مدت یک هفته از ساعت ۵:۳۰ صبح آغاز خواهد شد.
🔹ساعت سرویس دهی خط ۱ و خط ۲ قطار شهری مشهد هم تا ۲۵ تیرماه از ساعت ۵:۳۰ صبح آغاز میشود.
@BAftab
#معرفی_کتاب
📕مستوره ؛ مجموعه داستانک های حجاب
📚انتشارات : تلاوت آرامش
📖برای کار اداری با یک شرکت تماس گرفت. صدای زنی که از پشت تلفن پاسخش را داد، آنقدر گرم و گیرا بود که دلش را لرزاند. بار دوم بهانهای پیدا کرد و باز تماس گرفت. بار سوم... او مبتلا شده بود.
چندی بعد...
🆔 @BAftab
⏳خلأِ لحظه را پر کن
🔹رهبر انقلاب: شما که در آفرینش هنری خودتان، کودک را مخاطب قرار میدهید، بدانید درست روی نقطهی اصلی حرکت میکنید. آن کسی میتواند از کار خود خشنود و از رضای الهی خاطرجمع باشد که خلأِ لحظه را پر کند.
کار برای #کودکان و #نوجوانان در حقیقت برای آینده، برای خانوادهها، برای کشور و تاریخ است.
#روز_ادبیات_کودک_و_نوجوان
🆔 @BAftab
#معرفی_کتاب
تا به حال به این فکر کردهاید که زنان ایرانی قبل از اسلام چه پوششی داشتند⁉
به نظر شما شکل امروزی حجاب، را اسلام به ایرانیان تحمیل کرده⁉
💎 #جواهرانه ، ناگفتههای تاریخ پوشش را به صورت مستند و مصور به شما ارائه میدهد. لذت آگاهی از حقایق تاریخی را با جواهرانه تجربه کنید....
قابل تهیه از فروشگاه بچه های آفتاب
مشهد؛پنجراه سناباد،جنب البسکو،ط منفی یک
@BAftab
#معرفی_کتاب
💖رمان خواندنی "فرشته ها هم عاشق می شوند"
🖋نویسنده: نعیمه اسلاملو
📚انتشارات : تلاوت آرامش
☀️قابل تهیه از فروشگاه بچه های آفتاب
🆔 @BAftab
☀️ بچه های آفتاب ☀️
#معرفی_کتاب 💖رمان خواندنی "فرشته ها هم عاشق می شوند" 🖋نویسنده: نعیمه اسلاملو 📚انتشارات : تلاوت آر
📚 #معرفی_کتاب
💖رمان "فرشته ها هم عاشق می شوند"
📖 "يا ضامن آهو...
مامان اين رو با فرياد گفت و گوشي از دستش افتاد.خانم جون و فرزانه به سمت مامان رفتند و گفتند: چي شده؟
مامان جوابي نداد. فرزانه بچه را داد بغل خانم جون و گوشي را برداشت و گفت: الو الو ... سلام... شما؟...چي؟... مطمئنيد؟... مي شه با خودش صحبت كنم؟... شما از طرف كي زنگ ميزنيد؟... الو... الو...
فرزانه رو به ما كرد و با ناراحتي گفت:قطع شد.
بلند گفتم:يكي به من بگه چي شده؟
مامان داشت آرام با خانم جون حرف ميزد. گوشهايم را تيز كردم. درست نميفهميدم چه ميگويد. فقط جملهي "انفجار ماشين" و "خيابان انقلاب" را شنيدم و همين كافي بود كه فرياد بلندي بزنم و بنشينم هاي هاي گريه كنم.
خانم جون و مامان كه انگار تا آن موقع از حال من غافل بودند، آمدند پيشم.خانم جون دستهايم را گرفت توي دستش فشارداد. مامان فقط نگاهم ميكرد و اشك ميريخت.انگار در خلاء بودم ديگر هيچ صدايي را نميشنيدم.زير لب گفتم: اي خدا چرا با من اين كارو كردي؟ من كه نميخواستم عاشق بشم.تو خودت منو عاشق كردی..."
☀قابل تهیه از فروشگاه بچه های آفتاب
🆔 @BAftab