هدایت شده از ؛کاتوره
خلاصه تا جان در بدن بود خندیدیم و وقت رفتن رسید
فاطمه: بچه ها یه جا وایسید من برم انگشتامو بشورم
من: مگه نمیخوریشون ؟ =)
یگانه: راست میگه .
هدایت شده از ؛کاتوره
و چون یگانه تحت تاثیر بود، وحشتناک ترین سوتی ممکنو داد
جلوی کراشِ فاطمه که کلاه سرش بود بلند گفت: چه کلاهشم با لباسش ست کرده
طرف قشنگگ شنید و برگشت نگامون کرد😃
هدایت شده از ؛کاتوره
حالا یگانه میخواست جمع کنه گفت نهه با اون نبودم مگه فقط اون کلاه داره
خیابونی که هیچکس جز اون کلاه نپوشیده بود:
هدایت شده از ؛کاتوره
بهرحال گذشت و راهمون جدا شد و فاطمه و هستی رفتن و من و یگانه از یه طرف دیگه رفتیم
هدایت شده از ؛کاتوره
قشنگ شبیه اینایی که پنج شیش تا بطری زدن بالا و الان داره تاثیر میزاره .