✨️🇮🇷
♦️عاقبت #تمدّن_غرب بعد از نزدیک به ۴ قرن #استعمار دنیا و جنگها و جنایاتی با صدها میلیون کشته در جهان امروز به این انحطاط کشیده شده که برای خوردن #حشرات دستورالعمل قانونی صادر میکنند!
⚠️تا چند دهه قبل، غربیها مردم #آفریقا را در قفس در #باغ_وحشهای خود نمایش میدادند و خود را برتر میدانستند!
#غرب_بدون_روتوش #روشنگری
#لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_پنجم 🔹 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_ششم
🔹 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بیوفایی از در و دیوار حرم خجالت میکشیدم که قدمهایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم.
از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که #چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا میدیدم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این زینب را ببخشد.
🔹 گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانهدانه گناهانم را گریه میکردم، او اشکهایم را میخرید و من #ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای #عشقش بیشتر میشد.
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی #ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود.
🔹 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور #حضرت_زینب (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم.
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در #صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیدهاش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود.
🔹 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمیام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار میکنی زینب؟»
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفسنفس افتادم.
🔹 باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به #سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
در این مانتوی بلند مشکی #عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه #حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را #عاشقانه صدا میزد.
🔹 عطر همیشگیاش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان #برادرانهاش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
🔹 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!»
دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز از ترس مرد غریبهای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد.
🔹 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده #سوریه؟»
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانیاش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بیمقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای #ایرانی هستید؟»
🔹 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر #غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟»
نگاه #نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بیکسیام در ایران گریه میکردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!»
🔹 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120
baghdad0120
✨🌹 سلام بر قامت چون سرو ایستاده و صبورتان✨ «طرح زیبای تکریم مادر شهید» به همت خادمان خیریه قاسم ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷
🎥 گزارش تهیه و توزیع اقلام غذایی توسط خیریه قاسم بن الحسن
اقلام توزیع شده شامل: روغن، رب، کنسرو ماهی، ماکارونی، عدس، برنج، سویا و قند در جهار بسته می باشد.
شما خوبان نیز می توانید باعضویت و اهدای مبلغ ۲٠هزار تومان در ماه، در کارهای خدا پسندانهی خیریه قاسم بن الحسن سهیم باشید. 🍃🌸
شماره کارت جهت کمکهای نقدی :
💳 | ۶۰۳۷ ۶۹۱۵ ۷۱۱۳ ۲۰۰۰
به نام اعظم السادات حسینی حسین اباد
خیریه قاسم بن الحسن
#ایران #جانفدا #حاج_قاسم #همدلی #مهربانی #دهه_فجر #عشق #ایرانی #شهدا #شهید_سلیمانی #شهادت #دوستی #عشق #زمستان #کمک_مومنانه #هدیه #صدقه #نذورات #حجاب #برای_ایران #مذهبی #یاحسین #یامهدی #امام_زمان #امام_حسین #یازهرا #یاعلی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #کربلا #نجف #کرمان #یاصاحب_الزمان #لبیک_یا_خامنه_ای #بوی_بهشت
#زینبیه #انتقام #به_سوی_ظهور
#یاران_گمنام_سلیمانی #عفت_زینبی #عهد_با_مهدی #قهرمان_ایرانی #قاسم_بن_الحسن #مجموعه_سایبری_فرهنگی_بغداد0120
eitaa.com/baghdad0120
✨️🇮🇷
♦️ #محمد_رضا_شاه؛ #فرح را با #فریدون_جوادی شریک بود و #رضا_پهلوی #یاسمین را با این فرانسوی!
و همه میدانیم #مرد اگر روی ناموسش #غیرت نداشته باشد روی خاک #وطن هم غیرت ندارد و هر روز یک تکه آن را مثل #بحرین شوهر میدهد!
بیچاره موکلینِ احمقِ رضا پهلوی...
#خاندان_منحوس_پهلوی #پهلوی_تطهیر_شدنی_نیست
#پهلوی_ننگ_تاریخ_ایران #سلبریتی_های_بی_غیرت #وطن_فروشان_بی_درد
#لبیک_یا_خامنه_ای #روشنگری
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
May 11
✨🇮🇷
📸اکانت #علی_کریمی این بار هم تصویری از #هند را به اسم #ایران به خورد مخاطبان خود داد!
#سلبریتی_خود_فروخته #سلبریتی_احمق #احمقها_را_بشناسیم #دشمن_حقیر #لبیک_یا_خامنه_ای #جنگ_شناختی #روشنگری #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
🔻شما آبروی آزادی را بردید!
🔹تهیه کننده فیلم سینمایی #چرا_گریه_نمیکنی؟ ضمن #انتقاد شدید از بازیگران این فیلم که بیانیه #تحریم #جشنواره_فجر را امضا کردهاند گفت:همه عوامل این فیلم تا ریال آخر دستمزدهایشان را گرفتهاند، کجا با رفاقت پای این کار آمدهاید؟
🔹من بههیچ عنوان نمیخواهم جشنواره فجر را تحریم کنم، چرا باید شما به من زور بگویید؟ این چه مدل #دموکراسی است که شما از آن دم میزنید؟ مگر شعار #آزادی نمیدهید؟ شما آبروی آزادی را هم بردهاید! شما پیراهن عزتمند آزادی را به یک ذلت تبدیل کردهاید!
🔹اکثر این بازیگران دستمزدشان را بهصورت جلسهای میگرفتند. دو نفر از همین امضاءکنندگان در حد چند پلان در فیلم حضور دارند. بازیگری که برای ۵ جلسه نقشآفرینی ۴۰۰ میلیون تومان #دستمزد گرفتهای، چگونه دم از مردم میزنی؟ شما دلتان برای مردم میسوزد؟ برای این مردم چه کردهاید؟
#سلبریتی_خائن #سلبریتی_وطن_فروش #روشنگری #دشمنت_را_بشناس #لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
حجاب یعنی بی نیاز از هر نگاهی جز نگاه خدا🌺
#زینبیه #حجاب
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@Baghdad0120
✨🇮🇷
قلبم را هر دقیقه و هر ثانیه بر تصویر و صدای تو کوک کرده ام تا یاد تو هر لحظه به این دل طوفانی آرامشی از جنس آسمان بدهد آرامشی که هم درد است و هم درمان تا دلتنگی ها رابه رخ بکشد...
#سردار_دلها
#شهید_سلیمانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
حاج قاسم سلیمانی: شما اصلا کسی نیستید. بخواهید هم نمیتوانید براندازی کنید.
این اظهار لطفی نیست!
اظهار ناتوانی ست...
#سردار_دلها
#شهید_سلیمانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
مرا جز با تو بودن آرزو نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یا_بقیه_الله_عج
#امام_زمان #ظهور
#ظهور_نزدیک_است
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
امام على عليه السلام :فى سَعَةِ الاَْخْلاقِ كُنوزُ الاَْرْزاقِ؛
گنج هاى روزى در وسعت اخلاق نهفته است.
[كافى، ج ۸ ، ص ۲۳]
#حدیث_روز #یاعلی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_داوود_نریمیسا #شهید_مدافع_حرم_داوود_نریمیسا شهیدنریمیسا فرمانده گ
✨🇮🇷
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
“اشهد ان ” شما زندهتر از ما هستید! مرگ در مسلک ققنوس ندارد جای🕊
#شهید_مدافع_حرم_داوود_نریمیسا
#شهید_مدافع_حرم_سید_علی_حسینی_کاهکش
#شهید_مدافع_حرم_محمود_مراد_اسکندری
#شهید_مدافع_حرم_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم_فیروز_حمیدی_زاده
#شهید_مدافع_حرم_مصطفی_خلیلی_بلوطکی
#شهید_مدافع_حرم_جاسم_حمید
#شهید_مدافع_حرم_حسن_رزاقی
#شهید_مدافع_حرم_رضا_عادلی
#شهید_مدافع_حرم_احمد_حاجیوند_الیاسی
#شهید_مدافع_حرم_سعید_علیزاده
#شهید_مدافع_حرم_ابراهیم_توفیقیان
#شهید_مدافع_حرم_حبیب_رحیمی_منش
#صلوات 🌷
#جانفدا
#در_بهار_آزادی
#جای_شهدا_خالی
#شهدای_مدافع_حرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷
دهه فجر مبارک باد💐
۱۲بهمن بازگشت باافتخار رهبر ایرانیان، امام خمینی و شروع دهه فجر را به همه هم میهنانم تبریک و تهنیت عرض می کنم.✨🇮🇷
#دهه_فجر
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
@baghdad0120
baghdad0120
✨🇮🇷 دهه فجر مبارک باد💐 ۱۲بهمن بازگشت باافتخار رهبر ایرانیان، امام خمینی و شروع دهه فجر را به همه هم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موشن گرافیک
آغاز دهه فجر انقلاب اسلامی گرامی باد.
معاونت روابط عمومی و تبلیغات سپاه حضرت ولی عصر (عچ) خوزستان
#قاسم_بن_الحسن
@Baghda0120
✨🇮🇷
امام خمینی (ره): «حکومت باید حکومت الهی باشد، اسلامی باشد، حکومتی باشد که خود مردم می خواهند.»
🇮🇷۱۲ بهمن
🇮🇷سالروز ورود
🇮🇷امامخمینی(ره)
🇮🇷به میهن اسلامی
🇮🇷و آغاز دهه فجر مبارک باد🌸
#دهه_فجر #ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨🇮🇷 امام خمینی (ره): «حکومت باید حکومت الهی باشد، اسلامی باشد، حکومتی باشد که خود مردم می خواهند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_ششم 🔹 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_هفتم
🔹 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است.
ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد که سینه در سینهاش قد علم کرد و #غیرتش را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟»
🔹 از اینکه #همسرش خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!»
ابوالفضل نفهمید چه میگویم و مصطفی بیغیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون #امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه #تهران!»
🔹 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمیآمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :«#خدا حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت.
دلم بیاختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...»
🔹 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و #حسرت حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تکفیریها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!»
نگاه ابوالفضل گیج حرفهایم در کاسه چشمانش میچرخید و انگار بهتر از من تکفیریها را میشناخت که #غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟»
🔹 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن #تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!»
و نمیدانستم نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت و بهجای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچههای #سردار_همدانی برا مأموریت اومدیم.»
🔹 میدانستم درجهدار #سپاه_پاسداران است و نمیدانستم حالا در #سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانهاش کرده بود که سرم خراب شد :«میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟»
از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد.
🔹 بیاختیار سرم به سمت خروجی #حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود.
دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم.
🔹 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه #انفجار میرفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد میکشید تا به آنسو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بیقراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است.
بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان #جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ #خون شده بود که دیگر از نفس افتادم.
🔹 دختربچهای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگههایی از خون به زردی میزد و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد.
قدمهایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم.
🔹 تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی میچرخید و میترسیدم پیکره پارهاش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کاری کند.
ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید، میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد.
🔹 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون #غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید، با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمیاش نمانده بود که دوباره زمین میخورد.
با اشکهایم به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا میزد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120