eitaa logo
باغ زندگی
129 دنبال‌کننده
992 عکس
184 ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📿 🌷 🔸مصطفی بعد از دوره ابتدایی به دبیرستان سعدی رفت. 🔹دیگر از اون رفتارها و شوخی های دوران بچگی خبری نبود. 🔸برای بچه ها کتاب میبرد و با اونها دوست میشد.خیلی از بچه ها رو اهل نماز و مقید به دین کرد. 🔹با بچه مذهبی ها صحبت کرد و اونها رو به نمازخانه دعوت کرد و از اهمیت نماز جماعت گفت. احادیثی از پیامبر در مورد اهمیت نماز جماعت براشون خوند. 🔸تلاش او بالاخره نتیجه داد و از فردای اون روز نماز جماعت در مدرسه راه اندازی شد..... 📚زندگی نامه و خاطرات سرلشکر شهید مصطفی ردانی پور. 😊 💞 https://eitaa.com/Namazekhoobe
خستگي نداشت. مي گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم🏃، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي📞. بيسيم چي (شهيد) پور احمد...🌷 - اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود😎 👈 به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که: 🌝اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه. 💗 آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه.👌☝️ شادی روح شهید بزرگوار صلوات🙏 💞 https://eitaa.com/Namazekhoobe
🍃سال ۶۰ در اشنویه ؛ مسئول پایگاه بودم . ✨بسیجی سیزده ساله ای داشتیم به نام فاطمی که نماز شبش ترک نمی شد . ♦️یه شب اونو کناری کشیدم و گفتم : شما هنوز به سن بلوغ نرسیدی 🍃هنوز نماز یومیه هم بر شما واجب نیست چه برسه به نماز شب که مستحبه🎇 گفت: می دونم برادر جابر؛ منتها این برای کسیه که بالاخره مکلف میشه . من عمرم به دنیا نیست. رفتنی هستم نمی خوام لذت عبادت رو نچشیده برم 👏👏👏 او چند روز بعد؛ در درگیری با دشمن شهید شد🌹🌹🌹 📚برگرفته از کتاب کوله پشتی ص۱۹۶ 💞 https://eitaa.com/Namazekhoobe
نوجوانی سیزده چهارده ساله بود بعثی ها سعی می کردن با او مصاحبه کنن و علیه نظام استفاده کنن. درب اردو گاه باز شد به همراه فرمانده یه زن هندی وارد شد تا چشمش به نوجوان افتاد کنار او رفت تا با او مصاحبه کنه. خواست با او صحبت کنه اما نوجوان گفت : تا حجابت رو رعایت نکنی با تو حرف نمی زنم . زن کیفش رو باز کرد و یه روسری دراورد و سرکرد بعد از نوجوان پرسید: برای چی درس و مدرسه رو رها کردی اومدی جبهه❓ نوجوان گفت: به زور اومدم _ یعنی تو رو به زور به جبهه اوردن❓ _ نه خودم به زور از پدر و مادرم اجازه گرفتم تا به جبهه بیام _ یعنی پدرو مادرت رو دوست نداری ❓ _ نه پدر و مادرم رو مثل چشمام دوست دارم _ پس رهبرت باعث شده از چشمات جدا بشی❓ _ نه رهبرم قلب منه او رو مثل قلبم دوست دارم استخباراتی عصبانی شد و گفت: یعنی چی که به اندازه ی قلبم دوست دارم ❓ و اون آزاده ی به ظاهر کوچک ؛ با دلی به وسعت دریا و قدرت کوه پاسخ داد👇 انسان بدون چشم می تونه زندگی کنه اما بدون قلب هرگز 👏👏👏 📚برگرفته از کتاب سیزده ساله ها 💞 @beheshtekhanevadeh14
💠آموزش مسائل شرعی 🌛ایشون برای آموزش ،جوری رفتار می کرد که ما خودمون علاقمند می شدیم مثلا چادر و روسری سر کنیم. 🌛 به برادر کوچکم هم که می خواست قرآن یاد بده اول اون رو به استخر می برد،با او بازی می کرد و بعد می گفت : 🌝«خوب ،حالا بیا این چند تا سوره رو با هم بخونیم و حفظ کنیم. 🌛ایشون می گفتن:«مسائل دینی رو نباید به زور به کوچک ترها یاد بدیم؛ دلزدگی میاره خدا هم گفته در مسائل دینی هیچ اکراهی نیست. باید آموزش طوری باشه که اسلام رو از عمق وجودشون بخوان.✅ نه از سر اجبار و ترس از بزرگتر باشه.❌ 📝راوی:خواهر شهید 📚کتاب هزار و یک شب عاشقی ص ۹۵ جاودانه های ۶ 💞 @beheshtekhanevadeh14
🌹 🌛برنج های عروسی به فقرا رسید 🌷سفره عقدمان با بقیه سفره‌ها فرق داشت. به جای آینه و شمعدان، تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم. 🌾 برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد، می‌ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می‌خواست داشته باشد. 🌼برای مراسم هم برنج اعلی خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم، می‌گفت: «حالا که این‌همه آدم ندار و گرسنه داریم، 😔 🌹چطور شب عروسی غذای گرون‌قیمت بدیم؟»❗️ برنج‌ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده‌های نیازمند.🌞 فتح الله برنج‌ها را می‌داد دست مردم و می‌گفت: «این هدیه حضرت امام خمینیه.»❗️ 💞 @beheshtekhanevadeh14