🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#حکایت
مردی به عالم بزرگی گفت:
من مالی دارم و میخواهم وصیت کنم که فرزندانم پس از مرگم برایم خیرات کنند.
شیخ گفت: «اگر وارد یک غار تاریک شوی، آیا چراغ را روبرویت میگیری یا پشت سرت؟»
صدقه و کارهای نیک خود را وقتی
زندهای از مال خودت انجام بده
نه از مال وارثانت !
روزتون بخیر و نیکی 🙏
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
💠 @kalam_e_bahjat
#حکایت
خواجهاى "غلامش" را ميوهاى داد.
غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.
خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمهاى" از آن ميوه را خود میخوردم.
بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد.
پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى.
غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت."
روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش میخورى.
غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفتهام و خوردهام.
اكنون كه ميوهاى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست.
"صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.
"همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز"
هر وقت در حق تو بدی کردند
فقط یک اجر از دیوار بردار
بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی
✳️ @bahjat_alabd
📔 #حکایت
شیخ ابوالحسن خرقانی گفت:
جواب دو نفر مرا سخت تکان داد.
اول: مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت: ای عارف، خدا میداند که فردا حالِ ما چه خواهد شد شاید من محضر خدا باشم تو پای طناب دار
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده اى گل آلود میرفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی. گفت: من بلغزم باکی نیست، بهوش باش تو نلغزی، که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.
✳️ @bahjat_alabd
🔻وفــای بــه عــهــد...❗️
◽️طلبه ای در نجف اشرف به محضر مرجع بزرگ، سیدابوالحسن اصفهانی رسید و از ایشان برای ازدواج کمک خواست. سید به آن طلبه قول داد فردا به او کمک کند.
◽️همان شب فرزند او؛ یعنی سیدحسن در حال نماز جماعت کشته شد. سید در تشیع جنازه فرزند خود شرکت کرد
◽️ولی مرتب به اطراف خود نگاه می کرد، گویا به دنبال کسی می گشت و سرانجام، آن طلبه را دید و با اشاره، او را نزد خود فراخواند.
◽️سپس کیسه ای پول به او داد. حاضران از این کار سید تعجب کردند که چگونه در چنین شرایطی با آنکه دچار چنین مصیبت بزرگی شده، و عده ای را که دیروز داده، فراموش نکرده است
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd
🔺من حاضر نیستم آبروی کسی را ببرم...❗️
◽️زمانی مرحوم آیتالله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وکالتی را به فردی داده بودند که بعدها معلوم شد آن شخص صلاحیت لازم برای وکالت, از جانب سید را نداشته است.
◽️ به سید گفته بودند: وکالت خود را از ایشان پس بگیرید! فرمودند بودند: من وقتی به ایشان وکالت نداده بودم, در شهر برای خود نیمه وجهه ای و اندک آبرویی داشت, وقتی به او وکالت دادم, وجهه اش کامل شد. اکنون اگر وکالت خود را از او بگیرم, تمام آبروی او را از بین برده ام و او را از اعتبار ساقط کرده ام
◽️من حاضر نیستم وجهه ای را که خود داشته از بین ببرم!
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd
🔻گاهی خداوند از بندهای خوشش میآید ولی از کارهایش بدش میآید....❗️
◽️آقایی میگفت: داشتم میرفتم مشهد، داخل قطار صحنه نامناسبی دیدم، از تماشا کردن مضایقه نکردم.
◽️رفتم خدمت مرحوم آیت الله العظمی میلانی، ایشان یک جلسه خصوصی با مرحوم علامه طباطبایی داشتند. این دو بزرگوار نشسته بودند.
◽️من هم به یاد ماجرای قطار افتادم و شروع کردم در دلم به خودم بد گفتن
◽️آقای میلانی که با آقای طباطبایی صحبت میکردند، ناگهان حرفشان را قطع کردند و...
◽️برگشتند به سوی من و فرمودند:
آقای فلانی! گاهی خدا از بندهای خوشش میآید، ولی از کار او بدش میآید....!
◽️این را گفتند و دوباره با علامه طباطبایی مشغول صحبت شدند،من در آن لحظه نفهمیدم که چه شد و آقا چه فرمودند، بعداً متوجه شدم که ایشان درباره خاطرهای را که در دلم میگذشت،تذکر دادند
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd
ماجرای همکاری پسرِ شيخ فضل الله در اعدام پدر!
استاد رسول جعفریان:
♨️گفتند شيخ را به دار زدند و شيخ الرئيس از اينجا كه بيرون آمد به عجله به تماشا رفت
♨️مطلب بزرگ بود و باور نمىشد. دو مرتبه آمدند شيخ را با درشكه به خانه اش بردند. سه مرتبه آمدند شيخ را به استنطاق بردند. چهار مرتبه دو نفر از فكليها كه موعود بودند وارد شدند. گفتند اينكه دير شد ما در مدرسه دار الفنون براى تعرفه رفته بوديم
♨️ديديم صداى زنده باد اسلام، پاينده باد عدالت بلند شد.
♨️آدم فرستادند معلوم شد شيخ فضل الله را در ميدان توپخانه به دار زدند. رفتيم جناب شيخ را بالاى دار زيارت كرده آمديم.
♨️معلوم شد يك ساعت و نيم به غروب مانده شيخ را با درشكه به عمارت خورشيد و كميته جنگ بردند. سه ربع به غروب مانده آورده به دار زدند.
♨️پسرش ايستاده بود و به قفقازی ها در كشتن پدرش كمك مىكرد (بعد اين پسر را هم به سزا رساندند. در حياط عدليه كشته شد «حاشيه مؤلف به خط نوتر») و بعد از آنكه به همان ژيمناستيك كشيدند دست زده هورا كشيدند. با سايرين دست مىداد و مبارك باد مىگفت!
♨️موزيك هم زدند و قفقازيها و مجاهدين ديگر رقص مىكردند. مردم ديگر زنده باد عدالت مىگفتند. غروب پسر شيخ اذن داده نعش را پايين آوردند و به خانه خودش بردند.
♨️تا امروز در ايران كه مملكت اسلامى است همچو كارى نشده بود. اما حالا اگر مجلس برپا شود از بابت دردسر و زحمت علما در نشر قوانين خلاص است و شايد دست علما از امورات دنيوى و دربارى و مملكتى كوتاه شود.
📚 خاطرات عین السلطنه: 4/2705
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd
اگر امام زمان بود مردم می دانستند سید بحرالعلوم کیست!!!
◾️آیت الله محمد کاظم حائری هزار جریبی:
آو آنچه بعضی از اصدقاء نقل می کنند گشوده شدن در درب صحن و در روضه حضرت اميرالمؤمنين صلوت الله وسلام عليه برای جناب سید محمد مهدی بحرالعلوم رضوان الله و دیدن او امام را
هر چند که نزد بنده درست ثابت نشده است، ولیکن از چنین بزرگواری این امر دور نیست و الله العالم بالحق والصواب
حقیر خواب های چند دیدم برای جلالت آن بزرگوار و یکی از خوابهای حقیر پیش از فوت آن جناب بود به چهار ماه فاصله و آن خواب مشتمل بر کیفیت وفات او بود
و یکی از آن خواب آن بود که کسی را دیدم که به گمان حقیر آن ملک بود که می گفت: ای حیف از سید محمد مهدی ، ای حیف از سيد محمد مهدی که مردم قدر او را ندانستند اگر حضرت صاحب الامر صلوات الله وسلامه علیه ظاهر می بود، قدر سید محمد مهدی بر مردم معلوم می شد زیرا که حضرت صلوات الله علیه بسیاری کارهای خود را به او محول می کرد
خود مرحوم می فرمود که من هفت سال متوالی در میان رختخواب نرفتم برای خوابیدن و چهار سال متوالی با وضوی نماز مغرب و عشا نماز صبح را به جا آوردم.
آیت الله محمد کاظم #حائری_هزار_جریبی
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd
◽️انتخاب مرجعیت از طرف امیرالمؤمنین علی
آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی:
شبی در خواب دیدم که داخل ضریح مطهر در برابر قبر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاده ام که آقا یک فنجان عسل به من عطا فرمودند و گفتند: این برای تو است
من مقداری از آن را خورده و بقیه را نگهداشتم.
حضرت فرمودند: چرا بقیه آن را نمی خوری؟
گفتم: باقیمانده آن را برای زعیم شیعه آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی گذاشتم
حضرت فرمودند: ما به او عسل ها عطا کرده ایم و این سهم اختصاصی توست
و از خواب بیدار شدم
آیت الله حاج شيخ على مشكات اصفهانی (هم حجره ای ایشان) فرموده بودند:
زمانی که این خواب را شنیدم به حرم مطهر مشرف گشته و ضریح را گرفتم و گفتم: آقا به میهمان من دادید به من هم بدهید
شب در عالم رؤیا دیدم قندیلی از سقف جدا گشته و جلو پایم افتاد به من گفتند: آنرا بردار هر چه کردم نتوانستم آن را از جایش تکان دهم
از آنجا فهمیدم که لیاقت و صلاحیت مرجعیت شیعیان از جانب خداوند به ایشان عطا شده است.
🕍 قم ، حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ، مسجد بالاسر
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd
🔻شراب خوار و غذای روضه امام حسین علیه السلام
◽️آقا رضا برهان:
مدتی قبل با چند تن از رفقا ، برای زیارت و فاتحه به قم مشرف شدیم
▫️قبلا هماهنگ کرده بودند که برای صرف ناهار به منزل فلان شخص برویم و همان جا هم استراحت کنیم
▫️آن شخص از دوستان قدیمی محل ما و از بچه های مسجد لرزاده تهران بود که در حال حاضر در شهر مقدس قم سکونت دارند
▫️پس از زیارت وقتی به منزل ایشان رفتیم، دیدیم که هنوز که هنوز است عکس مرحوم حاج شیخ علی اکبر برهان را روی طاقچه منزل خود گذاشته است
▫️علت آن را جویا شدیم گفت: من تا آخر عمرم هر جا بروم این عکس را با خود می برم
▫️گفت: من خاطره ای از مرحوم برهان دارم که تا عمر دار فراموش نخواهم کرد و همین موضوع باعث شد که زندگی من از این رو به آن رو شود
▫️ما جوان بودیم سرمان داغ بود گاه گاهی هم شراب می خوردیم شبی که شب عاشورا یا تاسوعا بود من به آن پذیرایی و خرجی که برای شهادت امام حسین می دادند نرسیدم و وقتی که رفتم و گفتم: به من هم شام بدهید ، گفتند: شام تمام شده ، اگر هم داشتیم به توی عرق خور
که نمی دادیم
▫️در همین میان دیدم که دو تا سینی غذا به طرف خانه آقای برهان رفت با خودم گفتم: می گویند غذا ندارند اگر ندارند پس این غذا چیست که به خانه آقای برهان می رود؟! اگر هم هست چرا به ما نمی دهند؟! عیبی ندارد خداحافظ
با ناراحتی به خانه رفتم ولی پس از حدود یک ربع الی نیم ساعت دیدم درب خانه را می زنند تا در را باز کردم دیدم مرحوم حاج شیخ علی اکبر برهان است با سینی غذای امام حسین (علیه السلام)
ظرف غذا را به من دادند و رفتند
▫️بعدها فهمیدم برخی به ایشان گفته بودند که حاج آقا این شخص عرق خور است فرموده بودند: عیبی ندارد ظرف او را هم بیاورید خودم می شویم.
▫️همین رفتار مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر برهان چنان بر روی وی تاثیر گذاشته بود که در حال حاضر از صالحان است.
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd
🔺 آلـوده هـا، لـبِ حـوض مـینـشـیـنـنـد❗️
◽️مرحوم استاد علی صفایی حائری، پايان ماه و اول ماه بعد خود را به مشهد مىرساندند و مىفرمودند:
◽️اگر جسمِ آدمی با دو روز حمام نرفتن بو مىگيرد، روح با يك نيتِ بد، سياه و كِدر مىشود.
◽️به همين خاطر به امام رضا-سلام الله علیه- پناه مىبردند. ایشان میفرمودند:
در زيارت يكشنبه حضرت زهرا- سلام الله علیها- آمده است: «اِنّا قد طًهُرنا بولايتهم»؛ ما با ولايت آنان تطهير مىشويم
◽️و زيارت امام رضا-ع- مثل حمام است. و با اين نياز، به درگاه امام مىشتافتند.
◽️روزى يكى از مريدانِ مشهدىشان به ایشان گفته بود: بياييد منزل ما، خدمتتان باشیم! ايشان از آدرس خانه آن جوان پرسيده، دیده بودند از حرم دور است،
◽️فرموده بودند: نه! دور است. من جايى دور و بَرِ حرم مىخواهم! گفته بود:چرا اين قدر نزديك؟ فرموده بودند:
آخر آلودهها، لبِ حوض مىنشينند!
◽️ایشان آن قدر يقين به رأفت و دستِ گشايشگرِ آقا داشتند كه وقتى گدايى در نزديكىِ حرم امام رضا(ع) از او چيزى خواست- با آن همه دست و دلبازیش که معروف بود- محل نگذاشتند و اعتنايى نکردند.
◽️وقتى اصرار فقير را ديدند فرمودند:
خیلی بىسليقهاى! آدم در كنار دريا، از يك پيتِ حلبى، آب نمىخواهد!
____
#حکایت
✳️ @bahjat_alabd