eitaa logo
مدیران مدارس
3.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
12هزار فایل
اقدام پژوهی،درس پژوهی،مقاله،رتبه بندی،مدیریت مدرسه،مای مدیو،شاد،حسابداری،امتحانات،روش تدریس،جزوات و فیلم آموزشی،ضمن خدمت،گواهی کارگاه،کنکور،طرح درس،سامانه فاینال و فارغ التحصیلان،آیین نامه،بخشنامه و... 09169908460 @bahramkiani
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز به احترام زندگی مهربان می مانم. هر جا،قلبی مهربان،در حال تپیدن است،بهشتی زیبا، در حال روییدن است... روزتون پُر از مهربونی و لبخندهای بی هوا... صبحتون به خیر 🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼 مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
داستان زندگی ستاره(دلربا)رو از اینجا شروع کنیم به خوندن💞💞 اول از وقتی که با حمید آشنا شدم،دقیقاً از همون اول آشناییمون،حمید ذهنش همیشه درگیر کار بود. خیلی کم پیش میومد که حرف از چیز دیگه‌ ای بزنه،تنها دغدغه زندگی حمید فقط و فقط کار کردن بود،اون موقع دانشجو بودیم و سِنمون هم کم. فکر می‌کردم که حمید اینجوری مرد مسئولیت پذیریه،وقتی که باهام حرف از ازدواج زد،برای مادرم تمام خصوصیات اخلاقی حمید رو تعریف کردم.اون هم بهم گفت اینکه همش ذهنش دنبال کاره یعنی مرد کاریه و به فکر زندگیشه، بیخودی به خودت استرس نده،از این مردا کم پیدا میشه،سریع بهش جواب مثبت بده و باهاش ازدواج کن. بهش گفتم استرس دارم و می ترسم،اما دروغ چرا خیلی دوسش دارم. بهم گفت:مردم دغدغه و ناراحتیشون اینه که شوهراشون سرکار نمیرن،حالا یه همچین جواهری گیرت اومده داری ناز می کنی؟اصلاً از دستش نده دخترم،شانس یه بار در خونه آدم رو میزنه... دوم رو حساب تجربه زندگی که مادرم داشت و نصیحت‌هاش،به حمید جواب مثبت دادم. وقتی که اومد خواستگاریم،پدر و مادرم از حمید خوششون اومد و مشکلی با ازدواجمون نداشتند به جز برادرام. دو تا برادر و یه خواهر دارم،خواهرم کلاً سرش به کار خودش بود و فقط درس می‌خوند،اما برادرام از همون اول می‌گفتن حمید به درد زندگی نمی‌خوره،برادر بزرگم معتقد بود آدم کار می‌کنه که زندگی کنه،نه اینکه زندگی کنه که کار کنه. برادرم می گفت:حمید فقط برای کار کردن زنده است،پدر و مادرم بهش گفتن تو داری اشتباه می‌کنی و حمید مرد زندگیه. بالاخره به هر شکلی بود عقد کردیم،بعد از عقدمون حمید بیشتر زمانش رو سرکار بود،خیلی کم پیش می‌اومد که خودش پیشنهاد بیرون رفتن بهم بده،هر وقت بهش اعتراض می‌کردم که چرا برام وقت نمی‌ذاری؟ می‌گفت:من دارم کار می‌کنم و می‌خوام یه زندگی عالی برات درست کنم،الان شاید سختی بکشیم،ولی بعداً راحت زندگی می‌کنیم،اما تو باید توی این مسیر به من کمک کنی و بهم فشار نیاری ادامه دارد... سوم با این توضیحات حمید،من هم جوگیر می‌ شدم،تشویقش می‌ کردم که بیشتر کار کنه. مادر حمید خیلی از من خوشش نمی‌ اومد،از همون اول رابطه مون شروع کرد به کم محلی کردن و من رو خیلی تحویلم نمی‌گرفت. حتی برام عیدی هم نمی‌ آورد و می‌ گفت ما رسم عیدی دادن نداریم،مهریه‌ ام رو هم نذاشتن زیاد بگیم. گفتن ما رسم مهریه کم داریم،خیلی از خانواده‌ ها موقع ازدواج بخشی از وسایل بزرگ جهیزیه رو می‌ اندازن روی دوش داماد،اما مادر حمید خیلی رُک به ما گفت که ما رسم نداریم و تمام کمال جهیزیه دختر به گردن پدرشه. منم مثل هر دختر دیگه‌ ای آرزو داشتم برام همه چی انجام بشه،اما انگار شدنی نبود با اینکه حمید خودش برام تنهایی عیدی‌ ها رو می‌آورد و نمی‌ ذاشت کمبودی رو حس کنم،ولی من دلم می‌خواست این احترام از طرف خانواده شوهرم باشه. چهارم بالاخره با وجود تمام این مشکلات حمید برای من یه عروسی خیلی خوب و آبرومندانه گرفت و رفتیم سر زندگیمون. متاسفانه بعد از ازدواجمونم بهانه حمید این بود که باید از الان پس‌ انداز کنیم برای بچه‌هامون و سخت باید کار کنه بیشتر وقتها حمید سر کار بود. وقتی هم که بهش اعتراض می‌کردم با پول و خرید چیزهای مختلف دهنم رو می‌بست،در واقع انگار بهم رشوه می‌داد که بتونه به علاقه اصلیش یعنی کارکردن برسه،من هم دیگه اعتراضی بهش نمی‌ کردم،کم کم به این روابطمون تن داده بودم که حمید همیشه کار کنه و من همیشه تنها توی خونه بشینم. رفتم سراغ دوستام با اونا وقتم رو پر می‌کردم،می‌رفتیم کافه خرید رستوران یا یه وقتا همدیگرو دعوت می‌کردیم خونه‌هامون،هرجوری که بود هم خودم رو سرگرم می‌کردم،حمیدم خیلی راضی بود و بهم آزادی داده بود،به پیشنهاد مادرم برای دل بسته کردن حمید به خونه و اینکه دست از کار بکشه بچه‌ دار شدیم. ادامه دارد... مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
داستان زندگی ستاره(دلربا) پنجم وقتی خبربارداریم روبه حمید می‌دادم خیلی خوشحال شد وهمش برای بچه نقشه می‌کشید که چه کارایی براش انجام بدیم وهیچی کم نداشته باشه این ۹ماه هم مثل قبل گذشت،حمیدهمیشه سرکار بود ومن درگیر دوستام یا توی تنهاییم بودم،فکر می‌کردم بچه که به دنیا بیاد از تنهایی درمیام وهمینم شد،بعد از ۹ماه خدا بهمون یه دخترخیلی خوشکل تو دل برو داد،اسمش رو مثل چهره‌ اش گذاشتیم دلربا،زیبایی دخترم به مادرشوهرم کشیده بود،موهای طلایی وچشمان رنگی داشت که هرکسی رو به خودش جذب می‌کرد زندگی من شده بود دلربا،حمید فقط ازصبح تاشب کارمی‌کرد و کار انگار تنها نیاز زن وبچه‌اش فقط پول بود،توی تمام مهمونی‌ها همه باشوهرشون بودن انگارمنو ستاره تنهاخانواده همدیگه بودیم وشوهرم حضورفیزیکی نداشت.وقتی هم که مهمونی می‌دادم ازخجالت آب می‌ شدم همه مدام سراغ شوهرم رومی‌گرفتن،اما شوهرم خونه نبود وقتی که بهش زنگ می‌زدم می‌ گفت الان میام یه وقتا مهمونا می‌رفتن وشوهرم تازه میومد خونه یه وقتا هم آخرمهمونی می‌رسید،همیشه پیش همه خجالت زده بودم بهم می‌گفتن چطوری تحمل می‌کنی لبخند می‌زدم ومی‌گفتم مگه بده شوهرم داره برام کارمیکنه که من زندگی راحتی بکنم اماحقیقت چیزدیگری بود ازدرون ناراحت بودم ونمی‌خواستم بروزبدم. ششم دعواهای ما سردیر اومدن‌های شوهرم تمومی نداشت هربارکه بهش اعتراض میکردم همش می‌گفت به خاطر شماست ویکم دیگه تحمل کنی درست میشه،اما این وعده‌ها هیچ وقت قرارنبود عملی بشن آرزوی یه زندگی معمولی رو داشتم درعوض که شوهرم کنارم باشه حاضربودم هرکاری بکنم حمید درست بشه،ولی درست شدنی نبود،برای مادرم گفتم که حمید انگار باکارش ازدواج کرده تو به من گفتی اگر باحمید ازدواج کنم خوشبخت میشم و اون مردکاری هست مامان من روحساب حرفهای تو زنش شدم ولی الان خسته شدم و کم‌ آوردم من تو زندگیم تنهاچیزی که ندارم حمید هست. مادرم یکم فکر کرد وگفت تو احمقی خودشو میخوای چیکار؟باپولش خیلی راحت زندگی کن مردم ازخداشونه شوهرشونو نبینن وفقط پول بیاره براشون آنوقت دخترمن نشسته میگه ی زندگی معمولی میخوام ولی حمید تو زندگیم پررنگ باشه. به حرفهاش اهمیتی ندادم خیلی دلم می‌خواست که یه زندگی عادی داشته باشم بایه شوهری که بتونه زیاده خواهی‌هاش رو کنترل کنه وما مجبورنباشیم همیشه توی تنهایی خودمون زندگی کنیم ستاره نیاز به پدر داشت ولی پدرش فکرمی‌کرد که تنها نیازما همون کارت بانکیشه،یکی دوبار مادرشوهرم به خونمون اومد و وقتی که دید حمیدنیست به جای اینکه بره شوهرم رو نصیحت کنه که کمتر کارکنه برای زن وبچه ات وقت بگذاربیشتر بامن لج کرد. هفتم بیشتر بامن لج شد کنایه‌های مختلف می‌انداخت چندباری هم خیلی رک بهم گفت:به خاطر زیاده خواهی‌هات پسرمن مجبوره شبانه روزی کارکنه که ازپس مخارجت بربیاد اگه یه مقدارقناعت کنی ودرست زندگی کنی،بچه من مجبورنیست تمام زندگیش رو بذاره پای کارکردن. بهش گفتم شماچون از اول خودت همیشه ازپسرت همه چیزخواستی دوست داشتی که همه چی داشته باشی شوهرت برات مهیا نمی‌ کرده مینداختی گردن شوهرمن به خاطر همین از اول اینجوری بارآمده که فقط کارکنه الانم چون رفته توذهنش فکر میکنه که زندگی فقط کارکردنه این چیزا از کودکی نشأت میگیره خانم الان توشرایط من نیستی و نمی‌دونی من چطوری زندگی می‌کنم،پس لطفامنو قضاوت نکن. تازه خانم بدش اومد و بهش برخورد انتظارداشت که من بهش بگم حرفت درسته ومقصر این اوضاع منم همون موقع رفت وزنگ‌ زد به حمید تمام این حرفها رو براش تعریف کرد که منو خراب کنه اماحمید بهش گفته بود مامان چرا وقت من وخودت رو به خاطر این حرفها می گیری؟زن من اینجوری حرف‌ نمیزنه مادرشوهرم داشت آتش می گرفت،ولی من دلم خنک شد. ستاره هرروز بزرگتر از قبل می‌ شد و حوصله‌ اش سرمی‌رفت دلم می‌خواست از لحظه به لحظه زندگیش درست استفاده کنه هشتم برای پرکردن وقت دخترم کلاس های مختلف ثبت نامش کردم که حداقل کمترتوی خونه باشه وغصه نخوره که پدرش هیچ وقتی براش نمیذاره ستاره خیلی بابایی بود،ولی حمید نبود که براش وقت بذاره وبهش محبت کنه. چندماهی بود برادخترم ستاره یه معلم خصوصی زبان گرفته بودم که خیلی هم جوون بود.ظاهرش آدم بدی نبود هرروز بعدازظهر ساعت۴میومد خونمون و تو اتاق ستاره یک ساعت باهم زبان کارمی کردن.گاهی اوقاتم بین درس ی موضوع خنده داری پیش میومد می خندیدن وصداشون بیرون میومد مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
۴ماه که ازکلاس زبان گذشت،کم کم متوجه شدم دخترم که همیشه لباس های تنگ وجلف می پوشید الان لباس های راحت وگشادمیپوشه وسعی میکنه زیاد تو چشم نباشه.هرروز که می‌گذشت بیشتربه کارهاش شک می کردم ومخصوصا اینکه،آقای ناصری چندوقتی بود خونمون نمیومد وکلاس روتعطیل کرده بود.تا اینکه یه روزگفت مامان چندوقت پیش که شما برا مراسم ترحیم رفته بودید بهشت زهرا و توی خونه کسی نبود،رفتم ازیخچال میوه بیارم که یهو دیدم پشتم وایساده ازش پرسیدم چیزی لازم دارید براتون بیارم اما رفتارش یه جوری بود انگار صدام رونمی شنید،نگران شدم می ترسیدم همون چیزی که توی سرم هست به زبون بیاره،فقط می خواستم حرف بزنه ومطمئنم شم که چیزی نشده ادامه دارد... مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
🍁قشنگ‌ ترین حس زمانیست که یه اتفاقِ خوب برات میفته و تو مطمئنی که اون اتفاقِ خوب یه پاداش ازطرف خدا بوده برای تو الهی زندگی تون پُر باشه از این اتفاق های خوب 🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼 مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
2510-fa-sahifeh-mahdieh.pdf
6.49M
📗کتاب صحیفه مهدیه ای نورهای جاویدان الهی ای دیدگان خداوند در میان آفریدگان من در انتظار امر شما و فرا رسیدن حکومت شما هستم من با شما هستم نه با غیر شما من به شما ایمان دارم و از دشمنانتان بیزارم. فرازی از زیارت حضرت امیرالمومنین صحیفه مهدیه مجموعه مهمی از نمازها،دعاها و زیارت هایی که از ناحیه مقدسه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صادر شده و یا درباره آن حضرت از بقیه امامان علیهم السلام نقل گردیده است. مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
Part02_نمایش آن بیست و سه نفر.mp3
15.48M
کتاب صوتی آن بیست و سه نفر ⭕️ قسمت دوم مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
گواهی نجما ۵۶ آماده شد لطفا گزینه ۵۶ را انتخاب نمایید و اطلاعات را وارد و گواهی خود را دریافت کنید https://mgt.ihu.ac.ir/page/Najma-Cert مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🍃 گاهی بین زن و شوهر سر قضیه‌ای مشاجره می‌شود و زن یا مرد به همسرش می‌گوید: "مطمئنم فلان مطلب را به من نگفتی" و همسرش نیز با عصبانیت می‌گوید: "گفتم!" و سر همین قضیه،بگو مگو و مشاجره‌ سختی رخ می‌دهد. 🌹 پیشنهاد می‌شود با یک تغییر جزئی در الفاظ خود از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر‌ جلوگیری کنید! مثلاً به همسرتان بگویید: "اگر فلان مطلب را گفتی شرمنده من نشنیدم." یعنی کلمه‌ی "شرمنده نشنیدم" را به جای کلمه "نگفتی" به کار ببرید تا همسرتان عصبانی نشده و فضای زندگی متشنّج نگردد. مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌹 سختگیری زیاد در پذیرفتن عذرخواهی همسر،می‌تواند موجب شود که او کمتر برای عذرخواهی پیش‌قدم شود. 🍃 توقع نداشته باشید که همسرتان با الفاظ خاص و مورد نظر شما عذرخواهی کند. 🌹 گاهی حتی برخی رفتارها،نشان‌دهنده و چراغ سبزی به معنای عذرخواهی است.پس سریع عذر زبانی و یا رفتاری همسر را بپذیرید و واقعاً او را ببخشید. 🍃 گاهی دیر پذیرفتن عذر همسر،زمینه ایجاد کینه،سوءظن و سردی روابط می‌گردد. 🌹مواظب باشید در پذیرش عذرخواهی،منّت نگذارید و حفظ عزّت همسرتان را در نظر بگیرید. مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 اگر همسرمان را برای مدت طولانی تحت فشار و زور قرار دهیم؛به جایی خواهیم رسید که ممکن است هرگز دوباره صمیمیتی بین ما ایجاد نشود و بازگشتی وجود نداشته باشد! برای ایجاد و نگهداری رابطه با همسرمان،باید از رفتارهای مخرب و قطع کننده ارتباط دست برداریم. رفتارهایی از قبیل زور،اجبارتحمیل،تنبیه،شکایت، سرزنش،پاداش، کنترل،ریاست،غرغر،مقایسه،قهر و کناره‌گیری و... به جای این رفتارهای تخریبگر،رفتارهای مهرورزی و پیوند دهنده را جایگزین کنیم. این رفتار عبارتند از گوش کردن،حمایت کردن،مذاکره، تشویق و دلگرمی،عشق و دوستی،اعتماد،پذیرش،گشاده‌رویی، احترام گذاردن و... مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🔻تفاهم: به معنی اختلاف نداشتن و توافق کامل با طرف مقابل نیست بلكه تفاهم یعنی فهمیدن و فهماندن. از آنجا كه سوء تفاهم به معنی فهم مطلبی بر خلاف واقعیت است پس تفاهم یعنی فهم درست واقعیت‏ ها. 🔻تفاهم بین زوجین یعنی: فهم درست شخصیت همسر؛فهماندن و بروز دادن واقعیت درونی خود به همسر؛شخصیت افراد را همان طور كه هست بشناسیم.با توجه به مجموعه شرایط محیط زندگی،فرهنگ خانوادگی،وضع شغلی،تفاوت ‏های فردی و جنسیتی و ویژگی‏ های مهم دیگر. بسیاری از توقعات بی‏ جا،سوء تفاهم ‏ها،قضاوت‏ های منفی،نگرانی‏ های بی‏ مورد،مقایسه‏ های غلط و مشكلات دیگری كه باعث كدورت و مشاجره می‏ شود و فضای عاطفی خانه را آلوده می‏ كند،برخاسته از شناخت نادرست زن و شوهر از یكدیگر است. مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54