eitaa logo
سرداران شهید باکری
481 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
458 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سرداران شهید باکری
🍂🍂 🔻 گمشده هور 4⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی از بالا دست تکان دادیم. آنها هم برای ما دست تکان می دادند. ارتفاع را کم کردیم تا فرود بیاییم. دیدم بابا اینها عراقی اند، ایرانی نیستند، مسير را اشتباه رفته بودیم. اسلحه هم که نداشتیم، نمی دانستم که چه کار باید کرد؟ به چهار متری زمین که رسیدیم یک عراقی طرف سنگر دوید و موضع گرفت، همه متوجه شدند که ما ایرانی هستیم. به دو متری زمین که رسیدیم یک دفعه داد زدم که برگرد. بلند شو، برگرد.... خلبان هم با اینکه تعجب کرده بود و گیج شده بود اما سریع بلند شد و برگشت، تا یک کیلومتری منتظر بودم عراقیها با RPG ما را بزنند که به خیر گذشت. واقعا به خیر گذشت اگر فرماندهی هوانیروز اسیر میشد برای ما خیلی بد بود. تمام کشور زیر سؤال می رفت. از محور طلائيه خبرهای خوبی نمی رسید. ظاهرا یکی دیگر از محورهای عملیاتی لو رفته است. نیروها در آب و خاک در حال جنگیدن هستند. در طلائیه خط نشکسته است و نیروها زمین گیر شده اند، دشمن که اول غافلگیر شده بود حالا با هواپیما و هرچه به دستش می رسد، جزیره را زیر آتش شدید گرفته. آسمان پر از دود و خاکستر شده، راهی که قرار بود از طريق آن امکانات به نیروهای مستقر در جزيره برسد گشوده نشده و ارتباط نیروهای جلو با عقب قطع شده است. چندین روز از عملیات گذشته. دشمن خود را تجهیز کرده. آمار شهدا هر لحظه بالاتر می رود. نیروها روی دژهایی مستقر شده اند که با بمباران های شدید هر لحظه فرو می ریزد آمده ام و چشم انتظار ایستاده ام کنار سنگر، نیروهای شناسایی که به عنوان راهنما رفته اند کم کم دارند بر میگردند. نگاه علی اکبر که از دور می آید با نگاهم تلاقی می کند، اما سریع سرش را پایین می اندازد، خسته و به هم ریخته است. جلوتر که می آید با عجله می پرسم: چه خبر؟ چرا اینقدر به هم ریخته ای؟ بغض راه گلویش را بسته، چشم می دوزم به صورت خاک گرفته اش و دوباره می پرسم، - کارها چه طور پیش میره؟ نیروها رو رسوندی؟ و سرش را همین طور که پایین است به سمت نیزارها می چرخاند. - على اكبر چی شده؟ حرف بزن ببینم!... همراه باشید
تبسـم ڪردی و صبحـم چہ زیبــا شد دل افــروزم ... خوشـا چشمـے ڪہ صبح او بـہ لبخنـد تو وا گردد ... سردار شهید آقا مهدی باکری @bakeri_channel
هدایت شده از سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 5⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی .... بغض راه گلویش را بسته، چشم می دوزم به صورت خاک گرفته اش و دوباره می پرسم، - کارها چه طور پیش میره؟ نیروها رو رسوندی؟ و سرش را همین طور که پایین است به سمت نیزارها می چرخاند. - على اكبر چی شده؟ حرف بزن ببینم! صدایش پایین آمده و نگاهش سمت جزیره مانده، - کربلایی هایمان رفتند. با هم، نزدیک دژ شهید شدند. شوکه شده ام، - سيدناصر و سالمی با هم، - چه طور؟! مگه قرار نبود شما عملیاتی نباشید؟ مگه نگفتم سریع برگردید عقب؟ - به آرزوشون رسیدند. خودشون خواسته بودند از امام حسین که تو این عملیات شهيد شند. درجا خشکم زده است... باز بوی جانمازهای تبرکی پیچیده در جزیره... نیروهای شناسایی نصرت ماهها آموزش دیده اند و استادکار شده اند. از دست دادن تک تکشان برایم تکان دهنده است. هفته چهارم درگیری است. عراقی ها سرسختانه می خواهند جزیره را که حالا پر شده از نیروهای ایرانی، پس بگیرند ولی با مقاومت ما روبرو می شوند. هر لحظه خبر بدی می رسد. باکری رفت، حسین رفت، همت رفت. بالأخره جزيره آرام شد.... همراه باشید
شهید سید نور و شهید سالمی در ماموریت شناسایی در عراق
پخش مستند #مقصد_عالی به مناسبت سالگرد شهادت شهید محسن حججی امروز ساعت 19/25 از شبکه مستند نویسنده تهیه کننده و کارگردان #امید_امینی
ای با وفای من مرو، دارد روانم میرود ور میروی آهسته رو، تاب وتوانم میرود آرامتر محض خدا، تامن کنم سیرت نگاه بی رحمی آخرتاکجا؟ دارد امانم میرود.. ❤️ @bakeri_channel
📷 به مناسبت روز خبرنگار 🔹کاظم ‌اخوان، عکاس، خبرنگار و رزمنده درستاد ‌جنگ‌های‌ نامنظم شهید چمران 💠خرداد61، همراه‌ حاج‌احمد متوسلیان به ‌لبنان‌ رفت. سپس‌ به ‌اسارت‌ صهیونیست ها ‌درآمد @bakeri_channel
📸به مناسبت روز 🌷عکسی از در حال مصاحبه با شهید مهدی باکری🌷 @bakeri_channel
عکسی از در حال مصاحبه با شهید مجید جباری ولادت:1339 شهادت:1364 ✍فرازی از وصیت‌ نامه شهید مجید جباری :من در هر عملیات برای مصاحبه با فرزندان دلیر اسلام به جبهه می‌آمدم این دفعه دیگر نتوانستم تحمل کنم...بدان جهت سلاحی تهیه کردم که در کنار این مردان خدایی جنگ کنم. 🌹 @bakeri_channel
هدایت شده از سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 6⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی بالأخره جزيره آرام شد.... نیروهای خسته به عقب برگشته اند. دوباره ما مانده ایم و بچه های نصرت که حالا دیگر خیلی اسرار آمیز نیستند و بومی های منطقه. در جلسه ای که با فرماندهی کل برگزار شد قرار شد که مسئولیت حفظ جزایر را قرارگاه نصرت بر عهده بگیرد ولی در عین حال به کار شناسایی های برون مرزی هم ادامه بدهد. تمام چیزها مثل قبل بود ولی حفظ جزایر مسئولیت سنگینی است که روی دوشم گذاشته اند. این منطقه بچه های زیادی را از ما گرفته و خون بهای آنها حفظ مجنون است، حدود ۱۰۰ تا 150 حلقه چاه نفت در جزیره هست که از هر جهت برای ما اهمیت دارد، مقر قرارگاه را به موقعیت شهید بهشتی منتقل کرده ایم. برادران ارتش هم در اینجا پایگاه دارند. قرار شده است تا مدتی یک ستاد مشترک بین لشکر ۹۲ ارتش و سپاه در اینجا زده شود. سرهنگ رامین، فرماندهی ارتش، مرد بسیار منضبط و منظمی است. اصول نظامی را خوب می داند و پای بند آموزش های کلاسیک است، ولی ما سپاهی ها خیلی درگیر این چیزها نیستیم اما لازم است در این مدت که با برادران ارتش در اینجا مستقر هستیم، به اصول آنها احترام بگذارند تا مشکلی پیش نیاید. طبیعی است که خیلی کار ما را قبول ندارند. در اولین جلسه با فرماندهان ارتش کاملاً آشنا شده ام. الآن در ستاد مشترک جلسه ی دوم در حال برگزاری است. حبیب که از نیروهای ستادی نصرت است را صدا میکنم. - حبيب، لباس های تمیز و مرتب و اتو کشیده ات رو بپوش میخوایم بریم جلسه - كجا على؟ - با فرماندهان لشکر ۹۲ جلسه داریم. آماده شو بیا - من نمیتونم على، آنها خیلی منضبط و مقرراتی اند. می ترسم بیام کارها خراب شه - تو کاریت نباشه. می آیی و قراره نماینده ما در ستاد مشترک بشی. پس سعی کن اعتماد به نفس داشته باشی و آبروی ما رو حفظ کنی. خودم مرتب کن، اگه میشد یک آرایشگاهی هم میرفتی بد نبود. - مگه چه خبره؟ جلسه است دیگه خواستگاری که نمیریم. - نه تو نمیدونی وقتی میری پیش ارتشی ها باید درست و حسابی تحویلشون بگیری همراه باشید