سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 1⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بين عرفات و منی تمام ماشین هایی که زائران را می برند لب به لب پر هستند و خیلی ها به ماشین آویزان می شوند. ما هم که گروه مشخصی نداریم، می پریم و به یک ماشین می چسبیم، احمد که پایش مجروح شده پایین مانده و دستش را به ماشین در حال حرکت محکم چسبانده و روی زمین کشیده میشود. لبه ی ماشین ایستاده ام و نگاهش میکنم. چشم هایش خیلی التماس آمیز شده، ولی میدانم فیلمشه و تا دستش را بگيرم و بیاید بالا دوباره شروع میکنند به اذیت کردن من، دستم را به فاصله ی دوری از دستش میگیرم.
- حقته، خوبت بشه، حالا چی؟ من میتونم دستت رو بگیرم. اما خوب نمیگیرم.
- بابا حالا وسط دعوا نرخ تعیین میکنی کمک کن بیام بالا.
راستی راستی دلم برایش می سوزد. دستش را میگیرم و می آید بالا، هنوز درست جابه جا نشده که شروع کرده...
- قضا نمیشه احمد آقا یه چند دقیقه صبر کن. البته من که میدونستم تو درست نمیشی باید میذاشتم همونطوری یک لنگه پا بدویی.
اعمال تمام شده است. در مسجدالحرام با کوسه چی و احمد نشسته ایم رو به کعبه، احساس میکنم خیلی سبک شده ام. شادی در وجودم موج می زند. کوسه چی کمی مضطرب است. به احمد میگويد: .
- چی شده؟ ...
- توی طواف نساء شک دارم.
تا این را شنیدم پقی می زنم زیر خنده،
- ای بیچاره دیگه زنت برات حرامه تا سفر بعدی.
کوسه چی اضطرابش بیشتر شده. نمیداند باید چه کار کند. احمد، حاج آقا صانعی را که در گوشه ای از مسجد نشسته است به کوسه چی نشان می دهد،
- برو از حاج آقا صانعی بپرس.
- تا رفت رو میکنم به احمد،
- الآن یک جوری ماست مالیش میکنه نمیذاره یک کمی جلز ولز كنه.
- کوسه چی آخه الآن موقع این حرفهاست بابا ولش کن. اگر هم حرام بود برو یکی دیگه بگیر.
احمد متوجه شده کلی خوشحالم و دائم شوخی میکنم.
- شرمنده که نذاشتم شما شاهد جلز و ولز باشید.
- اشکالی نداره باشه برای یه وقت دیگه.
همراه باشید
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 2⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تکبیره الاحرام نماز را که گفتند همه برای نماز جماعت آماده می شویم و کنار هم در صف می ایستیم. قبل از نیت یک گربه که اینجا از در و دیوار شهر بالا می رود می آید بین صف نماز، دارد راه خودش را می رود. اما احمد طاقت نمی آورد و دستش را بلند می کند تا گربه را بزند و از صف بیرونش کند. تا متوجه می شوم دستش را از پشت میگیرم،
- هذا حرم آمنا، اینجا حرم امن الهيه. نمیگی چرا با این گربه ها کاری ندارند.
- یعنی تا این حد؟
- بله هذا حرم آمنا، حق نداری مگسی رو روی بدنت بزنی یا بدنت را طوری بخارونی که خون بیاد.
- نه بابا، معلومه اینها رو هم بلدی على آقا.
از سفر که بر میگردم ساکم خیلی سنگین نیست به همه گفته بودم وقت زیادی آنجا نیستیم. خانه خدا برایم آرامش عجیبی داشت. شاید بعد از این همه نگرانی و شبها و روزهای دلهره، این حال برایم لازم بود. آنجا که بودم یک وقت هایی با خودم فکر میکردم این همه آمدند جبهه شهید شدند بعضی هایشان به یک هفته نکشیده، پریدند. یک عده زخمی شدند و من...
نمی دانم اما ته دلم از خدا خواستم که اگر قرار است بروم، مثل حضرت زهرا گمنام باشم.
به فرودگاه رسیده ایم و از پوشش خارج شده ایم. دارم با بچه ها خداحافظی می کنم که می بینم سیدصباح و جودی دنبالم آمده اند. جلو می آیند و با هم دیده بوسی می کنیم.
- جودی، ای والله خوب تلافی کردی.
- مثل همیشه شوخی و جدی جواب می دهد:
- من هنوز تهرانم تو رفتی مکه و برگشتی! کار تو ایول داره على.
همراه باشید
عرض سلام وادب خدمت همسنگران بزرگوار
امروز کانال شهید باکری مهمون دارد از شهدا ،،،
یار وفادار وهمرزم شهید باکری
همراه ما در کانال سرداران شهید باکری باشید.👇👇👇
@bakeri_channel
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌺سمت چپ عکس ایستاده منم
#آقامهدی فرماندمونم وسط ایستادن☺️ خیلی دوستشون دارم شهید باکری یک فرمانده بی نظیره❤️
درمورد من بیشتر بدونید
👇👇👇👇👇👇👇
#درسن ۱۷-۱۸ سالگی فرمانده یک گردان تخریب بودم😊
#در مورد من بیشتر بدونید اینکه👇
تا چه حد خود را به توان مدیریتی، رهبری و فرماندهی رسانده است. که فرماندهی مثل شهید مهدی باکری اطمینان می کند و یکی از سخت ترین پست ها و مسئولیت های فرماندهی جنگ را در لشکر مقدس عاشورا واگذار می کند ✋به شهید اکبر جوادی#تخریب_در_صحنه #دفاع مقدس، یکی از حساس ترین واحدها و گردان های ما بود که جوانان خاصی و با ویژگی های خاصی می آمدند، یعنی انتخاب می شدند، کسانی را می آوردند به گردان تخریب که این ها ضمن این که رزمنده و بسیجی بودند یک ویژگی خاصی هم داشتند.👈 مثلاً از نظر شجاعت از بقیه شجاع تر بودند، 🌸از نظر معنویت دارای معنویت بیشتری بودند، حالا اگر بخواهیم فرمانده این جمع را مشخص کنیم یقیقاً این فرد باید از یک ویژگی های خاصی در بین فرمانده هان جنگ لشکر مقدس عاشورا برخوردار باشد،🌸🍀
#شهید_علی_اکبر_جوادی دارای چنین ویژگی هایی است که در سن ۱۶-۱۷ سالگی توانسته اطمینان فرمانده بزرگی #مثل_شهید_آقا_مهدی_باکری را جلب کند تا حساس ترین مسئولیت های لشکر مقدس عاشورا را به ایشان واگذار کند.🇮🇷
🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮
#شهیدجوادی درواقع یک آقا مهدی باکری کوچک است🌹درواقع عصاره ای ازفرمانده دلاور لشکر مقدس عاشورا،😊 یک شخصیتی است که اگر ابعاد مختلف شخصیت آقا مهدی #باکری را جستجو کنیم دراو هست
❤️رفیقم کجایی❤️