#کلام_شهید:
#شهید_علیاصغر_صفرخانی
#فرماندهگردانشهادت_لشکر۲۷محمدرسولالله
(ص)
#شهادت: 10 تیر 65 _عملیاتکربلای۱ #مهران
@bakeri_channel
#شهادت پسرم به روایت پسر ارشد امام خامنهای:
علی اصغر که شهید شد آقای خامنه ای با پسرشان آمدند منزل ما. پسر بزرگ ایشان آقا مصطفی، هم رزم علی اصغر بود و زمان شهادت پسرم آقا مصطفی هم آنجا حضور داشته. ایشان از لحظه شهادت علی اصغر تعریف می کرد که: ما داشتیم از خط بر می گشتیم، گفتم: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الان می آیم. آقا مصطفی گفت: من چند قدم که رفته بودم انفجاری شد و گفتند صفر خانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش هم کنارش افتاده بود. پسر حاج آقا خامنهای به من گفت: راضی باشید من این #قرآن را به یادگار بر می دارم...
#مادرشهید
#شهیدعلیاصغرصفرخانی
@bakeri_channel
خاطرات مادر #شهید علی اصغرصفرخانی:
🌷اگر زن نگیری از جبهه اخراجت میکنیم😊:
یک بار آمد خانه و به پدرش گفت: بابا گفتند باید زن بگیری، وگرنه از جبهه بیرونت میکنیم!! البته این موضوع را با شوخی مطرح میکرد.☺️ پدرش گفت: اگر کسی را مد نظر داری بگو برویم خواستگاری. علی اصغر گفت: نه فقط میخواهم #بسیجی باشد.
من هم در مسجد محل دختر خانمی را دیده بودم که از رفتارش خوشم آمد. پرسوجو کردم و آدرس خانهشان را گرفتم و رفتیم خواستگاری. الحمدالله قسمت شد و هر دو قبول کردند.
مراسم ازدواجشان خیلی ساده برگزار شد. علی اصغر و خانمش به خواست پسر من، هیچ کدام از فامیل را دعوت نکردند. او میگفت میخواهم فقط از بچههای لشکر در مراسمم باشند. همین هم شد. هر چه گفتم، مادر زشته فامیل ناراحت میشوند، گوشش بدهکار نبود و میگفت، ما در کوچهمان تازه شهید دادهایم و خانوادهاش عزادار هستند، آن وقت ما در این موقعیت مراسم شادی بگیریم؟ خانمش هم با او هم عقیده بود.
پس از آن هم رفتند مشهد و برایم سوغاتی یک پارچه پیراهنی آوردند.
@bakeri_channel
#شهیدمهدیباکری به #روایت_همسر :
#عاشقانهشهدا
#قسمت_هجدهم
.
....با حلقهی صفیه بازی میکرد، از انگشتش در می آورد و باز میکرد به انگشتش
اخم کرد:"اون روزی که باید دستم میکردی، نکردی!
مهدی دستش را زیر چانه گذاشت و گفت:"چه اشکالی داره صفیه؟حالا دست میکنم، اگه میدونستم زن اینقدر خوبه، زودتر ازدواج میکردم اصلا تا دیپلم میگرفتم...😊
#برای اینکه مهدی خنده اش را نبیند،بلند شد به هوای چای آوردن و گفت: آره دیگه، اون قدر صلوات فرستادی و نذر و نیاز کردی تا یه زن خوب نصیبت شد ،خودت هم که کوپنی هستی، اگه خدا بخواد، ماهی یک بار اعلام میشی😊معلومه که خوش میگذره.". #مهدی از خنده ریسه میرفت☺️،گاهی می ماندم که او همان مردی است که سر به زیر بود و به من نگاه نمیکرد؟اما یک چیز را درست حدس زده بودم، اینکه او مردی است که همیشه در حال رفتن است؛توی خانه بند نبود، حالش که بهتر شد،باز من تنها شدم؛منِ خوش خیال به پدرم زنگ زده بودم بیایند اهواز،این چند وقت که مهدی هست دور هم باشیم.
بعد از عملیات #بیت_المقدس بهش پیشنهاد دادند برود تبریز و فرمانده سپاه بشود،اصرار میکردم قبول کند، آخر گفت:"فکر نکن اونجا شهادت نیست، ترور که هست"دیگر تمام شد، هیچ چیز نگفتم،میدانست من به چی فکر میکنم.
ماه رمضانِ سختی را توی اهواز گذراندم.
#مرداد ماه بود و خرما پزان اهواز، شب احیای سوم، مهدی رسید خانه، آماده شدم با هم برویم مراسم؛ جایی..
#دیدم مهدی همانطور نشسته،خوابش برده...بعضی شبها خاکی و ژولیده میرسید..،می نشست خستگیش در برود و بعد بلند شود دوش بگیرد و بخوابد،اما همانطوری خوابش میبرد،خودم لباسش را عوض میکردم...
#سرِ همین کم خوابی ها یکبار تصادف کرد،لبش پاره شد و بخیه خورد؛ خانهی یکی از دوستانم بودم که زنگ زد، تا صدایش را شنیدم؛ زدم زیر گریه... بار آخری که رفته بودم اهواز، بیشتر میدیدمش،خبری از عملیات بزرگ نبود و #مهدی زود به زود سر میزد،یک هفته به نظرم زیاد می آمد،گفت:"بد عادت شده ای ها، #باید زن جنگی باشی نه #شهری"
#میخواست برود خانه،من هم زود رفتم،خانهی ما دونبش بود و دوتا در داشت؛ #مهدی زودتر رسیده بود و کمین میکشید😊 من از کدام در میروم تو ،من از این در وارد شدم؛مهدی پشت در دیگر قایم شده بود.😌
...از پله میرفتم بالا که در زد، با آن قیافهی گریان که به خودش گرفته بود و لباس خونینش،تا در را باز کردم،جا خوردم، شروع کرد به اوهو اوهو کردن!!!؛ سر به سرم میگذاشت، ادای گریه ی من را در می آورد😐☺️
.
#ادامه_دارد...
#شهیدمهدیباکری #عاشقانههایشهدا #زندگیشهدایی #همسر #مهدی #فرمانده
#شادی_روح_شهدا صلوات
@bakeri_channel
داشتیم میرفتیم سمت هلی کوپتر
توی مسیر #آقا_مهدی_باکری یک تسبیح #مرگ_بر_آمریکا گفت...میگفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب گفتن مرگ بر آمریکا کمتر از #صلوات نیست.
کتاب:به مجنون گفتم زنده بمان
#مرگ_بر_امریکا
.
.
#بهیادشهدای ۱۲تیر۱۳۶۷
#پروازشان_را_به_خاطر_بسپار #مسافرانبهشت #پرواز۶۵۵ #سفریتاخدا ⚘شادی روحشون صلوات⚘
@bakeri_channel
💥انهدام کامل تیم تروریستی ضدانقلاب در چالدران
روابط عمومی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) نیروی زمینی سپاه:
🔹 تیم کمکی ضدانقلاب که شب گذشته برای نجات متواریان درگیری قبلی و آسیب رساندن به مرزهای ایران از خاک ترکیه وارد حریم کشورمان در منطقه ماکو شده بود، بهطور کامل منهدم شد.
🔹 جنازههای کشته شدگان به همراه سلاح و تجهیزات مربوطه در اختیار رزمندگان اسلام است.
🆔 @bakeri_channel
#شهیدمهدیباکری به #روایت_همسر
#قسمت_نوزدهم
.
از حمام که در آمد، چند دقیقهی بعد دیدم خون روی لبش خشک شده، دستش گرفته بود به بخیه و کشیده شده بود، نباید زیاد لبش را باز میکرد تا جای زخم جوش بخورد، من هم افتاده بودم روی دنده شوخی و مهدی نمی توانست نخندد😊 همسایهی طبقه پایین همیشه از من میپرسید:"شماها چی میگید و میخندید ،به ما هم یاد بدید☺️
.
مهدی #کم_حرف میزد اما شوخ بود...بعضی از فامیل ها گاهی از من میپرسیدند
"این آقا مهدی شما حرف هم میزنه!؟ما که ندیدیم اما خودمان دوتا که بودیم یا پیش خواهرهاش، به خنده و خوش و بش میگذشت،به دوستان جبهه ایش هم که می افتاد، شیطنتش گل میکرد...
.
#اواخر آبان ماه من را فرستاد،به خانواده ام سر بزنم و روحیه ام عوض شود،من رسیدم،فاطمه میخواست برود دزفول؛💐💐
#حمیدآقا خانه گرفته بود، او رفت و باز هوایی شدم دل دل میکردم که مهدی زنگ زد و گفت #وسایل را از اهواز برده دزفول،همان خانه ای که حمید آقا گرفته،با پدرم رفتم دزفول...
#سه خانواده بودیم و سه تا اتاق. فاطمه چون بچه داشت،اتاق بزرگ را برداشته بود، خانم و آقای کبیری وسایلشان را توی اتاق دیگر گذاشته بودند. تک اتاق بالا برای من مانده بود،زیر زمین هم داشتیم که از حیاط ده تا پله میخورد؛ نزدیک #والفجر مقدماتی دو خانوادهی دیگر آمدند و تا آخر عملیات آنجا ساکن شدند، خوبی این خانه عیدش بود که مهدی بعد از سال تحویل آمد؛
#هیچ عیدی را کنار هم نبودیم، #انگار خجالت بکشد که دست خالی آمده
گفت:"سر راه چیزی که قابل تورو داشته باشه پیدا نکردم...."من چیزی نمیخواستم
#گفتم:"این اولین عیدی است که اومده ای پیش من،خودش بهترین کادوست"
.
#ادامه_دارد
#شهیدمهدیباکری #شهادت #مردانبیادعا #زندگیشهدایی
#شادی_روح_شهدا صلوات
@bakeri_channel