eitaa logo
گاه نوشته‌های بختک
43 دنبال‌کننده
103 عکس
48 ویدیو
0 فایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد، تو بخند! مشکلی گر تو را راه ببندد، تو بخند! غصه ها فانی و باقی، همه زنجیر به هم،گر دلت از ستم و غم برنجد، تو بخند *~ @bakhtak2 ~*
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتان نگیرد از تلخی ها یڪ نفر هست؛همین حوالی دورتر از نگاه آدمها نزدیڪتر از رگ گردن روزی چنان دستتان را میگیرد ڪه مات میشوید فقط یادتون نره که با دسته گلی از دعا درب خونه شو بزنید🙏 💔 @bakhtak2‌
گاهی وقتا حس میکنی نیاز داری با کسی حرف بزنی دردودل کنی از غمات بگی از آنچه که تو دلت پنهان کردی و داره مثل موریانه وجودتو میخوره و نمیتونی هیچ کاریش بکنی، بگی و وقتی به اطرافت نگاه میکنی کسی رو پیدا نمیکنی که اینقدر دوست و مهربون و رازدار باشه که که بتونی ناگفتنی هاتو بهش بگی و ترسی از آینده و افشا شدنش نداشته باشی... حواستون باشه اینطور موقعا بدون شناخت کسی رو به اتاق خلوت خودتون راه ندید! تو دنیای مجازی همه‌ی آدما محترمند ولی قابل اعتماد نیستند حواستون باشه که مجاز، مجازه...!🙈 💔 @bakhtak2
🌹 ميدانی جانم ! صبح‌ها همين كه صدایِ سوت کشیدنِ کتری رویِ اجاق را بشنوی، بویِ نانِ سنگکِ تازه‌يِ صبحِ زودِ پدر به مشامت برسد، و صدايِ صبحانه حاضر کردنِ مادر از آشپزخانه بیاید، يا وقتي عطرِ قرمه سبزي‌هايِ ظهرِ جمعه‌اش تويِ خانه مي‌پيچد و هوش از سَرت مي‌برد، همين كه چشمت ببينتشانُ گوشَت نفس‌هايشان را بشنود، همین که آغوشِ گرمشان را لمس كنيُ بگویي «چقدر دوستشان داری» يعني «صبحت بخير» شده ...! جمعه و شنبه و روزهای دیگرش فرقي نمی‌کند، صبح‌هایِ بودنشان همیشه بخیر مي‌شود ... 💔 @bakhtak2
هدایت شده از صلوات شمار
4_691371932293005575.mp3
3.12M
واسه کسی حرفاتو بگو که بفهمتت! با کسی همنشین شو که معطرت کنه! زندگیتو به پای کسی بریز که شحط شیرین خوشبختی رو به کامت بریزه! زندگی بدون بی معنی است. 💔 @bakhtak2
وقتی که راه نمی روی زمین هم نمی خوری. این "زمین نخوردن" محصول سکون است نه مهارت. وقتی تصمیم نمی گیری وکاری نمی کنی، مسلما اشتباه هم نمی کنی؛ این "اشتباه نکردن" محصول انفعال است نه انتخاب. خوب بودن به این معنی نیست که درهای تجربه را برخود ببندی و فقط پرهیز کنی؛ خوب بودن در انتخاب های صحیح ماست که معنا پیدا کرده و شکل می گیرد. اشتباه کنید اما آن را مجددا تکرار نکنید!! املای ننوشته غلط هم ندارد... . 💔 @bakhtak2
شکستن دل به شکستن استخوان دنده می ماند؛ از بیرون همه چیز رو به راه است اما هر نفسی که میکشی دردی ست که میکشی... 💔 @bakhtak2
سرشار از دروغ هستیم و این زیاد بد نیست ، اونجاش خیلی بده که خودمونو آدمای با صداقتی میدونیم 💔 @bakhtak2
قدیما ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺼﻮﺻﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﺣﺘﻲ ﺣﻤﺎﻣﺶ ﻋﻤﻮﻣﻲ ﺑﻮﺩ،ﻭﻟﻲ ﭼﺸﻢ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺎﻱ ﻛﺴﻲ ﺟﻠﻮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ،ﻭﻟﻲ ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺣﺮفی ﺗﻮی ﺩﻟﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ،ﺣﺮﻓﻲ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻛﺴﻲ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﺮﮔﺮ ﻭ ﭼﻨﺠﻪ ﻭ ﺑﺨﺘﻴﺎﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ،ﮊﻟﻪ ﻭ ﭘﺎﻱ ﺳﻴﺐ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻧﻮﻥ ﻭ ﭘﻨﻴﺮ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﺝ ﻛﻼﺳﺶ ﺗﻮﻱ ﺳﺒﺰﻱ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺗﺮﺷﻲ ﻭﺁﺵ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻧﮓ ﺳﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎﻱ ﺭﻧﮕﺎﻧﮓﻧﺒﻮﺩ، ﭘﻴﺮﻫﻦ ﺷﻴﻚ ﻭ ﺑﻲ ﺧﻂ ﻭ ﻳﻘﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﺮ ﭼﻲ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﻱ ﺑﻘﭽﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻴﺮﻫﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻫﺮﭼﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ، ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻳﻪ ﺑﭽﻪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﻴﺪ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻮﻟﻲ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ . ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻭﻟﻲ ﺍﻻﻥ شاید ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﻳﻢ،شایدﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ، ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﺍﺭﻳﻢ، ﻫﺮ ﭼﻲ ﺑﺨﻮﺍﻳﻢ ﻣﻴﺨﺮﻳﻢ، ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻢ ﺩﺍﺭﻳﻢ، ﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ . افسوس که دیگه دل خوش نداریم........ ﻛﺎﺵ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺧﺮﻳﺪﻧﻲ ﺑﻮﺩ،ﻛﺎﺵ ﻣﻴﺸﺪ، ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻭ ﻣﺜﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻛﺮﺩ . ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﺪﻳﻤﻴﺎ ﻣﺜﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ! 💔 @bakhtak2
✨✨ وﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ است به او نگویید تحمل کن، این هم ﻣﯽ ﮔﺬﺭد، نگویید همه چیز درست خواهد شد ، از بلاهای بدتری که به سر خودتان و اطرافیانتان آمده برایش خاطره تعریف نکنید و نخواهید ثابت کنید که انسانهایی بدبخت تر از او هم وجود دارند . ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮه او را بخندانید ، کسی که حالش بد است ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍهد ﺑﺨﻨﺪد ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭد ، ﻣﯽ فهمید ؟ ﻏﺼﻪ ﺑﺮﺍیش ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰنید ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍحت است ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ نیستید ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰنید .ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭا ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﻮی ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺮﺍیش ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ بگذارید ﺟﻠﻮﺵ ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ اجازه بدهید ﺍﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﺰند ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ . ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ . ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍگر ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ خیلی ﺑﺪﯼ خواهد افتاد. ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ . ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭ ﺭا اﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ آمده ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩه اید ﺩﺳﺘﺶ ﺭا ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ مدام اصرار نکنید که با من حرف بزن ، به من بگو ... بغلش کنید... ﺍگر ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯند 💔 @bakhtak2
🌹 ❣امید یعنی بدونی٬ تا هستی میتونی تغییر کنی و دنیا رو تغییر بدی. ❣امید یعنی بدونی٬ خداوند دوستت داره و اگه به تو زمان داده معنیش اینه که توی این فرصت میشه یه کارایی کرد. ❣امید یعنی این که همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم. ❣امید یعنی این که اگر دانه ی زندگی صد بار از دستمان رها شد٬ باز هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن به ابتدا برگردیم این بار٬ محکم تر گام برداریم برای انجام کارهای بزرگ همیشه نمیشه یک گام بزرگ برداشت بعضی وقتا هم باید یه عالمه گام کوچیک برداریم 💔 @bakhtak2
💞ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﻏﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻗﯽ ﺳﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻝ ﺑﺎﺵ؛ ﻧﻪ ﺩﻝ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ؛ ﺍﺯ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻣﺎست؛ ﭘﺲ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﮔﺮ ”ﻓﺮﻫﺎﺩ” ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ “ﺷﯿﺮﯾﻦ” ﺍﺳﺖ 💔 @bakhtak2‌
حالت که زیادی بدباشه دیگه گریه نمیکنی فقط بغض میکنی ومیخندی آنقدرمیخندی تاخودبخود اشکات جاری شه واون لحظه فقط خودت میدونی که این اشکا ازخنده زیادنیست، برا بغضیه که داره خفت میکنه،نمیشکنه 💔 @bakhtak2
وقتي يه نفر ميپرسه يه چيز بهت بگم ناراحت نميشي...؟؟؟ اين يعني اينكه ميخواد يه چيزي بهت بگه كه تورو از درون و بيرون منهدمت ميكنه.
🍃❤️🍃 ✅"ﻣﺮﺩ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻋﻘﻠﺶ" ﺑﻨﮕﺮ ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺛﺮﻭﺗﺶ" !! "ﺯﻥ" ﺭﺍ ﺑﻪ‌ "ﻭﻓﺎﯾﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺟﻤﺎﻟﺶ" !! "ﺩﻭﺳﺖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻣﺤﺒﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﮐﻼﻣﺶ" !! "ﻋﺎﺷﻖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺻﺒﺮﺵ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ" !! "ﻣﺎﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺑﺮﮐﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ" !! "ﺧﺎﻧﻪ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺁﺭﺍﻣﺸﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺑﺰﺭﮔﻴﺶ" !! "ﺩﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﭘﺎﮐﯿﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺻﺎﺣﺒﺶ" !! "فرزند" را به "ایمانش" بنگر ؛ نه به "وفاداریش" !! "پدر" و "مادر" را فقط ؛ بنگر !! هر چه بیشتر ؛ بهتر! 💔 @bakhtak2
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﻩ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﺷﺎﯾﺪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩﻫﺎﺳﺖ! ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺒﯿﻨﯽ ﻭ ﺻﺒﺮ، ﻫﺮ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻧﮕﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺮﻩ ﺑﻌﺪﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺭﻗﻢ ﺯﺩﻩ ﺩﺍﺭﻡ... ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﻩ ﻓﺮﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺒﺎﻓﻢ... ﻓﺮﺷﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻘﺸﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻓﺘﻨﺶ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ... ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﮑﺮﮔﺰﺍﺭﻡ... 💔 @bakhtak2
مردها دو بار متولد می شوند یکبار از دامن یک زن یکبار هم در قلب یک زن بار اول پا به زندگی می گذارند بار دوم زندگی را در آغوش می گیرند مردی که تولد دوم را نداشته نیمه ی دیگرش در تابوت تاریکی خفته است 💔 @bakhtak2
Ali Reza Ghorbani - Shab.mp3
9.43M
اندکی صبر سحر نزدیک است🌷 💔 @bakhtak2
روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه... و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت، زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت... مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است... منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند... آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود، نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر... اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود... من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق... نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی، صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گریسیلین ترکهایش را مداوا میکرد... و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم... پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان... سفره مان برنج بخود کم میدید،اما صفا و سادگی داشت... و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر... آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی... تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم... چه حرمتی داشت پدر و مادر... و پولها و مالها چه برکتی... چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم، و چقدر از خدا میترسیدیم... کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ، با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود... زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند، زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم، آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد... نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد... حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند... چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم. 💔 @bakhtak2
💥پاشوپاشو ناامید نشو ازتو بعیده💥 تصمیم گرفته بودم تمام جزییات رارعایت کنم. دلم هوایی شده بود،آخه هیچوقت آنجوریکه دلم می‌خواست وارد نشده بودم، به بچه‌ها گفته بودم که می‌خوام تنها برم داخل ,ولی قبول نکردند. مدتها بود که برای این سفر نقشه ریخته بودم. دلم هوای چشیدن طعم واقعی یه دل سپردن ناب را کرده بود، آخه همه جا میشه گروهی رفت و لذت برد ولی اینجا باید تنهایی بری. با خودم گفتم عیبی نداره بعد از اینکه وارد حیاط شدیم تنهایی میرم داخل. موقع وارد شدن سلام دادم و خنکی درب چوبی را با چسباندن صورتم تا اعماق وجودم حس کردم.از درکه گذشتیم شروع کردم به گفتن عبارات اذن ورود 'یاالله اجازه می‌دهی؟' 'اجازه می‌دهی یا رسول الله؟' اجازه می‌دهی یا امیرالمومنین؟'.......... چشمامو به زمین دوخته بودم و طبق دستور گامهای کوتاه کوتاه برمیداشتم.خوانده بودم اگر موقع اذن ورود خواندن دل بشکنه و اشک جاری بشه معناش اینه که معصوم (ع) اجازه داخل شدن به حرمشون دادند. دلم می‌خواست تنهایی میرفتم ولی نشد. وقتی به وسط حیاط رسیدم دلم شکست ولی نخواستم جلوی همراهام گریه کنم. عصبانی بودم, از دست خودم, از دست همراهام که این فرصت طلایی را بخاطر باهم بودن از من گرفته بودن حال خوبی نداشتم. اگه کاردم می‌زدند خونم در نمیامد آخه مگه ما سالی چند دفعه فرصت رفتن به امام رضا را پیدا می‌کردیم که فرصت یه دل سیر زیارت کردن را از دست بدیم. از اینکه جلوی اشکامو گرفته بودم کلافه بودم. روم نمی‌شد وارد ضریح امام بشم. اصلا حال زیارت کردن را از دست داده بودم. با ناراحتی از جمع جدا شدم و از یه ورودی دیگه که روبروی ضریح نبود رفتم داخل و گوشه ای نشستم و تکیه زدم به دیوارو سرم را گذاشتم روی دستام. دلم نمی‌خواست با این حس ناخوشآیند زیارت نامه بخونم، یا اینکه برم داخل حرم.انگار آمادگی مهمان شدن را از دست داده بودم. برای وصل شدن باید حال و هوای پرواز و پر کشیدن را داشت. و من .............. چند نفر از زوار روی زمین دراز کشیده بودند. با خودم گفتم الان خدام حرم میان وبا آن غبارگیرای رنگی روی کتفاشون میزنند و بیدارشون میکنند دلم پر میزد برم مقابل ضریح وایسم و عقده ی دل وا کنم ولی ........ غبارگیر رنگی را که روی کتفم حس کردم تعجب کردم چون من که روی زمین دراز نکشیده بودم. با دلخوری بدون آنکه سرم را از روی دستام بلند کنم نیم نگاهی به زوار اطرافم انداختم که روی سنگ های مرمر سبز حرم خوابیده بودند. صدای گرم و مهربان خادم حرم را شنیدم که دوباره با غبارگیر رنگی روی کتفم زد و گفت: پاشو.....پاشو.....ناامید نشو! ازتو بعیده..... !!! رد کلمات لطیف گوینده، همراه با دور شدنش، بوی ناب، یه آشنای مهربانی را میداد . مات و مبهوت گامهای آرام و کوتاه او را که غبارگیر رنگی آنرا همراهی می‌کرد، میدیدم که دور و دورتر می‌شد،و من حتی قادر نبودم سرم را از روی دستانم بلند کنم تا چهره‌ی او را ببینم. ✨🌺✨ 💔 @bakhtak2
ایمان بدون عشق شما را متعصب، وظیفه بدون عشق شما را بداخلاق، قدرت بدون عشق شما را خشن، عدالت بدون عشق شما را سخت و زندگی ‌بدون عشق شما را بیمار میکند 💔 @bakhtak2
زندگی را می گویم: اگر بخواهی از آن لذت ببری، همه چیزش لذت بردنی است.. و اگر بخواهی از آن رنج ببری همه چیزش رنج بردنی است. کلید لذت و رنج دست خودتوست. 💔 @bakhtak2
منم ... آن عاشقِ عشقتـ❤️ـ ؛ که جُز این ... کار ندارم سلام حضرت عشـ❤️ـق ... ☀️ یا امام رئوف مرادریاب🙏 💔 @bakhtak2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا