eitaa logo
بام هنر ایران
136 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
28 فایل
ارتباط با ادمین کانال @setayesh120 شماره تماس ادمین ۰۹۱۳۲۷۱۷۱۶۵ لطفاً آثار هنری ،ادبی و... و همچنین نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود را با این شماره به اشتراک بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتقال کامکوات چیست؟ کامکوات که به نام پرنجی یا پرتقال زینتی هم شناخته می شود، یکی از انواع مرکبات به رنگ نارنجی و به اندازه ی یک زیتون است که فواید زیادی برای سلامتی بدن دارد و باعث تقویت سیستم ایمنی، لاغری و کاهش وزن می شود. این میوه کوچک شگفت انگیز دارای خواص درمانی فراوانی نیز برای پوست و مو، معده، فشار خون بالا و یبوست می باشد خواص کامکوات برای پوست و مو 1. آکنه و جوش صورت کامکوات به دلیل مقادیر بالای آنتی اکسیدان ها و خواص ضد التهابی، به درمان آکنه و جوش صورت کمک می کند. 2. جوان سازی پوست صورت مقادیر بالای آنتی اکسیدان ها و ویتامین های موجود در کامکوات، به رفع چین و چروک، جوان سازی پوست صورت و درمان لکه های تیره پوست کمک می کنند. 3. تقویت موی سر ویتامین C، آنتی اکسیدان ها و مواد معدنی موجود در کامکوات، نقش مهمی در تقویت و بهبود کیفیت موی سر دارند. 4. جنین و زنان باردار مقادیر بالای فولات موجود در کامکوات خطر نقص لوله عصبی جنین در دوران بارداری را کاهش می دهد. آنتی اکسیدان ها و ویتامین C موجود در کامکوات به تقویت سیستم ایمنی بدن جنین و زنان باردار کمک می کند. 5. لاغری و کاهش وزن کامکوات یکی از میوه هایی است که کالری کم و مقادیر بالای فیبر دارد؛ فیبر موجود در کامکوات باعث کاهش اشتها شده و با جلوگیری از پرخوری به لاغری و کاهش وزن کمک می کند. @bamehonar313
6. فشار خون پتاسیم موجود در کامکوات به درمان فشار خون بالا کمک می کند. 7. دیابت و قند خون تحقیقات نشان داده که مقادیر بالای فیبر و فلاونوئید هایی از جمله پنسرین موجود در پوست کامکوات، به کاهش قند خون ناشتا در افراد مبتلا به دیابت کمک می کنند. 8. معده و دستگاه گوارش فیبر موجود در کامکوات، به بهبود هضم غذا کمک می کند، درد معده را درمان می کند و گاز محبوس شده در دستگاه گوارش را کاهش می دهد. 9. یبوست کامکوات حاوی مقادیر بالای فیبر است که با بهبود حرکات روده به پیشگیری و درمان یبوست و اسهال کمک می کند. 10. سرماخوردگی در طب سنتی چینی از کامکوات برای درمان سرماخوردگی، تب، سرفه و التهاب دستگاه تنفسی استفاده می شود. مطالعات نشان داده که مقادیر بالای آنتی اکسیدان ها و ویتامین C موجود در کامکوات، باعث تقویت سیستم ایمنی بدن شده و از ابتلا به سرماخوردگی و عفونت های ویروسی پیشگیری می کند. 11. چربی خون و قلب مقادیر بالای فلاونوئید پنسیرین موجود در کامکوات به کاهش تری گلیسیرید و کلسترول بالای خون کمک می کند. فیتوسترول های موجود در کومکوات یک ساختار شیمیایی شبیه به کلسترول دارند، به این معنی که آنها می توانند جذب کلسترول را متوقف کنند و باعث کاهش کلسترول بالای خون شوند. برخی از فلاونوئید های موجود در کامکوات، دارای خواص ضد التهابی هستند و خطر ابتلا به بیماری های قلبی را کاهش می دهند. 12. سرطان آنتی اکسیدان های موجود در کامکوات دارای خواص ضد التهابی هستند که با تقویت سیستم ایمنی بدن، احتمال ابتلا به انواع سرطان را کاهش می دهند. @bamehonar313
13. چشم کامکوات ها یک منبع غنی از ویتامین A و بتا کاروتن است که باعث تقویت بینایی می شود. همچنین به دلیل مقادیر بالای آنتی اکسیدان هایی که دارد، خطر ابتلا به آب مروارید و دژنوراسیون ماکولا را کاهش می دهد. 14. پوکی استخوان مقادیر قابل توجه کلسیم موجود در کامکوات باعث تقویت و بهبود رشد استخوان ها شده و خطر ابتلا به پوکی استخوان را کاهش می دهد. 15. افزایش انرژی بدن مقادیر بالای ریبوفلاوین و کربوهیدرات های موجود در کامکوات باعث افزایش انرژی بدن می شوند. 16. دندان ها کلسیم، پتاسیم و ویتامین C موجود در میوه کامکوات، باعث تقویت دندان ها و لثه ها شده و خطر پوسیدگی دندان را کاهش می دهد. 17. روماتیسم و آرتروز کامکوات به دلیل مقادیر بالای آنتی اکسیدان ها و فلاونوئید هایی که دارد، دارای خواص ضد التهابی بوده و به درمان درد روماتیسم و آتروز کمک می کند. 18. درمان کم خونی کامکوات مقادیر بالایی آهن دارد که باعث افزایش تولید گلبول های قرمز خون و درمان کم خونی می شود. همچنین ویتامین C موجود در کامکوات به افزایش جذب آهن در بدن کمک می کند. 19. درمان افسردگی آروماتراپی مرکبات از جمله کامکوات به دلیل مقادیر بالای فلاونوئید های موجود در آن و با افزایش سنتز سروتونین، به درمان استرس، اضطراب و افسردگی کمک می کند. 20. سنگ کلیه مطالعات نشان داده که پتاسیم موجود در کامکوات، خطر ابتلا به بیماری های کلیوی را کاهش می دهد و می تواند به درمان سنگ کلیه کمک کند. عوارض و مضرات کامکوات آلرژی و حساسیت کامکوات با پوست خورده می شود به همین دلیل می تواند در برخی افراد باعث حساسیت و واکنش های آلرژیک شود. آلرژی به کامکوات به صورت قرمزی، خارش و تورم پوست ظاهر می شود. نفخ شکم @bamehonar313
سعید اصلانی شاعر: کاش بین من و تو فاصله ، فرسنگ نبود یا دلم این همه از دوری تو تنگ نبود نه چو فرهاد، که تیمور تو می گشتم اگر پای من در گذر از شهر دلت لنگ نبود می شد اشکم شکند قفل دلت را گاهی قدر اشکی دل تو با من اگر سنگ نبود کهنه ساز دلم از چنگ تو نالیده ،مگر خوشتر از آه به گوشت دگر آهنگ نبود؟ دست بر شانه ی هم می شد از این شهر گذشت پیش این مردم اگر زشت ،اگر ننگ نبود! سعید اصلانی @bamehonar313
هدایت شده از تابلو اعلانات مدیران کانون های بسیج هنرمندان اصفهان
کانال رسمی اولین جشنواره استانی صنایع دستی بسیج استان اصفهان در ایتا جهت دریافت اخبار جشنواره و فرم‌فراخوان به کانال زیر مراجعه نمائید . https://eitaa.com/esf_handicrafts
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 ✍️ 🔸 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 🔸 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 🔸 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 🔸 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 🔸 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 🔸 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 🔸 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 🔸 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 🔸 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 🔸 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 🔸 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 🔸 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 🔸 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🍂 💚🍂@bamehonar313 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 🔸 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 🔸 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 🔸 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 🔸 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 🔸 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 🔸 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 🔸 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 🔸 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 🔸 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 🔸 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 🔸 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 🔸 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🍂 💚🍂@bamehonar313 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
هدایت شده از بام هنر ایران
✅فراخوان‌ اولین جشنواره صنایع دستی بسیج استان اصفهان ⬅️مهلت ارسال آثار هنرمندان شهرستانها: ۲۷ دی ماه ۱۴۰۱ ⬅️مهلت ارسال آثار هنرمندان مرکز اصفهان:۳ بهمن ماه ⏪زمان برگزاری نمایشگاه منطقه ای :هفته اول بهمن ماه ۱۴۰۱ ⏪زمان برگزاری نمایشگاه استانی : ۱۰ الی ۱۵ بهمن ماه اطلاعات بیشتر در 👇👇 https://eitaa.com/esf_handicrafts هنرمندان عزیز فریدونشهری می توانند برای کسب اطلاعات بیشتر و یا برای ارسال تصاویر آثار بصورت لوح فشرده ،با شماره 09132717165 تماس حاصل نمایند
بام هنر ایران
✅فراخوان‌ اولین جشنواره صنایع دستی بسیج استان اصفهان ⬅️مهلت ارسال آثار هنرمندان شهرستانها: ۲۷ دی ما
سلام و عرض ارادت هنرمندان عزیزی که تمایل دارید در این طرح صنایع دستی شرکت بفرمایید لطفاً تا آخر امشب حداکثر ۵ اثر را از زوایای مختلف عکس بگیرید و همراه مشخصات خودتون برام به آیدی @Setayesh120 ارسال بفرمایید🌺 ممنونم @bamehonar313
📚 گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت: من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت. پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود: خداى داند و من دانم و تو هم دانى که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى ‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کاش تمام ایرانیان این تصویر را ببینند!👌👌👌 چند لحظه قبل از مرگ پرفسور حسابی، به عنوان تکان دهنده ترین و تاثیر گذارترین لحظه ها در دنیا ثبت شده است! شرح تصویر را بخوانید!