🔴باید ها و نباید های بحث سیاسی با طرافیان: 🔹تأیید صحبت های قابل قبول طرف مقابل 🔸تفکیک روابط دوستانه و اختلاف نظر 🔹درنظر گرفتن هدف مشترک یعنی «جامعه بهتر» 🔸پیش نکشیدن مسائل شخصی 🔹پرهیز از لقب دادن به شخص 🔸با آرامش و بدون عجله نظر دادن 🔹اجازه صحبت به طرف مقابل 🔸تغییر بحث در صورت خشمگین شدن 🔹قرار نیست همه با شما هم نظر باشند 🔮کانال مرجع گفتمان #انتخابات #مشارکت_حداکثری @goftemansazan @basijhonarmandan

تماس #حاج قاسم باجنابعالی:  #حاج_قاسم عزیز ،دلش طاقت نیاورده زنگ زده ببینید چی میگه... #حاج قاسم #مردمیدان @bamehonar313

شهرداری که رفتگر شد @bamehonar313

⁉️می‌خواهیم چه کنیم؟ 💥لیبرمن وزیرجنگ پیشین رژیم صهیونیستی: 💢 این وضعیت ما مقابل حماس است، جلوی حزب الله و ایران می‌خواهیم چه کنیم؟! 🔮کانال مرجع گفتمان #حماس #مقاومت #فروپاشی_اسرائیل @goftemansazan @basijhonarmandan

🚨شبهه: ⁉️رئیس قوه قضائیه یا ریاست جمهوری؟ ⭕️آقای رئیسی اگر در قوه قضاییه می ماند و با فساد مبارزه می کرد بهتر بود... 💬پاسخ رهبر معظم انقلاب: قوّه‌ی قضائیّه مجازات می‌کند، امّا در قوّه‌ی مجریّه می‌توان جلوی راه‌های فساد را بست. ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ 🔮کانال مرجع گفتمان #شبهه #انتخابات @goftemansazan @basijhonarmandan

👤صائب تبریزی:✍🌼✍ صبح زد از خنده رویی غوطه در خون شفق تا چه گلها بشکفد از چهره خندان ترا سوده شد از خوردن نان گر چه دندان های تو چشم کوته بین پرد باز از برای نان ترا سلام صبحتان زیبا و دل انگیز @bamehonar313

مادرم می‌گفت ؛ وارد آشپزخانه که می‌شوید با لبخند و جانانه وارد شوید آنجا برنج هست گندم و آرد هست ، اینها برکت خدا هستند با اخم و نا امیدی وارد آشپزخانه نشوید که خدا خوشش نمی‌آید و برکت از شما خواهد رفت مادرم می‌گفت ؛ زنی که از آشپزخانه‌اش بوی غذا می‌آید ، قشنگ‌ دل به زندگی بسته ، عاشق شوهرش شده ... مادرم این حرف‌ها را طوری بیان می‌کرد که آدم دلش می‌خواست ساعت‌ها در آشپزخانه بماند و آشپزی کند حتی برای انارها و سیب‌های گوشه آشپزخانه‌اش هم نجوا می‌کرد و موقعی که خمیرها را به دیواره تنور می‌چسباند تنور گرم را قسم می‌داد تا نانش شفای هر بیماری شود و مزه دهان هر گرسنه‌ای ... مادرم گاهی از مرغ و خروس‌های حیاطش هم عذرخواهی می‌کرد که به موقع آب و دانشان را نداده است ...!!! حتی درختان باغ را هم با اسم صدا می‌کرد انجیرک خانم ، سیب خوشگلم .... حتی وقتی از فرط خستگی عرق از پیشانیش می ریخت باز هم به آرامی پدرم را صدا می زد و می‌گفت ؛ مشتی، چای تازه دم بیاورم ... مادرم چیزی از روانشناسی نمی‌دانست او فقط یک زن ساده بود که دکترای ارامش داشت با چندین زبان ... مهربانی‌اش همه را آرام می‌کرد ... تقدیم به همه مادرهای گروه و مادران آسمانی😍😍🌷🌷🌷 @bamehonar313