آثاری بسیار زیبا هدیه به روح سردار شهیدمون حاج قاسم سلیمانی عزیز🌷🌷
خط خوش با خودکار و قلم
از هنرمند عزیز اهل فریدونشهر
آقای دانیال لچینانی
احسنت به این هنرمند عزیز🌺🌺
@bamehonar313
سلام خدا بر سردار شهیدمان حاج قاسم سلیمانی
سوگواره ادبی
مرثیه ذوالفقار علی
با موضوع شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس
مکان: وحدت آباد کتابخانه ی سردار دلها
زمان: سه شنبه ۱۳ دی رأس ساعت ۹:۴۰
صبح
چشم به راه شما شاعران و شعر دوستان عزیز هستیم
#اداره_کتابخانه های_عمومی_فریدونشهر
#اداره_فرهنگ_و_ارشاد_اسلامی_فریدونشهر
#کانون_بسیج_هنرمندان_فریدونشهر
@bamehonar313
May 11
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
✍ #قسمت_چهارم
🔹 انگار گناه #ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندشآور پرخاش کرد :«هر وقت این #رافضی رو طلاق دادی، برگرد!»
در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر میشد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین میکوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از #مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید.
🔹 سعد زیر لب به ولید ناسزا میگفت و من نمیدانستم چرا در ایام #نوروز آواره اینجا شدهایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمیبری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟»
صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر میدانست که بهجای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید #شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو #کافر میدونن!»
🔹 از روز نخست میدانستم سعد #سُنی است، او هم از #تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند #مذهبمان نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه میکردیم.
حالا باور نمیکردم وقتی برای آزادی #سوریه به این کشور آمدهام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرتزده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدمهای احمقی کار میکنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگیام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمیکنیم! ما فقط از این احمقها استفاده میکنیم!»
🔹 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم میرسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز #مستانه خندید و گفت :«همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!»
سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی میتونیم حکومت #بشار_اسد رو به زانو دربیاریم!»
🔹 او میگفت و من تازه میفهمیدم تمام شبهایی که خانه نوعروسانهام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا میکردم و او فقط در شبکههای #العریبه و #الجزیره میچرخید، چه خوابی برای نوروزمان میدیده که دیگر این #جنگ بود، نه مبارزه!
ترسیده بودم، از نگاه مرد #وهابی که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من میترسم!»
در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانهام صورتش از عرق پُر شده و نمیخواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمیشد به هوای #عشقش هم که شده برمیگشت.
از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریههایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد.
🔹 قدمهایم را دنبالش میکشیدم و هنوز سوالم بیپاسخ مانده بود که #معصومانه پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من #حلب زندگی میکنن! من بهت دروغ گفتم چون باید میاومدیم #درعا!»
باورم نمیشد مردی که #عاشقش بودم فریبم دهد و او نمیفهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد #العُمَری میمونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از #محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من میخوام برگردم!»
🔹 چند قدم بینمان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد.
طعم گرم #خون را در دهانم حس میکردم و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای #تیراندازی را میشنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم.
🔹 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانهام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین میرفت و #گلوله طوری شانهام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊@bamehonar313
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
هدایت شده از پونه زار▪️اخبار فریدونشهر
#اطلاعیه
🌹 تشیبع شهدای گمنام تازه تفحص شده دفاع مقدس در فریدونشهر
☑️ زمان: چهارشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۱۴ ساعت ۱۲:۳۰
☑️ مسیر تشییع: میدان استقلال - خیابان شریعتی - مسجد جامع
▫️ناحیه مقاومت بسیج شهرستان فریدونشهر
هدایت شده از پونه زار▪️اخبار فریدونشهر
هدایت شده از پونه زار▪️اخبار فریدونشهر
🔘 در نظرسنجی تأثیرگذارترین رهبر عرب به سیدحسن نصرالله رأی دهید
▪️سایت اسپوتنیک عربی برای انتخاب تاثیرگذارترین رهبر عرب نظرسنجی گذاشته که در بین گزینهها رقابت بین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان و بن سلمان ولیعهد عربستان است.
▪️در حالی که در عکس معرفی نظرسنجی این وبسایت بزرگ، تصویری از سیدحسن نصرالله قرار داده نشده است، در لیست هم، اسم ایشان را آخرین گزینه گذاشتهاند.
▪️با کلیک کردن بر روی لینک زیر و انتخاب نام سید حسن نصرالله مطابق عکس بالا و زدن دکمه «تصویت» به رهبر بزرگ مقاومت رأی بدهید و با انتشار این پیام از دیگران نیز دعوت کنید در این نظرسنجی مشارکت کنند. 👇
https://sputnikarabic.ae/20221228/صوّت-للزعيم-العربي-الأكثر-تأثيرا-في-عام-2022--1071700262.html
#اطلاعیه
#سه_شنبه_های_مهدوی
🏴 🇮🇷اجتماع هفتگی عاشقان آقا صاحب الزمان ، بزرگداشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و آیتالله مصباح یزدی در《سهشنبه های مهدوی شهرستان فریدونشهر 》
■ مکان
دبستان شهید احمد لچینانی
■ زمان
سهشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۱۳
ساعت ۳ بعدازظهر
■ برنامه ها
● تلاوت قرآن
● غرفه محصولات فرهنگی
● سخنرانی سرهنگ اکبری
● کلیپ و سرود
● سخنرانی
● نماز جماعت
● دعای توسل
● شام
● و برنامه های متنوع دیگر از جمله. توزیع پکهای مسابقه و....