🍂بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی...
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی...
🍂بیا که بی تو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟!
#سلامآرزویزمینوزمان
#امام_زمان♥
♻️ امروز پنج شنبه
۲٠ اردیبهشت ۱۴٠۳ هجری شمسی
۳٠ شوال ۱۴۴۵ هجری قمری
♻️ مردی که *ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود* يک ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ،
ﮔﻮﺷﻪی ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
چون مجبور بود؛ همون رو برداشت برد بازار برای فروش.
ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه میرﻓﺖ، میگفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ۱۰۰ تا۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمیخریم.
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت.
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩﻫﺎ، حاج جواد فرشچی ﻣﻐﺎﺯﻩﺩﺍﺭ، از منصفهای بازار و از ارادتمندان اهل بیت(علیهم السلام) بود ،ایشون پرﺳﯿﺪ:
قالیِ خوبیه؛ چرا ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰلمون ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ،
ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.😭
حاججواد یک تکونی به خودش داد و گفت : گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله
حاججواد گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ و آقای ﻣا ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ میخرﻡ.😭
قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش روی قسمت سوختهی قالیچه که به اندازهی کف دست بود گل محمدی پرپر میکرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیّت تبرک، یک پَر از گلها را برداشته، توی چاییشون میریختند.
✳️ اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت؛
کاش دلمون تو روضهها بسوزه؛
اونوقت بگیم: *یا امام حسین دل سوخته رو چند میخری ؟*
😭السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 🌷🌷🌷
#السلام_علیک_یااباعبدالله
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر این مداحی
حال آدم رو خوب میکنه..
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#شب جمعه هوایت نکنم میمیرم....😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ تعویض پرچم امام رضا علیه السلام
به به چقدر زیباست ..
#دهه_کرامت_مبارک_باد
20.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت روز دختر؛جدیدترین اثر عبدالرضا هلالی منتشر شد
همزمان با دهه کرامت نماهنگ «مثل ستاره» با صدای حاج عبدالرضا هلالی منتشر شد.
تهیه شده در مرکز هنری رسانه ای نهضت
میلاد حضرت فاطمه ی معصومه علیهاالسلام بر حضرت بقیه الله وبر تمام منتظرانش مبارک باد💖
دختران عزیز و گرامی، روزتان مبارک💖
بانوی مدینه، جلوه ی طاهایی
بسیار شبیه مادرت زهرایی
زهرا(س) منشی ،غیرت زینب (س) داری
درعشق به حضرت رضا یکتایی
ای شأن تو شأن کوثر پیغمبر
ای عالمه ای که مظهر تقوایی
فرمود پدر برتو (فداها) ،
بانو
دردانه ی پاک حضرت موسایی
خورشید قمیّ و زینت آل الله
ای فاطمه فخر جنت الاَعلایی
در شأن شماست این حرم بانو جان
این قطعه بهشت و سایه ی طوبایی
در توشه ی بندگان ِ مسکین، چون ما
یک عمر گناه است و همین رسوایی
یا فاطمه اشفعی لنا عندالله
مائیم گدا ، غنیِ بی همتایی
التماس دعا
#حضرت_معصومه
#تولد
سلام و عرض ارادت
ایستگاه صلواتی به مناسبت دهه ی کرامت
همراه با پذیرایی و پشت نویسی اتومبیل های شما همشهریان عزیز
زمان:#شنبه۲۲اردیبهشت
🕓ساعت۱۶ تا ۱۹ عصر
مکان:#فلکهٔ_استقلال
سلام و عرض ارادت
ایستگاه صلواتی به مناسبت دهه ی کرامت
همراه با پذیرایی و پشت نویسی اتومبیل های شما همشهریان عزیز
زمان:#شنبه۲۲اردیبهشت
🕓ساعت۱۶ تا ۱۹ عصر
مکان:#فلکهٔ_استقلال
ذڪرِخـیرتـوبہهـرجاشـدویادتڪردیم
دسـتبرسینہبہتوعرضِارادتڪردیم
پادشاهـےِجهـانحاجتِمـانیسـتحـسین
مـابہغلامـےدرِخانہاتعادتڪردیـم :))
#اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِ
#وَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ
#وَعَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِ
#وَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
#السلام_علیک_یااباعبدالله
هر که در عشق
سر از قلّه برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#رزمندگان_لشکر۴۱ثارالله
🔹کاسه یخ ننه نخودی
بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم!
و اولین چیزی هم که دلم میخواست بخرم یک یخچال برای "ننه نخودی" بود.
ننه نخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچوقت بچهدار نشده بود...
میگفتند در جوانی شاداب و سرحال بود و برای بقیه نخود میریخت و فال میگرفت.
پیر که شد، دیگر نخود برای کسی نریخت ؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش.
زمستان و تابستان آبیخ میخورد، ولی یخچال نداشت.
ننه ، شبها میآمد درِ خانهی ما و یک قالب بزرگ یخ میگرفت.
توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسهی ننه نخودی" بود.
ننه با خانهی ما ندار بود.
درِ خانه اگر باز بود بدون در زدن میآمد تو ، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم میآوردیم برای او.
با بابا رفیق بود!
برایش شالگردن و جوراب پشمی میبافت و در حین صحبت با پدر توی هر جملهاش یک "پسرم" میگفت.
یک شب تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم ؛ ننه ، پرده را کنار زد و وارد حیاط شد.
بچهی فامیل که از دیدن یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود ، جیغ زد و گریه کرد.
ننه بهش آبنبات داد.
ولی نگرفت و بیشتر جیغ زد.
بچه را آرام کردیم و کاسهی ننه نخودی را از جایخی برایش آوردیم.
بابا وقتی قالب یخ را توی زنبیل ننه انداخت، آرام بهش گفت:
"ننه! از این به بعد در بزن!"
ننه، مکث کرد و به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بیحرف رفت...
بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد.
کاسهی ننه نخودی مدتها توی جایخی یخچالمان ماند و روی یخاش، یک لایه برفک نشسته بود..
یک شب، کاسه را برداشتم و با بابا رفتیم درِ خانهی ننه.
در را باز کرد.
به بابا نگاه کرد.
گفت: "دیگه آبِ یخ نمیخورم، پسرم!"
قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود.
او توی خانهی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر".
یک در ، یک درِ آهنی ناقابل ، یک در نزدن و حرف پدر
ننه را برد به دنیای تنهایی خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده!
ننه نخودی یک روز داغ تابستان از دنیا رفت...
توی تشییع جنازهاش کاسهی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادر مرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد.
یک حرف، یک نگاه، یک عکس العمل... چقدر آثار تلخی بهمراه دارد....
کاسه یخ ؛ انگار بهانه ی عشق و مهربانی بود...
خدا میدونه کاسه یخ هر کدوم از ما کی؟ کجا؟ در یخچال دل چه کسانی!!!
هزار بار برفک گرفت و شکست و خورد شد و دیده نشد...
حواسمان به یکدیگر باشد.
در پیچ و خم این روزگار، هوای دل همدیگر را داشته باشیم و محبت و مهربانی را به بوته فراموشی نسپاریم.
نگذاریم گل محبت، پشت درب نامهربانی پژمرده شود...
یکدیگر را صمیمانه دوست بداریم...
چون عمر و زندگی اون چیزی که فکرمیکنیم نیست خیلی کوتاه ست...