eitaa logo
'عــــاشِــــقانـــﮩ‌‌ اے‌ بــــا خُـــــــدا'
2.5هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
8.1هزار ویدیو
45 فایل
خوش آمدید〰️مهمان شهداهستید🌱 کپی آزاد🔑 به شرط صلوات برای ظهور امام زمان عجل‌الله و دعا برای شهادت خادمین کانال ❤ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ قبل از اینکه کاری و انجام بدی به آخرش فک کن کاری که آخرش خوب نباشه نتیجه ای جز حسرت نداره....(: @bandegibaEshgh❤️
📌 عجله حضرت عزرائیل!!! 📗 مرحوم شیخ مرتضی زاهد، عالمی بسیار وارسته و اهل مراقبت و احتیاط بود. ایشان حدود پنجاه سال پیش در تهران زندگی می‌کرد و اسوه‌ای از پارسایی و زهد و اخلاق شمرده می‌شد. رسم ایشان این بود که پس از نماز مغرب و عشا برای مردم مسئله شرعی می‌گفت. شبی در یک مسئله اشتباه کرد. وقتی به خانه آمده و رساله را دید، فهمید اشتباه گفته است. همان شب راه افتاد در خانه ها را می‌زد و به مأمومین نماز می‌گفت مسئله را اشتباه گفته و درستش چیز دیگری است. یکی گفت: آقا، چه عجله ای، فردا شب تصحیح می‌کردی! ایشان فرمودند: شما عجله نداری، شاید عزرائیل عجله داشته باشد و به فردا نرسد. 📚 کتاب از احتضار تا عالم قبر ‌‌ @bandegibaEshgh❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀 قسمت = شصت و هشتم♥️ سيد با اين شرط كه هادي، فقط حماسه ي رزمندگان را ثبت كند موافقت كرد. قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقهاي كه درگيري مستقيم در آنجا وجود نداشت. هادي سر از پا نميشناخت. كارت ويژهي رزمندگان حشدالشعبي را دريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد. همانطور كه حدس ميزدم هادي با يك بار حضور در ميان رزمندگان، حسابي در دل همه نفوذ كرد. از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادي مثل بسيجي هاي زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوي است، و اين همان چيزي بود كه باعث تأثيرگذاري بر رزمندگان عراقي ميشد. بعد از آن براي اعزام به سامرا انتخاب شد. هادي به همراه چند تن از دوستان ما راهي شد. من هم ميخواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد! يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فالن شخص كه همراه شما آمده يك نيروي ساده است، تا حال با كسي دعوا نكرده چه رسد به جنگيدن، مواظب او باش. هادي هم گفت: اتفاقاً اين شخصي كه از او صحبت ميكني دل شير دارد. او راننده است و كمتر درگير كار نظامي ميشود، اما در كار عملياتي خيلي مهارت دارد. بعد از يك ماه هادي و دوستان رزمنده به نجف برگشتند. از دوستانم دربارهي هادي سؤال كردم. پرسيدم: هادي چطور بود؟ همهي دوستان من از او تعريف ميكردند؛ از شجاعت، از افتادگي، از زرنگي، از ايمان و تقوا و... 🎀
🎀 قسمت = شصت و نهم♥️ همه از او تعريف ميكردند. هر كس به نوعي او را الگوي خودش قرار داده بود. نماز شب ها و عبادت هاي هادي حال و هواي جبهه هاي نبرد رزمندگان ايران با صداميان بعثي را براي بقيه ي رزمندگان تداعي ميكرد. هادي دوباره راهي مناطق عملياتي شد. ديگر او را كمتر ميديدم. چند بار هم تماس گرفتم كه جواب نداد. مدتي گذشت و من با چند تن از دوستان براي زيارت راهي ايران و شهر قم شديم. يادم هست توي قم بودم كه يكي از دوستانم گفت: خبر داري رفيقت، همون هادي كه با ما ميآمد كربلا شهيد شده؟ گفتم: چي ميگي؟ سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمي جستوجو متوجه شدم كه هادي به آنچه لایقش بود رسيد. 🎀
🎀 قسمت = هفتاد♥️ ✨•《وابستگی به نجف》•✨ ايام حضور هادي در نجف به چند دوره تقسيم ميشود. حالت و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زماني تالش داشت تا يك كار در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد. كار برايش مهيا شد، بعد از مدتي كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام كار براي مردم و به نيت رضاي پروردگار بود. هادي كمكم به حضور در نجف و زندگي در كنار اميرالمؤمنين علي علیه السلام بسيار وابسته شد. وقتي به ايران بر ميگشت، نميتوانست تهران را تحمل كند. انگار گمگشته اي داشت كه ميخواست سريع به او برسد. ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه ها و رفقاي قديمي او را سير نميكرد. اين وابستگي را وقتي بيشتر حس كردم كه ميگفت: حتي وقتي به كربلا ميروم و از حضور در آنجا لذت ميبرم، دلم براي نجف تنگ ميشود. ميخواهم زودتر به كنار مولا اميرالمؤمنين برگردم. اين را از مطالعاتي كه داشت ميتوانستم بفهمم. هادي در ابتدا براي خواندن كتابهاي اخالقي به سراغ آثار مقدماتي رفت. آداب الطالب آقاي مجتهدي را ميخواند و... 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و یکم♥️ رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزب هروز حالت معنوي او تغيير ميكرد. من ديده بودم كه رفاقت هاي هادي كم شده بود! بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود. معاشرت او با بسياري از دوستان در حد يك سلام و عليك شده بود. به مسجد هندي ها علاقه ی داشت. نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله حكيم و به حالتي عارفانه برقرار بود. براي همين بيشتر مواقع در اين مسجد نماز ميخواند. خلوت هاي عارفانه داشت. نماز شب و برخي اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نميكرد. اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميري ارادت خاصي پيدا كرده بود. كتاب خاطرات ايشان را ميخواند و به دستورات اخلاقی اين مرد بزرگ عمل ميكرد. يادم هست كه ميگفت: آيت الله كشميري عجيب به نجف وابسته بود. زماني كه ايشان در ايران بستري بود ميگفت مرا به نجف ببريد بيماري من خوب ميشود. هادي اين جمالت را ميخواند و ميگفت: من هم خيلي به اينجا وابسته شدهام، نجف همه ي وجود ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي نجف را براي من نميگيرد. اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام ميرفت. نميدانم در اين يك ساعت چه ميكرد، اما هر چه بود حال عجيب معنوي براي او ايجاد ميكرد. اين را هم از استاد معنوي خودش مرحوم آيت الله كشميري و آقا سيد علي قاضي فراگرفته بود. 🎀