eitaa logo
'عــــاشِــــقانـــﮩ‌‌ اے‌ بــــا خُـــــــدا'
2.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
45 فایل
خوش آمدید〰️مهمان شهداهستید🌱 کپی آزاد🔑 به شرط صلوات برای ظهور امام زمان عجل‌الله و دعا برای شهادت خادمین کانال ❤ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
با سه تا صلوات میریم ادامه ی قسمت جدید 👇👌👌👇👌👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان فــــَتــــٰــآح از دکه ، روزنامه ی استخدامی می گیرم نگاهی گذرا می کنم و زیر چادر می برم به سمت خانه به راه می افتم. باید دنبال یه کار مناسب باشم اگر به مادر باشد که می گوید سرکار نرو با پول پس انداز هایی که پدر باقی گذاشته ، زندگی را می چرخانیم. اما تا کی می شود اینگونه ادامه داد... آن پول باید بماند برای روز مبادا .. وارد کوچه می شوم همسایه ها باهم آهسته صحبت می کنن از این رفتار خیلی بدم می آید اما شاید به خاطر چادر روی سرم است .... پس باید حق این چادری که روی سرم هست را حفظ کنم سخت است ... اما نفس عمیق می کشم .. نزدیک همسایه ها که می شوم در دل زمزمه می کنم خدایا تو ببین به عشق تو لبخند می زنم و روبه انها بلند می گویم : _ ســــــلـــام با تعجب نگاهم می کنند و ارام جواب سلامم را میدهند... درونم حس خوبی دارم حس ارامش حس خشنودی حس ارتباط با خدا... در را باز می کنم و داخل می شوم ... . . . . چند جا برای استخدام رفتم هر جا یه مشکلی دارد و به یه بهانه ایی ردم می کنند اخرین جایی که ردم کردند از همه جالب تر بود به چشم هایم نگاه می کنند و می گویند : ما خانم رو با ظاهر آراسته استخدام می کنیم . گفتم : + مگه چادر آراسته بودن نیست ؟ _ چی بگم اخه ... منظورم اینه که ظاهرتون باید جذاب باشه تا نظر مشتری رو جذب کنید. + مشتری میخاد منو بخره یا محصول شما رو عصبانی از پشت میز بلند می شود و می گوید : _ خانم اصلا ما برای شما اینجا جا نداریم بفرما بیرون .... هیی خدایا با تو معامله کرده ام میدانم معامله با تو سود است .... صدای زنگ خانه به صدا در می آید _ رمیصا من دستم بنده.. بیا برو در رو باز کن چادر را بر سرم می اندازم و به سرعت از پله ها پایین می روم در را باز می کنم نگاهم به نگاهش می خورد سرخ می شود و سرش را پایین می اندازد موهایی که از بالای چادر بیرون زده را با دستم داخل می برم و دستانم یخ می زند ... _ سلام + سلام _ با مادرتون کار داشتم میشه بگین بیان جلوی در + چشم هول می شوم و در را پشت سرم محکم می بندم ... ای وای چرا انقدر در رو محکم کوبیدم + مامان _ بله + آقای امیر ارشیا جلوی در هستن میگن که با شما کار دارن . . 🚫❌ پیگرد‌الهی‌دارد ❌🚫 https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
رمان فــــَتـــٰــآح _خیره ان شاءاللّه از جا برمی خیزد چادر به سرش می کند و به حیاط می رود گنگ ایستاده ام ، برای چه به اینجا امده مادر احوالپرسی می کند و به داخل دعوتش می کند . اول وارد نمی شود و می خواهد همانجا صحبت کند اما با اصرار مادر خجالت زده وارد حیاط می شود روی تخته ی چوبی حیاط می نشینند. مادر داخل می شود و برایش چایی می ریزد و به حیاط می برد از مادر تشکر می کند و تسبیحی از جیب اش در می آورد و در دستانش مهره ها را جابه جا می کند .. همان تسبیحی است که به امانت دست من بود چقدر عطر خوبی دارد .. یادم باشد از این تسبیح برای خودم بخرم .. نمیدانم البته شاید عطر این تسبیح را نداشته باشد اما آرامش خاصی می دهد... نگاهم به سر پایین اش است مقدمه چینی می کند و سربه پایین شروع به سخن می گوید : _ راستش برای گفتن یه مطلبی مزاحم شدم ، رمیصا خانم مدتیه که سرکار نمیان ، من خیلی اتفاقی ایشون رو دیدم و علت رو از دخترتون جویا شدم راستش اونطور که فکر می کنید نیست ... ضربان قلبم بالا می رود و بدنم داغ می شود سکوت می کند. ادامه ی حرفش را می خورد. مادر هم بدون تعارف و خشک می گوید : _ چایی تون سرد نشه. چایی را بر میدارد. _ ممنون. چایی را می خورد و آهسته شروع می کند : _ از وقتی رمیصا خانم رفتن ، به مادرجون میگم بریم بیرون نمیان لجبازی می کنن ، غذاهاشون رو با بی میلی می خورن ، بهانه ی پدر بزرگ رو می گیرن ، داروهاشون رو سر موقع نمی خورن میخواستم هر سؤ تفاهی هست خودم برطرف کنم که شما اجازه بدین رمیصا خانم به عمارت برگردند.. مادر نگاهی به حوض می کند و می گوید : _ به هر حال یه چیزهایی شنیدم که صلاح نمیدونم دخترم اونجا کار کنه. 🚫❌ پیگرد‌الهی‌دارد ❌🚫 https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚶‍♂ 👊🏾 دیدی وقتی اینترنت رایگان گیرت میاد با تمام قدرت خرجش میکنی و ازش استفاده میکنی؟ عمر ماهم همینطوره یه هدیه‌ایه که داریم مصرفش میکنیم و بالاخره تموم میشه.. کاری کنیم که وقتی پیر شدیم، دوتا چیز عذابمون نده: یکی حسرت کارای نکرده و دیگری ترس از مرگ که پایان فرصت زندگی کردنه... 🚶🏻‍♂! __/\_/\/\_♡_👇 @bandegibaEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین الان یه دعا برای تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان عج بخوان 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا