#بیادوڪلامحرفحساببزنیمرفیق🥰☘
میگنبدترینگناههاگناهیہکهلذتشش زودگذرباشهوعذابشطولانۍمدت
«مثلشوخۍوارتباطبانامحرم»
واقعایهشوخۍبانامحرممگهچقدرلذتداره؟؟
کهبخواےبهخاطرهریہکلمہشهزارسال عذابشۍ
اونمنہهزارسالِدنیایۍبلکههزارآخرتکه هرروزشهزارسالدنیاییه
شایدآلاندارےبہاینفکرمیکنۍکہاگہ اینجورےباشہکهکارمونخیلیزاره…
امانگراننباشهنوزدیرنشده
چونتوزندهایودارینفسمیکشیومیتونیتوبه کنی
همینالانتوبهکن،همینالانهرچیگروه مختلطوهستلفتبدهرفیق
پیوےهاۍنامحرمهاروپاککن
چونهیچکسازچندثانیهبعدخودشخبر نداره ...
یادتباشهمرگـازسایہےانسانبهشنزدیکتره
بیایینباهمدیگهیکقدمبرایفرجآقامونبرداریم🚶🏼♀️
اینجا.گنـاه.ممــنوع📗🖇
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
@bandegibaEshgh❤️
👂ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
👁ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
👅ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
🧠ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ !
💠ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!...
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،
ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!...
ﮐﺎﺵ #ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ..
ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ ..
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ..
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ #ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ ...
میدونی وقتی خدا داشت بدرقم می کرد
بهم چی کفت ؟
جایی که میری مردمی داره که می شکننت.
نکنه #غصه بخوری من همه جا باهاتم.
تو تنها نیستی .
تو کوله بارت #عشق میذرام که بگذری .
#قلب میذارم که جا بدی .
#اشک میدم که همراهیت کنه .
و #مرگ که بدونی برمیگردی پیش خودم
#التماس_دعا_برای_حال_دلمان_درنبود_صاحب_زمانمان😔
🎯نشر دهید‼
#امام_زمان
@bandegibaEshgh❤️
⚠️گرگ هایی که به سر شوق دریدن دارند
پشت این موی پریشان شده پنهان شده اند
یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَالأَقْدامِ﴾ (الرحمن: ۴۱)
(مجرمان از چهره هاشان شناخته گردند. پس، از (موی) پیشانی وپاها گرفته میشوند).
فتنه های آخرالزمان
آیه گرافی
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@bandegibaEshgh❤️
"شعر در دسٺ ندارم ولے از روے ادب
اَلسَݪام اے همہے دار و ندار زینب♥️"
#صلےاللهعلیکیااباعبدالله
#مهربوناربـاب🌸
#حسینجانم
@bandegibaEshgh❤️
🔴 لباسی از نور بر تن امام زمان علیهالسلام...
🌕 آقا امام رضا علیهالسلام فرمودند:
«عَلَیهِ جُيُوبُ اَلنُّورِ يَتَوَقَّدُ مِنْ شُعَاعِ ضِيَاءِ اَلْقُدْسِ»
و بر تن او (مهدی علیهالسلام) لباسهایی از نور میباشد که از پرتو قدس روشنایی می گیرد.
📗الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۱۸۰
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۳۷۰
📗الإمامة و التبصرة ج ۱، ص ۱۱۴
#امام_زمان
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
@bandegibaEshgh❤️
🌸هرکسی در جستجوی دانش است
✏️اجر او تا منزلش در زایش است
🌸او قدم هایش در راه خداست
✏️علم نافع مایه ی آرامش است
🌸١٣ آبان
✏️روز دانش آموز،
🌸روز مبارزه با استکبارجهانی،
✏️بر همه دانش آموزان
🌸 و همه دوستداران
سرزمینم ایران مبارک باد💐
.🌸🍃
@bandegibaEshgh❤️
#تلنگرانه
ولۍایندنیاۍمجـٰازی،دنیایِواقعۍ
خیلیـٰاروخرابڪرد!!
بعضیـٰاباهدفمثبتاومدنولۍ
هدفاصلۍشونفراموشڪردن
وخـٰامپیشنھادهاےشیطانشدن!!
زمـٰانۍبہخودشونمیـٰانڪھِ
خودِواقعیشونگمڪردن ..! :(
-بہخودموننگـٰاهڪنیمببینیمڪدومطرفیم!
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
@bandegibaEshgh❤️
#پسرک_فلافل_فروش🎀
قسمت = بیست و چهارم♥️
بارها ديده بودم كه توي هيئت يا مسجد، كارهايي را انجام ميداد كه كسي
سراغ آن كارها نميرفت؛ كارهايي مثل نظافت و شستن ظرفها و...
من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدي ما به دنبال استخدام دولتي و
پشت ميز نشيني بودند و ميگفتند تا كار دولتي براي ما فراهم نشود سراغ كار
ديگري نميرويم.
آنها شخصيتهاي كاذب براي خودشان درست كرده بودند و ميگفتند
خيلي از كارها در شأن ما نيست!
اما هادي اينگونه نبود. شخصيت كاذب براي خودش نميساخت. او براي
رهايي از بيكاري كارهاي زيادي انجام داد. مدتها با موتور، كار پيك انجام
ميداد. در بازار آهن مشغول بود و...
ميگفت: در روايات اسلامی بيكاري بدترين حالت يك جوان به حساب
ميآيد. بيكاري هزاران مشكل و گناه و ... را در پي خود دارد.
٭٭٭
هادي يك ويژگي بسيار مثبت داشت. در هر كاري وارد ميشد كار را به
بهترين نحو به پايان ميرساند.
خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكي از بچهها مشغول
گچ كاري ديوارهاي طبقه ي بالای مسجد بود. اما نيروي كمكي نداشت.
هادي يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردي به كمك اين گچ كار
آمد.
او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچ كاري ساختمان بسيج، به سرعت
و به خوبي انجام شد.
مدتي بعد بحث حضور بچه هاي مسجد در اردوي جهادي پيش آمد.
تابستان 1387 بود كه هادي به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علي
مصطفوي راهي منطقه ي پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد.
#کپی_با_ذکر_یک_صلوات_حلال🎀
#پسرک_فلافل_فروش🎀
قسمت = بیست و پنجم♥️
هادي در اردوهاي جهادي نيز همين ويژگي را داشت. بيكار نميماند. از
لحظه لحظه وقتش استفاده ميكرد.
در كارهاي عمراني خستگي را نميفهميد. مثل بولدوزر كار ميكرد. وقتي
كار عمراني تمام ميشد، به سراغ بچه هايي ميرفت كه مشغول كار فرهنگي
بودند.
به آنها در زمينه ي فرهنگي كمك ميكرد. بعد به آشپز جهت پخت غذا
ميرفت و...
با آن بدن نحيف اما هميشه اهل كار و فعاليت بود. هادي هيچ گاه احساس
خستگي نميكرد.
تا اينكه بعد از پايان اردوي جهادي به تهران آمديم. فعاليت بچه هاي مسجد
در منطقه ي پيراشگفت مورد تحسين مسئولین قرار گرفت.
قرار شد از بچه هاي جهادي برتر در مراسمي با حضور رئيس جمهور تقدير
شود.
راهي سالن وزارت كشور شديم. بعد از پايان مراسم و تقدير از بچه هاي
مسجد هادي به سمت رئيس جمهور رفت.
او توانست خودش را به آقاي احمدي نژاد برساند و از دوركمي با ايشان
صحبت كند.
اطراف رئيس جمهور شلوغ بود. نفهميدم هادي چه گفت و چه شد. اما
هادي دستش را از روي جمعيت دراز كرد تا با رئيس جمهور، يعني بالاترین
مقام اجرايي كشور دست بدهد، اما همينكه دست هادي به سمت ايشان رفت،
آقاي احمدي نژاد دست هادي را بوسيد!
رنگ از چهرهي هادي پريد. او كه هميشه ميخواست كارهايش در خفا
باشد و براي كسي حرف نميزد، اما يكباره در چنين شرايطي قرار گرفت.
#کپی_با_ذکر_یک_صلوات_حلال🎀
✨🤍
#پسرک_فلافل_فروش🎀
قسمت = بیست و ششم♥️
✨•《بازار》•✨
✨•《راوی مهدی ذوالفقاری برادر شهید》•✨
هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشي كار ميكرد، با معرفي يكي از
دوستانش راهي بازار شد.
در حجرهي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از هادي خيلي
خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول
كارهاي مالي شد.
چكها و حسابهاي مالي صاحبكار خودش را وصول ميكرد.
آنها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چكهاي سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار ميدادند.
كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش ميشد و با موتور كار
ميكرد.
درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي
جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت.
يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان ميداد. حتي وقتي
با موتور مسافركشي ميكرد.
#کپی_با_ذکر_یک_صلوات_حلال🎀
#پسرک_فلافل_فروش🎀
قسمت = بیست و هفتم♥️
دوستش ميگفت: يك بار شاهد بودم كه هادي شخصي را با موتور به
ميدان خراسان آورد.
با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طي كرده بود، اما وقتي متوجه شد كه او
وضع مالي خوبي ندارد نه تنها پولي از او نگرفت، بلكه موجودي داخل جيبش
را به اين شخص داد!
از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكالت بسياري از دوستان
و آشنايان باز كرد.
به بسياري از رفقا قرض داده بود. بعضي ها پول او را پس ميدادند و
بعضيها هم بعد از شهادت هادي ...
من از هادي چهار سال بزرگتر بودم. وقتي هادي حسابي در بازار جا باز
كرد، من در سربازي بودم.
دوران خدمت من كه تمام شد، هادي مرا به همان مغازهاي برد كه خودش
كار ميكرد. من اينگونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحبكار خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا مهدي برادر من است
و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدي مثل هادي است، همانطور ميتوانيد
اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازي بروم.
هادي مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و
رفت براي خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقه ي بسيجي فعال كم شد. فكر ميكنم
يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطرهاي كه دارم بازداشت هادي بود!
هادي به خاطر درگيري در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب
بازداشت شد.
تا اينكه روز بعد فهميدند حق با هادي بوده و آزاد شد.
#کپی_با_ذکر_یک_صلوات_حلال🎀