بانک عکس دفاع مقدس
لبخند بزنیدツ آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جایِ عاشق شدن است! ک
رازهای یک لبخند ....
✍🏻 یادی از مرحوم ملامهدی قلمباز و مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده
تصویری دیده نشده از دو پیرِ فرزانه و سرافراز دزفول در جبهه های نبرد
لبخند بزنید. در این لباس خاکی و با آن پیشانی بندهایی که بزرگترین راز نهفته ی دل هایتان را با رنگی سبز افشا کرده است. لبخند بزنید...
آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار، گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جای عاشق شدن است که بر پیشانی بندهایتان نوشته اید «عاشقان شهادت»
درست است که شهادت سن و سال نمی شناسد که اگر می شناخت «حبیب» و «عابس» را باید از عاشورا قلم می گرفتیم؛ اما شما دیگر چرا؟! تکلیفی که برگردنتان نیست!
حاج یوسفعلی! پدرم! تو که «عبدالرحمان» 19 ساله ات، فرمانده ی رشیدت، در اسفند 62 خیبر شکن شد و رفت به همان جا که باید می رفت و حتی استخوان شکسته ای هم از او برنگشت!
و یک سال بعد باز هم در اسفندماه بود که درب خانه ات را زدند و گفتند که شانه هایت را برای تابوت «علیرضا»ی 22 ساله ات استوارتر از همیشه نگه دار. علیرضایی که طلبه بود، اما با آن همه زخم از نبردهای قبل، در مجنون عشق را طلب کرد و به وصال یار رسید و از بدر راهی به آسمان گشود.
حاج یوسفعلی! پدرم! من یقین دارم حتی اگر امروز که اینچنین چشم در چشم دوربین، نه! چشم در چشم روزگار! ایستاده ای و لبخند می زنی، خبر داشتی که 31 سال بعد سومین پسرت که فرمانده گردان عمار بود، در اثر جراحاتش شربت شهادت می نوشد و روی مزارش می نویسند « سردار سرتیپ پاسدار شهید دکتر محمد رضا صلواتی زاده» باز هم همین طور لبخند می زدی!
و اما تو ملامهدی! پیر عارف دوران دیده! کاسب مشهور محل که چقدر لقب «حبیب الله» به قامتت برازنده است! پدرم! تو دیگر چرا؟
درست است که تو پسر نداشتی تا راهی جبهه های نبرد کنی، اما قرار هم نبود درب آن دکان کوچک را ببندی و راه خط را در پیش بگیری و در بین راهِ اعزام از شوق گریه کنی. پس همان یکی دو لقمه نانی را که برای زن و بچه ات در می آوردی چه کسی باید تأمین کند؟ تو دیگر چرا اینجا ایستاده ای و لبخند می زنی رو به روی عالم و آدم!
دست برگردن حاج یوسفعلی و او نیز دست بر گردن تو و انگار کل عالم و آدم بند شده اند به این لبخند و این لبخند چقدر حرف دارد برای گفتن؛ حرف ها دارد برای آنان که دل هایشان در قفس ماده گرفتار نیست و هنوز نسیمی از آسمان در فضای دلشان می وزد.
آخر اگر قرار به تکلیف هم بود، تکلیف از هر دوی شما ساقط بود، اما به فرمان ولیِ زمانتان آمدید تا عالمیان بیاموزند ولایت پذیری به عمل ممکن است نه به حرف و لقلقه!
لبخند بزنید! رو به این آدم هایی که «آن روزهای»گذشته را که از یاد برده اند، هیچ، بی خیال «آن روزهای» در پیش رو، روزگار می گذرانند. روزهایی که هم باید روبروی امام موعود حساب پس بدهند و هم روبروی شهدایی که زمین و زمان را به ما سپردند و رفتند. دیگر حساب پس دادن پیش ترازوی عدالت پروردگار پیش کش!
اما به یقین حرفی از حرف های این لبخند، اتمام حجتی است با آنانکه باید راهی را بروند که نمی روند و حرف امامی را به گوش جان بخرند که نمی خرند و شرمندگی شان روزی که ولیِ زمان پرچم را به دست ولیِ موعود خواهد داد، بی فایده خواهد بود.
پس لبخند بزنید تا از درون این لبخند بشنویم که «چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد. حرم عشق کربلاست وچگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است. گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است. لبخند بزنید تا تاریخ در افق وجودتان قله های بلند تکامل انسانی را ببیند.
به قلم : علی موجودی
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
تصویر سمت راست مربوط به مرحوم ملامهدی قلمباز (وفات 1391)،معروف به «ملامهدی» کاسب نمونه دزفول و تصویر سمت چپ مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده( وفات 1394)، پدر شهیدان، عبدالرحمن، علیرضا و محمدرضا صلواتی زاده در جبهه های نبرد حق علیه باطل است و امروز مزار این دو پیرفرزانه با اندکی فاصله از هم در گلزار شهدای شهیدآباد زیارتگاه عاشقان است .
@bank_aks
باری اگر
حالِ مرا خواسته باشی
ملالی نیست ..!
اینجا ما با شهدا همنشینیم ...
#نامه_نگاری
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
#واحد_تعاون
صدور کارت و پلاک رزمندگان
تحویل گرفتن وسایل شخصیِ
رزمندگان قبل از عملیات ،
انتقال پیکر مطهر شهدا به عقب
و رساندن وسایلشهدا بهدستِ خانوادهها
از جمله وظایف بچه های تعاون بود.
💠 @bank_aks
جادههای خطر خلوت بود
سرِ پیچ ها گاز دادند
و سبقت گرفتند
قانون پـرواز ،
دویدن از رویِ خطرهاست ...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
چقدر رَخت شهادت
به قامتت زیباست
درست مثل تولد،
شهادتت زیباست ...
#شهید_علی_بسطامی
#فرمانده_اطلاعات_عملیات
#لشکر۱۱_امیرالمؤمنینعلیهالسلام
#شهادت_مهران_خرداد۱۳۶۷
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
💠 @bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
چقدر رَخت شهادت به قامتت زیباست درست مثل تولد، شهادتت زیباست ... #شهید_علی_بسطامی #فرمانده_اطلاعات
شعری زیبا از عارف و سنگرنشینِ جبهه ها
فرماندهاطلاعاتعملیاتلشکر۱۱امیرالمومنین
#شهید_علی_بسطامی
برو ای نَفْسِ اماره تو را هم پا نباشم من
نی ام آن مرغ، کاندر بند آب و دانه باشم من
من آن صیدم که دنبال بلا حیران همی گردم
دلم گنج است و سرگردان پی پروانه باشم من
برو ای نفس، می خواهم که در راه وصال او
بگردم بی کَس و سرگشته و بی خانه باشم من
برو ای نفس، در راهش رضایت داده ام از جان
شَوَم آواره همچون مرغکی بی لانه باشم من
برو ای نفس، آسایش، نباشد شیوه ی عاشق
چنان خواهم که شیدا مثل یک پروانه باشم من
برو ای نفس، پابند تعلق کی شود جانم
نهادم سر به غربت، کز همه بیگانه باشم من
به جان و دل خریدم محنت و رنج سفرها را
خوشم در غربت از سودای آن جانانه باشم من
به سامان تا که آرم حالت شوریدگانم
ندارم باک اگر سرگشته همچون شانه باشم من
💠 @bank_aks
از ردّ پای شما میگیرد نشان
هرکه دارد آرزویِ آسمان ...
ارتفاعات گرمسور
سلیمانیه عراق ۱۳۶۷
عکاس: احسان رجبی
#رزمندگان_گردان_شهادت
#لشکر۲۷_حضرترسولﷺ
💠 @bank_aks
اسیر شده اند
اسیر سربازهای خمینی ؛
قلبشان امّا گرفتارِ خمینی شده ...!
#اسرای_عراقی
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks