🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی و ششم
در حیاط و باز کردیم ،یه نگاهی به هم انداختیم و خندیدیم
رضا: نا سلامتی ما عروس و دوماد بودیماا ،چه استقبالی شد از ما...
- خوب ،تو کلید داشتی دیگه ،کسی که خبر نداشت ما داریم میایم ،به نظرم الان بریم با هم تو خونه همه ذوق زده میشن
رضا: چشم - چشمت بی بلا
درو باز کردیم وارد خونه شدیم
همه با دیدنمون اول جا خوردن بعد شروع کردن به دست زدن
نرگس: کجا بودین تا حالا
- رفته بودیم گلزار
نرگس:ععع میگفتین منم میاومدم دیگه ،خیلی لوسی
- انشاءالله دفعه بعد همراه آقا مرتضی، ۴ تایی میریم
نرگس: هییییسسسسس ! لال شی دختر مامانش اینا هم اینجان - ععع بی ادب ،عشق ادبم ازت گرفته هااا...
یه دفعه یکی از خانوما گفت: نرگس جان ،این عروس خانمو ول کن بزار ما هم یه کم ببینیمش
نرگس: ببخشید ،رها جان برو
رضا رفت یه اتاق دیگه که آقایون بودن ،خانوما هم یه اتاق دیگه بودیم
بعد از خوردن شام یکی یکی رفتن
خیلی خسته بودم
عزیز جون: رها جان ،دخترم برو تو اتاق رضا ،خسته شدی - چشم
نرگس: زنداداش ،ساکت هم تو اتاق داداش گذاشتم - دستت درد نکنه نرگس جون
در اتاق و باز کردم ،باز همون اتاق ،باز همون آرامش
یه دفعه رضا زیر گوشم آروم گفت: دنبال کسی میگردی؟
(خجالت کشیدم با این حرفش، که نرگس اومد )
نرگس: داداش ،دایی یوسف کارت داره
رضا: الان میام
رضا رفت و منم چادرمو برداشتم
لباسای راحتی و از داخل ساک بیرون آوردم پوشیدم
موهامو باز کردم
لباسامو گذاشتم داخل کمد رضا
بعد روی تخت نشستم و این بار با دقت به اطرافم نگاه میکردم
دراتاق باز شد و رضا اومد داخل ،با چشمام براندازش میکردم
اومد کنارم نشست
موهامو نوازش کرد
رضا: چقدر موهای قشنگی داری...
راستی زیر لفظی سر عقدت و باز کردی ببینی چی بود؟
- نه
رضا : عع چه بی ذوق ...
- وقتی بهترین هدیه زندگیم بودن کنار توعه ،چیز دیگه ای نمیخوام...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی و هفتم
رضا: ولی بازش کنی بهتره هااا
- چشم ،الان میرم میارمش...
رفتم داخل کیفم ،جعبه کوچیک کادو شده رو آوردم کنارش نشستم
بازش کردم ،خیره شده بودم بهش
باورم نمیشد
همون تسبیح فیروزه ای که دیدمش تو راه شلمچه - از کجا میدونستی من اینو میخواستم ؟
رضا: اون روز که تو اون مغازه بودیم ،دیدم چشمت بهش خیره شده بود ،همون روز نخریدمش قبل اینکه بیایم خواستگاری رفتم خریدم و برگشتم
- یعنی رفتی همونجا خریدی ؟
رضا: اره
- واااییی خیلی ممنونم
لبخندی زد😊
نمیدونم چقدر صحبت کردیم باهم ولی
صبح با صدای نرگس از خواب بیدار شدم
نرگس: رها خانم ،بیدار نمیشی ؟
- چیزی شده ؟
نگاهی کردم به اتاق رضا رفته بود
نرگس: خانم خانما، من مرخصی قبل عقد به شما دادم نه مرخصی بعد عقد - وااییی نرگس تو رو خدا یه امروزه هم مرخصی باشم ،قول میدم از فردا از تو زودتر بیدار شم ،قول قول
نرگس: مثل بچه کوچیکا قول دادی که ،باشه فردا نیای ،اخراجی
- چشم ،رییس بد اخلاق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی و هشتم
با رفتن نرگس گوشیمو برداشتم شماره رضا رو گرفتم - سلام
رضا: سلام خانومم خوبی؟
چه زود بیدار شدی
- مدیرمون بیدارم کرد
رضا:( صدای خنده اش بلند شد،چقدر دلنشین میخندی )نرگس و میگی؟
- اره
رضا: هیچی خواهر شوهر بازیش شروع شده پس - تو کجا رفتی؟
رضا: با مرتضی اومدیم سپاه بعد میریم کانون
- ناهار میای؟
رضا: برای دیدن یار حتما میام - خیلی ممنونم
رضا: خیلی دوستت دارم رهای من - منم خیلی دوستت دارم
رضا: برم که مرتضی داره صدام میزنه
- باشه مواظب خوت باش
رضا: تو هم همین طور،یا علی
دیگه خوابم پریده بود ،تخت و مرتب کردم
موهامو شونه زدمو گیس کردم
رفتم از اتاق بیرون
دست و صورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه
عزیز جون داشت غذا درست میکرد
- سلام
عزیز جون: سلام به روی ماهت ،بیا بشین برات چایی بریزم - نه نمیخواد خودم میریزم
عزیز جون: باشه ( عزیز جون سفره رو پهن کرد روی زمین ،وسایل صبحانه رو روی سفره چید ،منم یه لیوان چایی برای خودم ریختم و کنار سفره نشستم
به عزیز جون نگاه میکردم که چقدر با عشق داره غذا درست میکنه )
بعد از خوردن صبحانه ،سفره رو جمع کردم رفتم توی حیاط روی میزی که کنار حوض بود نشستم
و به گلای کنار حوض نگاه میکردم
کی فکرشو میکرد من یه روزی عروس این خونه بشم
واقعن کسی از حکمت خدا سر در نمیاره
خدایا به خاطر همه چی شکر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی ونهم
عزیز جون: رها مادر
- جونم عزیز
عزی جون: رها جان گوشیت زنگ میخوره - چشم الان میام
بدو بدو رفتم توی اتاق گوشیمو نگاه کردم ،مامان بود - سلام مامان جون خوبی
مامان: سلام رهاجان ،خواب بودی؟
- نه ،رفته بودم تو حیاط نشسته بودم
مامان: آها ،خودت خوبی؟ آقا رضا خوبه ؟
- شکر خوبیم
مامان: رها جان میخواستم بهت بگم بابات گفته امشب شام با آقا رضا بیاین اینجا
- بزارین ، رضا موقع ظهر اومد ازش بپرسم،شاید تا دیر وقت سر کار باشه
مامان: باشه ،باز خبر بده بهم - چشم
مامان: فعلن ،میخوام برم بازار ،تو چیزی نمیخوای؟
- خوش بگذره نه مامان جون ،به همه سلام برسون
مامان: تو هم سلام برسون ،خدا حافظ
حوصله ام سر رفته بود ،رفتم سمت قفسه کتابها،کتاب شهید مرتضی آوینی رو برداشتم
روی تخت دراز کشیدم و شروع کردم به خوندن
بعد از کمی خوندن چشمام سنگین شد و خوابم برد
با صدای اذان گوشیم بیدار شدم
واییی خدای من چقدر خوابیدم من شانس آوردم نرگس اینجا نبود وگرنه میگفت تا الان خواب بودی دختر...
رفتم وضو گرفتم ،سجادمو پهن کردم چشمم به تسبیح فیروزه ای افتاد ،لبخندی به لبم نشست و ایستادمو نمازمو شروع کردم به خوندن
دو رکعت نماز شکرانه هم خوندم
بعد از خوندن نماز
رفتم سمت ساک لباسام
یه دست لباس بیرون آوردم
رفتم یه دوش گرفتم
برگشتم توی اتاقم
موهامو خشک کردمو گیس کردم
رفتم توی پذیرایی
بوی غذای عزیز جون همه خونه رو پیچیده بود - ببخشید عزیز جون ،کمکتون نکردم
عزیز جون: این چه حرفیه دخترم
صدای زنگ در اومد
چادرمو سرم کردم رفتم دم در دروباز کردم
نرگس بود
نرگس: سلاااام ، عروس تنبل
- سلام مدیر بد اخلاق
وارد خونه شدیم
نرگس: به به چه بویی میاااد،عزیز جون ،عروس خانم ناهار درست کرده؟
عزیز جون: نرگس جان ،رها رو اذیت نکن
نرگس: چشم عزیز جون
منم یه لبخندی زدم براش
نرگس: بخند ،بخند ،فردا تو کانون جواب این خنده اتو میدم
- بد جنس ،تلافی نداشتیماااا
نرگس: باشه بابا ،تو درست میگی
به دلیل اختلال نت دیروز امروز دوپارت اضافه قرار دادم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
تلاش دشمن برای کمرنگ کردن معنویت با ترویج سبک زندگی غربی
🔸رهبر انقلاب در پیام به حجّاج بیتاللهالحرام فرمودند که دشمنان ملّتهای مسلمان در تاریخ اخیر، کوشش انبوهی را برای سست کردن دو اکسیر زندگیبخش، یعنی وحدت و معنویّت، در میان ملّتهای ما به کار گرفتهاند.
🔸معنویّت را با ترویج سبک زندگی غربی که تهی از روح معنوی و برآمده از کوتهبینی مادّی است، کمرنگ و بیرمق میکنند، و وحدت را با گسترش و شدّت بخشیدن به انگیزههای موهوم تفرقه مانند زبان و رنگ و نژاد و جغرافیا به چالش میکشند.
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
(◍ #چادࢪانہ🌸🍃◍)
خُـدـآمیخَوآسـتبِهتُوبـٰآلوپَربِدَهَدـاَمـٰآ
گُـفتچَـشمَتمـۍزنـند،👀
چَآدُردـادقَـدرشرابِـدـآنシ..!
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
.¦→☔️•••
•
بانو🧕🏻
ایݩࢪابدان°☝️🏻°
توکهباوقاࢪࢪاہمیروۍ•••❤️
بادکهچـ∞ـادࢪتࢪاپریشانمیکند
وتودستـ✋🏻ـهایت
ࢪا°نذࢪ°مرتبکردنشمیکنی•••🌱
خداآݩباݪا🔝قدحقدحغروࢪ😌
مۍفروشدبهفرشتـ🧚🏻♀ـگانش•••
کهاینبود°🦋°بندهاۍکهگفتم
سجدهاشڪنید•••✨
اشرفمخݪوقاتمࢪابݩگریدکہچہ🌸
عاشقانہبرایمبݩدگۍمۍکند•••🌻•
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
سلام لطفاً آیدیتو برام بفرست 🌸
https://harfeto.timefriend.net/16569233723530
دوستای خوبم الان که شما میاین سوال می پرسید من نمی تونم در کانال پاسخ شما رو بدم چون کانال شلوغ میشه وسوالات هم زیاده....
جان من لطفاً آیدی هم بفرستید 🤦♀
☆
#الهـی🙏
اگـر می آزمایی
توان و تحملمان را زیـاد کن
اگـر می آموزی،
اِدراکمان را وسعت بـده
اگـر می بخشایی،
ظرفیتمان را افـزایش بـده!
#شبتونمنوربهالطافالهی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━