eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فلسفه حجاب بدون استفاده از آیات و روایات جاذبه های جنسی رو بپوشون انسانیتت وهنرت رو بیرون بریز الاسلام عالی ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
27.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🔹ترویج سگ فرزندی 😱 تجمع سگ بازان در پارک تندرستی فردیس کرج : لطفا" این کلیپ را که در رابطه با خطرهای سگ گردانی برای صاحب سگ و (بویژه عموم مردم) هست را ببینید و نشر دهید. نشر این کلیب قطعا" صدقه جاریه خواهد بود. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
Panahian-Clip-GhezavatMamnoo.mp3
2.34M
🎵قضاوت ممنوع! 🔻آدم‌ها باهم متفاوتند! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
Ramezan-nowrouz- 1402.12.16.mp3
23.65M
🔉 بشنوید| توصیه‌ها و دستورات ویژه ماه مبارک رمضان و تقارن آن با تعطیلات نوروزی ⚡️بیانات استاد فیاض‌بخش در آخرین جلسه شرح حدیث معراج (۱۶ اسفند ۱۴۰۲) ▫️این تقارن ماه مبارک رمضان با تعطیلات هم فرصت است هم خطر... ▫️توصیه‌های عبادی ماه رمضان ▫️دستورات عملی برای نفی خواطر ▫️مراقبات ویژه این ماه ☑️ کانال جلوه نور علوی @jelvehnooralavi ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔴 🌹 مژده به مقلدان 🔴 با توجه به استفتائات فراوان مقلدان رهبر انقلاب درباره ماه مبارک رمضان و احکام روزه، کانال رساله امام خامنه‌ای معرفی می‌شود 😍 🌺شما هم به جمع ۱۷۳ هزار نفری کانال مقلدان ایشان بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/197001216Ceef0cb9a1f عضویت برای عموم مردم آزاد است👆
پایان شعبان رسیده مرا پاک کن حسین این دل برای ماه خدا رو به راه نیست... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
یاد خدا ۴۵.mp3
9.69M
مجموعه ۴۵ | √ چطوری میل من به محبت خدا بیشتر میشه؟ √ چطور منم به لذتِ همنشینی با خدا میرسم؟ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
1.05M
⚠️ دستورالعمل فوق‌العاده در ارتباط قلبی با امام‌زمان‌عج ثبت نام در چله حاجت ❌👇 https://daryaee.com/landing/chele/ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای 💗 پارت 58 رفتیم کانون ،بچه هارو سوار اوتوبوس کردیم و حرکت کردیم بعد ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت 59 بچه ها رو برگردوندیم کانون و خودمون رفتیم سمت خونه یه جشن کوچیک هم خونه عزیز جون گرفتیم و مامان و بابا و هانا هم اومده بودن اینقدر درد داشتم که اصلا چیزی نتونستم بخورم شب که همه رفتن ،رفتم توی اتاقمون سجاده هامونو پهن کردم رفتم وضو گرفتم و چادر نمازم و سرم کردم منتظر رضا شدم رضا وارد اتاق شد... رضا: فک نمیکردم با این همه خستگی که داری ،بازم اینکارو بکنی ... - این کار لذت بخش ترین کار دنیاست،خستگیم،در کنار تو بودن،در کنار تو نماز خوندن ،همه شون تمام میشه بعد از خوندن نماز شب و دعا ،تا اذان صبح با هم صحبت کردیم ،با اینکه تو چهره رضا خستگی بیداد میکرد ... با تمام وجودش برام صحبت میکرد،از دلتنگی هاش ،از اتفاقهایی که براش افتاده بود منم با جون و دلم گوش میکردم... چند روزی گذشت و درد شکمم کم نشد تصمیم گرفتم بدون اینکه به کسی چیزی بگم برم دکتر دکتر هم چند تا آزمایش برام نوشت دو روز بعد با جواب آزمایش رفتم مطل دکتر دکتر با دیدن جواب آزمایش گفت: احتمال داره بارداری خارج از رحم برات اتفاق افتاده باشه منم هاج و واج نگاهش میکردم - یعنی چی خانم دکتر ؟ دکتر: یعنی اینکه ،اگه شما خارج از رحم باردار باشین ،باید بچه رو سقط کنین (تمام دنیا روی سرم آوار شده بود با گفتن این حرف) دکتر: البته ،من گفتم شاید ،براتون سونوگرافی مینویسم ،برین انجام بدین ،بیارین ببینم،بهتون دقیق بگم.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت 60 توان راه رفتن نداشتم ،چه نقشه ها داشتم واسه همچین روزی... چقدر دلم میخواست وقتی به رضا این خبرو میدم که داره بابا میشه از چهره اش فیلم بگیرم چقدر .... تنها جایی که به ذهنم میرسید برم و آروم بشه این دله زارم مزار دوست شهید رضا بود نفهمیدم که این جان بی روحمو چه جوری به مزار کشوندم نشستم کنار قبر یه کم آب ریختم روی سنگ قبر و دستمامو روی آب حرکت میدادم و اشک میریختم سلام دوست اقا رضا رضا همیشه از کرم و لطف شما میگفت شما برام دعا کنین من چه جوری به رضا بگم... چند ساعتی مزار بودم توکل کردم به خدا ،گفتم حتمن اینم یه امتحانه دیگه ،راضی ام به رضای خودش حالم خوب نبود و برگشتم توی اتاقم سجاده مو پهن کردمو شروع کردم به قرآن خوندن و نماز خوندن حال خرابمو همه فهمیدن منم اینگار لال شده بودم و زبونم حرفی برای گفتن نداشت فقط روز و شبم شده بود ،نماز خوندن و دعا کردن رضا هم با دیدن حالم چند روزی مرخصی گرفت بعد از چند روز ،تصمیم و گرفتم و رفتم سونوگرافی انجام دادم رفتم مطلب دکتر ،تا نوبتم بشه صد بار مردم و زنده شدم فقط تسبیح دستم بود و ذکر میکنم بعد از خوندن اسمم وارد اتاق شدم دکتر با دیدن جواب سونو نگاهی به من کرد و گفت نمیدونم چه طور شد ولی خوشبختانه خارج رحم باردار نیست ( با شنیدن این حرف ،انگار زندگی دوباره به من بخشیدن ) خیلی خوشحال بودم توی راه فقط خدا رو شکر میکردم که باز به این بنده حقیر لطف کرده رفتم سمت خونه ،عزیز جون توی حیاط بود ،داشت به گل ها آب میداد - سلام عزیز جون عزیز جون: سلام دخترم،کجا بودی ،چرا گوشیت و نبردی ،رضا همه جا رو دنبالت گشت - واااییی ببخشید ،فک کردم گوشیمو برداشتم رفتم توی اتاق گوشیمو از روی میز برداشتم واییی ۲۰ تماس بی پاسخ از رضا ? میدونستم خیلی نگرانم شده بود ،از ترس واسش زنگ نزدم اول رفتم وضو گرفتم دو رکعت نماز شکر خوندم بعد رفتم دراز کشیدم ،اینقدر این چند روزی حالم بد بود ،خواب و خوراکم به هم ریخته بود نزدیکای ظهر بود که صدای نرگس و رضا رو از داخل حیاط شنیدم چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم رضا در و باز کرد و اومد داخل اتاق با چشمای نیمه باز نگاهش میکردم سجاده هامونو پهن کرد رضا: خانومم نمیایی بندگی کنیم از نگاهش چشمامو باز کردم انتظار همچین رفتار آرومی رو نداشتم ،اشکام جاری شد... رضا اومد کنارم نشست رضا: چت شده رها جان ،چرا چند وقته اینجوری شدی؟ اتفاقی افتاده؟ به خدا دارم دق میکنم اینجوری میبینمت خانومم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
محمد یاسین: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت 61 ( خودمو انداختم توی بغلش و صدای گریه هام بلند شد ، عزیز جون و نرگس،یه دفعه در و باز کردن اومدن داخل ) عزیز جون: چی شده ؟ رها مادر،چرا گریه میکنی؟ ( نرگسم یه گوشه ایستاده بود و گریه میکرد، رضا هم از عزیز جون و نرگس خواست تنهامون بزارن، بعد از یه عالمه گریه کردن ،آروم شدم ) بعد از کلی گریه کردن ،آروم شدم رضا: خانمی حالا نمیخوای بگی چی شده - رضا جان من حامله ام ! رضا: یعنی یه خاطر اینکه حامله ای ناراحت بودی؟ ( کل ماجرا رو براش تعریف کردم و رضا هم اشک میریخت ) رضا: چرا همون اول چیزی بهم نگفتی؟ یعنی اینقدر نامحرم بودیم ؟ - من نمیخواستم با گفتن این حرف تو ناراحت بشی رضا: عزیزم ،نگفتن این حرف و دیدن حال و روزت این مدت منو بیشتر ناراحت کرد خانومم ،بچه ، امانتی هست از طرف خدا ،هر موقع صلاح بدونه این امانت و میده و هر موقع صلاح بدونه این امانت و میگیره از ما - ببخش منو ... رضا: به شرطی که بلند شی اول نمازمونو با هم بخونیم ،بعد هم بریم غذات و بخوری - چشم رضا: من عاشق این چشم گفتناتم رفتم وضو گرفتم و چادرمو سرم کردم ایستادیم برای خوندن نماز بندگی رضا موضوع بارداریمو به نرگس و عزیز جون گفت .... نرگسم با جیغ و هورا اومد توی اتاق نرگس: یعنی خدا خدا میکنم اون طفل معصوم دیونه گیش به تو نره... - نه پس به عمه خل و چلش بره خوبه؟ نرگس: الهیی قربونش برم ،ولی خیلی بدی ایکاش به من میگفتی زودتر که کمتر غصه میخوردی - به تو که میگفتم که کل خاندان میفهمیدن حالمو نرگس: واااییی گفتی خاندان، برم بگم به همه دارم عمه میشم - ععع نرگسس..... دختره خل باز به من میگه دیونه جشن ولادت امام علی ،عروسی نرگس و آقا مرتضی بود با رفتن نرگس اتاق نرگس و کردیم اتاق بچه مون رضا هم به خاطر وضعی که داشتم کمتر مأموریت میرفت ولی بعضی موقع ها هم که میرفت دوهفته ای بر میگشت آخرین سونویی که انجام دادم متوجه شدیم بچه مون دختره به اصرار مامان رفتیم براش سیسمونی خریدیم با کمک نرگس و مامان و هانا ،اتاق و آماده کرده بودیم برای گل دخترمون همه روز شماری میکردن تا بچه دنیا بیاد بلأخره این قند نبات بابا ،فاطمه خانم دنیا اومدن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
سلام خوبی ؟ چله حاجت شروع شد ! من خودم امسال تو ماه رمضان عضو یه چله فوق العاده شدم که داریم برای نزدیک کردن ظهور امام زمان عج هر روز قدم های بلندی برمی‌داریم گفتم به تو هم پیشنهاد بدم اگه خواستی حتما بیا تا ماه رمضانت قشنگ بشه صبح ها ساعت ۵ و ده دقیقه صبح 🥺😁 لایو داریم که قسمتی از این چله ست خلاصه اگه خواستی عضو کانال زیر شو خود حاج آقا دریایی مفصل توضیح داده https://eitaa.com/joinchat/596639820C3e139e7ae6