رفقا سوالی شده از طرف یکی از دوستان که تا خوندمم خیلی ناراحت شدم ...وخواستم پاسخشون بدم همون لحظه دیدم گفتن وخواستن که در کانال قرار بگیره برای نظرمنم نخواستم کوتاهی کنم
رفیق من که این سوال رو پرسیدی گفتی اهل بی احترامی نیستی ادامه اشم گفته بودی محبت میکنی به پدرت ولی بی نتیجه است...
فقط میخوام اینو بهت بگم خدا حواسش به آدماییکه یاوری جز خودش ندارند بیشتره
من درکت میکنم وجوابای دوستانوقرار میدم وخودمم پاسخ میدم به سوالت هستم کنارتون 😭
https://harfeto.timefriend.net/16542816636548
اینم لینک ناشناس برای کمک به دوستمون😍
از لاک جیغ تا خدا
رفقا سوالی شده از طرف یکی از دوستان که تا خوندمم خیلی ناراحت شدم ...وخواستم پاسخشون بدم همون لحظه دی
بسم الله الرحمن ارحیم
من یه چیزی رو میخواستم بگم . نگاه ما هرچقدرم پدر مادرمون بد باشن حق نداریم با اونا حتی بلند صحبت کنیم . شما هم از صبر زینبی برخوردار هستید . شما امتحان اللهی سختی می شوید ولی خدا ۱۰۰۰ برابر آن رو بهتون میده . حالا اگه به صلاحتون باشه توی یااین دنیا یا اگرم صلاح نباشه اون دنیا بهتون میده .
منو خیلی دعا کنین. نظر بنده بود و شمارا تحسین می کنم که انقدر بزرگین که به پدرتون چیزی نمی گین
#گمنام
یادتون نره رفقا ما اینجا خواهر و برادریم هممون یه خانواده ایم خانواده از لاک جیغ تا خدا .... یه خانواده وقتی یکی از اعضاش ناراحته هر کاری میکنیم براش ما از لاک جیغی ها هم همه تلاشمونو برای دوستمون انجام میدیم 😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای 💗
پارت هفتم
در اتاق باز شد ،زیبا وارد اتاق شد و درو بست
زیبا: هنوز آماده نشدی؟
رها بابات الان صد باره داره اشاره میکنه که رها کجاست؟!
- مامان جون حالم اصلا خوب نیست...
زیبا: لااقل یه لحظه بیا پایین ببیننت بعد بیا تو اتاقت...
- باشه
زیبا: دیر نیایاااا، بابات دیگه داره کم کم عصبانی میشه (یه شومیز بنفش پوشیدم با یه شال مشکی گذاشتم رفتم پایین رفتم سمت زن عمو و عمو احوالپرسی کردم رفتم یه گوشه نشستم )
به نوید هم اصلا نگاهی نکردم
زن عمو: عروس قشنگم چه طوره ،خوبی رها جان؟
-خیلی ممنون
زن عمو: زیبا جان چند روز دیگه عروسیه بچه هاست ،هنوز واسه لباس بچه ها کاری نکردیم
زیبا: دیگه اینو میسپاریم دست خودشون برن بازار بخرن ...
زن عمو:نوید پسرم کی وقتت آزاده با رها برین واسه خرید لباس عروس و لباس خودت
نوید : من همیشه وقتم واسه رها جان آزاده هر موقع امر کنن میبرمشون بازار(با گفتن حرفاش حرصم می گرفت ،از جام بلند شدم)
- ببخشید من حالم زیاد خوب نیست با اجازه تون میرم تو اتاقم
نوید :میخوای ببرمت دکتر( همون که ریختتو نبینم خودش یه دواست چقدر تو ...)
زن عمو: رها جان نوید راست میگه ،بیا ببریمت دکتر
زیبا: نمیخواد ،نزدیک عروسیه حتمن استرس گرفته...
زن عمو: الهی عزیزززم،استرس چرا ،به هیچی فکر نکن عزیزم
- با اجازه
از پله ها رفتم بالا و رفتم تو اتاق هانا
درو باز کردم هانا داشت درس میخوند
هانا: کاری داشتی خواهر جون
- نه عزیزم درست و بخون
در اتاق و بستم و رفتم تو اتاق خودم رو تختم دراز کشیدمو با گوشیم ور میرفتم و به فرار فکر میکردم ...
خوب فرار کردم،کجا برم ،خونه فامیل برم که دست و پا بسته باز تحویل بابام میدن
داشتم دیونه میشدم
در اتاق باز شد ،نوید وارد اتاق شد
یه هو از جا بلند شدمو نشستم...
- تو اینجا چه غلطی میکنی...
نوید: خوب اینجا اتاق زن آینده مه...
-خودت میگی آینده،هر موقع زنت شدم اون موقع بیا ،الان گم شو بیرون...
اومد نزدیک تر کنار تخت نشست
نوید : ععع از دختره خانمی مثل تو بعیده همچین حرفایی رو به شوهر آینده اش بزنه - پاشو برو بیرو تا جیغ نزدم همه رو باخبر نکردم
نوید: فقط نگام میکرد بعد گفت : رها کسی داخل خونه نیست همه رفتن سمت آلاچیق دارن کباب میزنن 😒
خواستم جیغ بزنم ،که دستشو گذاشت روی دهنم..
نوید: ببین دختره زرنگ ،اگه بخوای چیزی بگی همین الان خودم یه بلایی سرت میارم که حتی خودتم حیرون بمونی ،کاری میکنم باهات تا آخر عمرت حرف از دهنت بیرون نیاد...
داشتم سکته میکردم ،قلبم تند تند میزد دستشو از دهنم برداشت و بلند شد رفت سمت در...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت هشتم
شروع کردم به گریه کردن...
- چرا با من این کارا رو میکنی ،تو که دورو برت پره دختره چی میخوای از جون من ...
زن میخوای چیکار عوضی...
نوید: اینش به خودم مربوطه ،فردا صبحم میام دنبالت بریم واسه لباس عروس...
بعد رفتن نوید شروع کردم به گریه کردن در اتاق باز شد هانا اومد داخل ...
هانا: چی شده رها ؟
اتفاقی افتاده؟
- نه ،برو بیرون تنهام بزار هانا...
هانا رفت و من گریه ام شدت گرفت
بعد مدتی آروم شدم از گوشه پنجره چشمم به آسمون افتاد...
-تو فقط خدای کسایی هستی که نماز میخونن؟ من اینقدر دختر بدی هستم که اینجور باید تاوان بدم؟
من که تنها عیبم اینه ،نماز نمیخونمو حجابم کامل نیست چرا به دیگران نگاه نمیکنی؟
به کسی که داره به هر طریقی خوش میگذرونه!
نگار گفت به تو توکل کنم
خدایا به تو توکل میکنم،کمکم کن ،تو تنها امیدم هستی...
بعد مدتی خوابم برد صبح زود از خواب بیدار شدم و خوابم نمیبرد،رفتم تو گالری گوشیم ،به عکسا نگاه میکردم،همینجور که به عکسا نگاه میکردم چشمم افتاد به عکس ملیحه ،ملیحه یه سال از من بزرگتر بود و درسش تمام شده بود
ملیحه دختر خیلی آرومی بود ،جنوب زندگی میکرد رابطه خیلی خوبی با هم داشتیم
یاد نقشه ام افتادم بی توجه به اینکه ساعت چنده شمارشو گرفتم
بعد از چند تا بوق برداشت
- سلام
ملیحه: به رها خانم خوبی؟
-مرسی ،تو خوبی ملیحه جان؟
ملیحه: شکر ،تو چه خبر ،چه کارا میکنی؟
چه عجب یاد ما افتادی!
- هیچی،ما هم یه نفسی میکشیم
ملیحه: خوب همینم جای شکر داره عزیزم
- ملیحه جان ،مهمان نمیخوای؟
ملیحه: داری شوخی میکنی؟
تو که همیشه میگفتی از جنوب خوشم نمیاد که -مزاح کردم بابا،الان دلم میخواد بیام یه دوری بزنم...
ملیحه: خیلی خوشحالم میشم گلم ،قدمت رو چشام...
- فدات بشم ،فقط آدرس دقیقت و میفرستی؟
ملیحه: چشم حتمن، حالا کی میای؟
- نمیدونم ،احتمالن چند روز دیگه ،باز بهت خبر میدم
ملیحه: باشه ,با خانواده میای دیگه؟
- نه عزیز خودم میام
ملیحه: باشه ،پس منتظرت هستم...
-فدات شم ،میبوسمت ،به خانواده سلام برسون
ملیحه: همچنین تو گلم
اینم از این،حالا باید چه جوری فرار کنم..
صدای پیامک اومد ،نگاه کردم ،ملیحه آدرسو فرستاده بود....
بلند شدم برم دست و صورتمو بشورم
گوشیم زنگ خورد
نوید بود ،جوابشو ندادم
رفتم بیرون دست و صورتمو شستم
رفتم تو اشپز خونه ،یه چیزی خوردم
زیبا: سلام عزیزم ،سحر خیز شدی...
- سلام
صدای زنگ آیفون اومد ،مامان رفت درو باز کرد - زیبا جون کی بود؟
زیبا: نویده ،اومده دنبالت برین بازار...
لباس مناسب نداشتم ،سریع از پله ها رفتم بالا ،رفتم تو اتاقم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
وسلامبراوڪھمیگفت:
+اونقدرخودمونُدرگیرالقاب وعناوینڪردیم ڪھیادمونرفتھهمھباهمبرادریم وبایدڪنارهمبارۍازروۍِدوشِمردم برداریم!`(:` #شهیدمحمدبلباسۍ🕊! #گمنام ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ #از_لاک_جیغ_تاخدا✨ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
چهارده قرن است که دارد رزقِمان را میدهد
باهمان یک مرتبه بخشیدن انگشترش
#مولاجانم
وقتی از هیئت اومدی بیرون
به زمین نگاه کن
چشمت به نامحرم بیفتد کار تمام است🥺😭
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
در مراسمی برای شهدا سردار سلیمانی رو کرد به خانوادهها و گفت: از همه تقاضا دارم دو دقیقه سقف را نگاه کنند.
دو دقیقه همه سقف را نگاه کردند و کم کم گردنها خسته شد. همان زمان سردار سلیمانی گفت: خسته شدید؟ برخی از رزمندگان ما بیش از 30 سال است که به دلیل مجروحیت فقط میتوانند سقف را نگاه کنند.
📚راوی: همسر شهید هادی کجباف
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#Profile | #پروفایل
و گاهی گمان می کنی که پایان است،
سپس خداوند همه چیز را
درست می کند...🤍🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
به هرکسی دل بستیم،✅
رسمی جز دل
شکستـن نمیدانست؛🚫
جـز شمایی که
با همه بی مهریهایمان همیشه مَرهم
جانِ خستمان شدی خدا جانم :)💚'
+ اگر ما مقصریم، تو دریایِ رحمتی.. 😍😍😍
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای 💗
پارت نهم
درو قفل کردم که باز این دیونه نیاد تو اتاقم
لباسمو عوض کردم ،کیفمو برداشتم رفتم پایین
زیبا: نوید جان سفارش نکنماااا،یه لباس خیلی خوشگل براش بگیر
نوید: چشم
زیبا:نزاری لباسای بنجول و با حجابی انتخاب کنه هااا....
نوید: چشم حتمن....
-زیبا جان اجازه میدین بریم
زیبا: اره برین
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
اصلا با هم حرف نزدیم
رفتیم ،یه مزون لباس عروس خیلی بزرگ
لباسای خیلی شیکی داشت...
چقدر حیف که حتی هیچ حسی به لباس عروس نداشتم یه خانم که کارمند مزون بود اومد سمتمون....
سلام خوش اومدین،درخدمتم
نوید: سلام خانم ،یه لباس شیک میخواستم ،جدید باشه...
بفرمایید همراه من تشریف بیارین
همراه خانومه رفتیم ،چند تا لباس نشونمون داد
نوید: رها جان کدومو انتخاب میکنی ؟
-نگاهش کردم: هر کدومو خودت دوست داری
-کمتر خانمی پیدا میشه ،از شوهرش بخواد که انتخاب کنه ،بهتون تبریک میگم ...
نوید: خیلی ممنونم ،پس لطفن اینو بدین بپوشه ببینه خوشش میاد یا نه
-نمیخواد ،خوشم اومده ازش
عزیزم نمیخوای یه بار بپوشی ،شاید تنگ یا گشاد باشه ،براتون درستش کنیم...
مجبور شدم برم لباسو بپوشم..
در اتاق پرو قفل کردم ،لباسمو درآوردم و پوشیدم، هر چند خوشم نیومد از مدلش ولی مجبورم سکوت کنم ،لباسو درآوردم و لباسای خودمو پوشیدم...
درو باز کردم.
رفتم بیرون..
خانمی اندازه اس
چرا نزاشتین آقاتون ببینه...
( نمیدونستم چی بگم):
نمیخواستم تکراری بشم با این لباس...
همون روز عروسی ببینه بهتره...
نویدم خندش گرفت...
- ببخشید یه شنل هم میخواستم
_چشم
پول و پرداخت کردیم و رفتیم
نوید:خوب بریم واسه حلقه ازدواج
- بریم یعنی اون روز هرجایی که نوید گفت من همراش رفتم...
نزدیکای غروب بود که منو رسوند خونه
- خداحافظ
نوید: خداحافظ عزیزم
رفتم تو خونه و وسیله ها رو پرت کردم روی مبل و خودم رفتم توی اتاقم
لباسمو عوض کردمو دراز کشیدم
زیبا اومد تو اتاقم
زیبا: چرا لباساتو پایین انداختی - خسته بودم دیگه جون بالا اوردنشونو نداشتم،بزارین یه گوشه
زیبا: من از دست تو دیونه نشم خوبه والا
بعد رفتن مامان،گوشیم زنگ خورد
نگار بود
- سلام نگار جان
نگار: سلام بر عروس خانم
-عع نگار تو هم اذیتم میکنی؟
نگار: ببخش خواستم بخندیم
-آی که چقدر هم خندیدم...
نگار:رها الان جدی جدی میخوای زنش بشی(نمیتونستم ،فعلن از نقشه ام به نگار بگم): مگه کاره دیگه ای هم میتونم بکنم
نگار: رهانمیدونم چی بگم واقعا 😔
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت دهم
- هیی
نگار:راستی ،امروز دسته جمعی ساز زدیم ،جات خیلی خالی بود - چه خوب،راستی عروسیم بیایااا
نگار:وایی رها من از نوید میترسم...
-واا مگه میخواد بخوره تو رو،عروسی دوستت داری میای
نگار:باشه ،ببینم چی میشه ،قول نمیدم - باشه ،آدرس تالارو برات میفرستم ،چون خودم بیرون نمیتونم بیام
نگار :باشه ،عزیزم
-فعلن بخوابم ،خیلی خستم...
نگار: بخواب گلم ،شبت خوش
صبح روز عروسی رسید
به زور با صدای زیبا بیدار شدم
زیبا: رها پاشو نوید پایین زیر پاش علف زده ( باشنیدن این کلمه ،از مثل موشک از جام بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم
رفتم تو اتاق هانا،هانا خواب بود ،بوسیدمش و رفتم پایین زیبا جعبه لباس عروس و داد دست نوید رفتم نزدیک زیبا شدم
-زیبا جون یه کم پول میخوام واسه شاباش دادن؟
نوید: نمیخواد ،من بهت میدم
زیبا:نه بابا شما چرا ،صبر کن عزیزم الان میام
زیبا هم رفت و با چند تا تراول برگشت
-دستتون درد نکنه(بغلش کردم و خداحافظی کردم)
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت آرایشگاه
نوید گوشیشو برداشت و شماره گرفت
نوید:الو ساناز کجایی پس ما الان نزدیکای آرایشگاهیم باشه هر چه زودتر بیا
-ساناز میخواد بیاد؟
نوید: اره گفتم بیاد تنها نباشی
( اینو دیگه کجای دلم بزارم)
رسیدیم آرایشگاه ،از ماشین پیاده شدم
درو بستم
نوید: رها؟
-بله
نوید: اینقدر هولی زنم بشی که لباس عروست یادت رفته؟
- اره ،خیلی لباسو گرفتم ازش
- خوب حالا برو دیگه
نوید: منتظرم تا ساناز بیاد ،تو برو داخل
رفتم وارد آرایشگاه شدم
ده دقیقه بعد ساناز خواهر نوید اومد - سلام
ساناز: سلام عزیزم ،مبارکت باشه
رو کرد به آرایشگر
ژیلا جون ،سفارشیاااا
ژیلا: چشم گلم
نزدیکای غروب آماده شدم ،لباسو پوشیدم ،شنل و سرم گذاشتم
ساناز : ای جااانم ،دوماد ببینه پس میافته ،رها جان شنلت و بنداز ،قشنگی لباست همه رفت زیر شنل - باشه تالار رسیدم در میارم
ساناز : الهی قربونت برم ( ساناز واسه نوید زنگ زد )
ساناز: الو نوید ،
بیا که عروسمون آماده شده
نوید نمیدونی چه عروسکی شده
باشه خداحافظ - کی میاد ساناز جون
ساناز: گفت نیم ساعت دیگه اینجاست - باشه
حالا نوبت ساناز بود که باید آرایش و شینیون میشد
یه ربع گذشته بود و من نمیدونستم چیکار کنم
یه دفعه یه فکری یه ذهنم رسید
به نگار پیام دادم برام زنگ بزنه
نگار زنگ زد - الو سلام نوید جان ،کجایی؟
نگار : چی میگی رها
- آها باشه عزیزم الان میام پایین
نگار: حالت خوبه رها ؟
- فدات شم میبوسمت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️دختران در آخر الزمان و شکستن دل #امام_زمان عج😱💔
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
⚠️دختران در آخر الزمان و شکستن دل #امام_زمان عج😱💔 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ #از_لاک_جیغ_تاخدا✨ @banomah
نظرات و انتقاد های خودتون رو درمورد این کلیپ بگین🌺❤️👇🏼
https://harfeto.timefriend.net/16545357080136
سلام وعرض ادب
رفقا بنده بارها بارهاگفتم که ایتام مشکل پیدا کرده سوالی که میپرسید دلیل بر بی اهمیتی بنده نیست که جواب نمیدم ایتام مشکل پیدا کرده حواسم به رمان هم هست
و به زیبایی زندگی بنر . که زندگی زیبایی هایی هم دارد…
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
این چند روز پیام هایی از دوستان دریافت میکنم مبنی بر اینکه چرا کم فعالیت شدی خادم المهدی ما دلمون خوش بود به شما رفتی دیگه نمیای؟ تنهامون نزاری ها!
خادم المهدی توبری ما چیکار کنیم ؟
یکی از عزیزان گفته بود دلمون برای گروه تنگ شده تورو خدا گروه رو باز کنید ؟
و یکی گفته بود که بابا عادت کردیم بهت چرا دیگه فعالیت نمیکنی ؟
یکی گفته خیلی جالب تر بود خادم المهدی نکنه عین اون سری سرماخوردی نیستی ؟ زود خوب شدی بیا😁
خیلی از ممنونم از دوستان که پیام دادیدجویاشدید و...
دوستان یک سوال دارم من چند وقتیه درگیرم تورو خدا حلال بفرمایید اگر کوتاهیی کردم اگر کوتاهیی شده بگید؟ چون قراره ازاین به بعد کانال رو بهتر پیش ببرم به خاطر اینه منتظر دوستانمم هستم که امتحانات تموم شه تا دوباره فعالیت کنیم
اینم لینک ناشناس هر چه دل تنگت میخواهد بگو ...
https://harfeto.timefriend.net/16542816636548
از فردا کلیپ هایی از اساتید بزرگوارمون
استاد پناهیان ، دانشمند و... قرار میگیره
ودیگه اینکه دوستان نهج البلاغه خوانی هم برگزارکنم ؟
ودیگه اینکه کتاب سه دقیقه در قیامت قرار بدم یا خودتون خوندید ؟
باز خورد بدید در لینک بالا