✨آیت الله بهجت: ✨
⚡️بچه بودیم سفره پهن میشد و ما سرگرم بازی، سفره که ميخواست جمع شود
مادر با نگرانی لقمه ميگرفت.👌
💫✨حالا سفرهٔ رحمت خدا دارد جمع میشود.✨💫
✨🍃ای مهربانترازمادر!
✨بیا و قبل از جمع شدن سفره ماه مبارک رمضان ✨
لذت مهمانیت را به ما بچشان.✨
♥️↝اۍڪھتمـامِعشـقت،درمـانِماست
🤍↝اَلسَـلـٰامُ؏َـلَیڪیـٰابَقیةاللّٰہ🖐🏻•
𑁍•┈•𑁍𑁍•┈•𑁍
❍°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❍°•
__
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
میگفتکہ:
عظمتنوکریدرخونهیامامحسینرو
زمانیمیفهمیکه..
شباولقبر،
وقتیزبونتبنداومد..
یهوقتمیبینییهصداییمیاد:
میگهنترسمنهستم..!ヅ♥️
__
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
عأۺڨأݩھݦݩۅۺھیدݦ
شرطِ اول قدم
آن است
کِه مَجنون باشی!
هرکسی
در به درِ
خانه ی لیّلا
نشوَد...
__
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
•#تلنگر•
✨منافتخاࢪمیڪنم😌 وقتۍدو تاپسࢪ🧑🏻
ڪهداࢪند با ڪلماتڪوچہبازاࢪۍ باهم حࢪف
میزنند🗣
بهمݩڪهمیࢪسندصداشونࢪو میارند پاییݩ و ࢪد
میشند.
✨احساسغࢪوࢪمیڪنموقتۍمیخواماز یڪ
جایی ࢪدبشم🧕🏻،مࢪدۍڪہبههیچجاۍتیپش👟
نمیخوره مذهبۍ باشه👨🏻🎤خودشو مۍچشبونہ بہ
دیواࢪ و ࢪاه ࢪو بࢪاۍ مݩ باز میڪنہ😇
✨من ڪݪۍ خوشحالمیشموقتۍسواࢪآسانسور
میشم یه پسࢪ به خودش اجازه نمیده ❌ بامݩ
هم زماݩ بیاد توۍ آسانسوࢪ🙃
خوشحاݪمیشموقتۍمنهیچحࢪفۍنمیزنم،هیچ
شعاࢪۍ نمیدم😊
وݪۍ این پࢪچم افکاࢪ من...این چادࢪ
دوستداشتنۍام❤️
﴿ڪهحاضࢪنیستم یڪلحظهازشجدا بشم﴾
بههمهمیگهڪه:
ݪطفا مࢪاقب ࢪفتارتوݩ،حࢪف زدنتوݩ وحتۍ
افڪارتون باشید☝️🏻
🌼من حــࢪمت دارم😌
من دوست داشتنی ام اما نه بی حجاب
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
دعای روز ۲۹ ام ماه مبارک رمضان ☺️
التماس دعا
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🤲🤲
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
"مشترک گرامی"
بسته "سی" روزه شما رو به اتمام است
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸الهی به توکل نام عظمت🌸
بسم الله الرحمن الرحیم😉
🕊جزء۱ خانوم نرگس یوسفی ✅
🕊جزء۲خانوم فاطمه طاهری ✅
🕊جزء۳ گل نرگس ✅
🕊جزء۴خانوم منیره عرب ✅
🕊جزء۵ خانوم فاطمه سادات مختاری✅
🕊جزء۶ حضرت ام البنین (ع) ✅
🕊جزء۷ یاعلی مدد ✅
🕊جزء۸ خانوم حنانه طاهری ✅
🕊جزء۹ خانوم ابراهیمی نیا ✅
🕊جزء۱۰ خانوم حیدری ✅
🕊جزء۱۱ خانوم بیتا کوراوند✅
🕊جزء۱۲ خانوم فاطمه الله وردی ✅
🕊جزء۱۳ خانوم الهام اصغری✅
🕊جزء۱۴ خانوم مرضیه جعفری✅
🕊جزء۱۵ خانوم حیدری✅
🕊جزء۱۶ خانوم غزل مهدی پور ✅
🕊جزء۱۷ گمنام ✅
🕊جزء۱۸ گمنام ✅
🕊جزء۱۹ گمنام ✅
🕊جزء۲۰ گمنام ✅
🕊جزء۲۱ گمنام ✅
🕊جزء۲۲خانوم زهرا بریموندی ✅
🕊جزء۲۳ خانوم زهرا بریموندی ✅
🕊جزء۲۴ باقری ✅
🕊جزء۲۵ خانوم فاطمه انتظاری ✅
🕊جزء۲۶خانوم فاطمه رضانسب ✅
🕊جزء۲۷خانوم زهرا کریمی ✅
🕊جزء۲۸خانوم حنانه طاهری ✅
🕊جزء۲۹خانوم حنانه طاهری ✅
🕊جزء۳۰ خانوم فاطمه طاهری ✅
عزیزان تا فردا شب مهلت دارید که بخونید 😍
ومن الله توفیق 🌹
آیدی بنده در جهت اطلاع انتخاب جزء ها :
خادم المهدی ⬅️ https://eitaa.com/Jkl_khfd
📢📢📢
برنامه جدید داریم چه برنامه ای
ختم قرآن داریم عزیزان 😍
جدا از ختم قرآن تو این سی روز
ختم قرآن داریم عزیزانی که تمایل دارند در ختم شرکت کنند به پی وی بنده پیام بدن
بسم الله الرحمن الرحیم
به نیت سلامتی وفرج آقامون
وسلامتی رهبرمون سید علی خامنه ای
وبرای سلامتی وحاجت روایی همه عزیزان هستش 🌷
فرصت ختم قرآن تا فردا شب هست عزیزان جزء رو برداشتید اطلاع بدید پیویم که تیک بزنم ✅
و عمریست دخیلم به ضریح نداشته حسن
__
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸الهی به توکل نام عظمت🌸 بسم الله الرحمن الرحیم😉 🕊جزء۱ خانوم نرگس یوسفی ✅ 🕊جزء۲خانوم فاطمه طاهری ✅
سلام رفقا
خدارو هزاران بار شکر که توفیق اینو داشتیم ختم قرآنی قرار بدیم در کانال ☺️
از همکاری همه شما بزرگواران ممنونم ان شاءالله که قبول باشه از همه شما عزیزان
تا جمعه شب همه عزیزان وقت داریدکه جزء های انتخابی خودتون رو بخونید
ومن الله توفیق 😍
:):
#تلنگرانہ
بهمگفت:
باایناوضاعگرونۍ
هنوزمپای
آرمانهایرهبرتهستی؟!
گفتم:
بهمایاددادن
تویمڪتبحسین
ممکنہ،
آبهمواسهخوردننباشه...! :)
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 92
امیر آخر کلاس اومد دنبالمون با هم رفتیم خونه
سارا توی راه فقط حرف میزد ومیخندید ولی امیر فقط از داخل آینه به من نگاه میکرد و چیزی نمیگفت منم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادمو چشمامو بستم بعد از رسیدن به خونه
به مامان سلام کردمو وارد اتاقم شدم
لباسامو عوض کردم رفتم بیرون از داخل یخچال یه کم میوه برداشتم ،یه بطری آب هم برداشتم ،برگشتم توی اتاق
مامان هم با تعجب نگاهم میکرد
روی تخت دراز کشیدمو مشغول میوه خوردن شدم
از یه طرفم داشتم از داخل گوشی دنبال چند تا آهنگ مداحی میگشتم که روز استقبال پخشش کنیم
در اتاق باز شد و امیر وارد اتاق شد
بدون توجه بهش به کارم ادامه دادم
به زور خودشو روی تخت کنارم جا کرد
امیر: چیکار میکنی؟
- دارم دنبال چند تا آهنگ مداحی میگردم
امیر : منم داخل گوشیم چند تا مداحی دارم میخوای برات بفرستم
- اره بفرست
امیر : آیه نگاهم کن کارت دارم
- بگو میشنوم
امیر گوشیمو از دستم گرفت و نگاهم کرد
منم سرمو سمتش چرخوندم و نگاهش کردم
امیر: آیه من هیچ وقت نمیزارم تو با کسی که دوستش نداری ازدواج کنی ،بابا هم اگه این حرف و زده از روی عصبانیت بوده
- امیر من دیگه به احساس خودمم شک دارم ،یعنی دیگه نمیتونم کسی و دوست داشته باشم ،تمام حس و عشقم سوخت و رفت ،تو کمکم کن امیر ،مثل همیشه که کمکم کردی ،کنارم بودی
امیر دستی به موهام کشید : هستم ،همیشه کنارتم ( بعد با خنده گفت)،تو هم لطفا اگه از کسی خوشت نمیاد نگو که یه نفر دیگه رو میخوای
- چشم
امیر: پاشو بریم بیرون ،اینا چیه میخوری ؟تا صبح ضعف میکنی؟
- باشه ،تو برو ،من میام...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 93
همه چیز سریع پیش رفت ،دقیق همون چیزی که میخواستیم شد
اینقدر بچه ها قشنگ گوشه حیاط و درست کردن واسه استقبال شهید که هیچ کس باورش نمیشد
اینقدر سریع همه کارا انجام بشه
صبح زود با زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم
لباسمو پوشیدم ،مقنعه امو سرم کردم
چفیه ای که از راهیان نور هدیه گرفته بودم و دور گردنم انداختم ،چادرمو سرم کردم کیفمو برداشم ،یه مفاتیح کوچیک هم برداشتم داخل کیفم گذاشتم
از اتاق بیرون رفتم
سمت اتاق امیر رفتم
شروع کردم به در زدن
- سارا،،،سارا،،،پاشو دیگه ،،کلی کار داریم امروز
یه دفعه از داخل آشپز خونه صدای سارا اومد
سارا: چه خبرته ،من الان نیم ساعته آماده م
- عع چه سحرخیز شدی ! پاشو بریم
امیر: آیه بیا یه چیزی بخور ،معلوم نیست تا غروب چیزی بخوری یا نه
مامان: صبر کنین چند تا لقمه واستون درست میکنم دانشگاه بخورین
سارا: مامان جون ،الان آیه رو ابراست چیزی نمیخوره زحمت نکشین
- اگه تمام شد حرفاتون ،من تو حیاط منتظرم
تو کوچه منتظر امیر و سارا شدم
بعد از مدتی سوار ماشین شدیم
و حرکت کردیم سمت دانشگاه
از ماشین پیاده شدیم و سریع رفتیم سمت جایگاهی که درست کرده بودیم
یه نگاه کردم دیدم همه چی آماده است
فلش و از کیفم دراوردم دادم به یکی از بچه های بسیج که بزنه به باند
بعد از مدتی صدای مداحی کل دانشگاه رو پیچید
سارا: چه قشنگه ،الان همه میان اینجا
یه دفعه دیدم منصوری و صادقی و هاشمی دارن میان سمت ما
بعد از سلام کردن ،صادقی گفت دارن میرن معراج تا شهید و برای استقبال بیارن
ما هم رفتیم وسایل پذیرایی رو واسه مهمانها آماده کنیم
یه دفعه هاشمی اومد و به من گفت : خانم هدایتی اگه دوست دارین میتونین همراه ما بیاین..
اصلا باورم نمیشد
از خوشحالی اشک میریختم
سارا زد بازوم : اه ،همیشه اشکش دمه مشکشه ،ما آخر نفهمیدیم تو از خوشحالی گریه میکنی یا از ناراحتی
با حرفش منصوری و هاشمی خندیدن
منصوری: برو آیه جان ،معلوم نیست که شهید و بیارن توی جمعیت بتونی باهاش درد و دل کنی
وسیله ها رو گذاشتم روی زمین و کیفمو برداشتمو پشت سر هاشمی حرکت کردم
با اومدن صادقی
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 94
توی راه حال عجیبی داشتم ،اولین بار بود میخواستم از نزدیک یه شهید و ببینم
بعد از مدتی رسیدیم به معراج
جمعیت زیادی اومده بودن
یه آمبولانس دم در ورودی ایستاده بود
به همراه آقای هاشمی و صادقی واردمعراج شدیم در اتاق که باز شد با دیدن تابوت که با پرچم ایران تزیین شده بود پاهام سست شده بود
صدای گریه های افرادی که دورو برم بودند به گوشم میرسید به سختی خودم رو به تابوت رسوندم نشستم روی زمین
تا چند دقیقه فقط نگاه میکردمو اشک میریختم « شهید زیباست ،شهید قشنگ است،با دیدن شهید هم خوشحالی هم ناراحت » سرم رو روی تابوت گذاشتمو آروم گریه میکردم
بعد از داخل کیفم مفاتیح رو بیرون آوردمو مشغول خوندن زیارت عاشورا شدم
بعد از اتمام زیارت عاشورا
چند نفر داخل شدند و پیکر شهید رو سمت آمبولانس هدایت کردن
آنقدر اصرار کردم که تا راضی شدن سوار آمبولانس بشم
تا برسیم به دانشگاه فقط گریه میکردمو خدا رو شکر میکردم به خاطر این موهبتی که برام قرار داده
بچه های دانشگاه از سر جاده اصلی منتظر بودن جمعیت زیاده اومده بودن
آمبولانس مجبور شد بایسته
در آمبولانس و که باز کردن همه فریاد یا حسین و یا زهرا سر دادن
پیکر شهید روی شانه بچه ها بدرقه میشد
دوساعتی گذشت تا تونستن شهید رو برسونن به جایگاهی که براش درست کرده بودیم
وقتی حرف از شهید میشه مهم نبود چه اعتقادی داری،چه پوششی داری ،با دیدن شهید دلت میلرزه
با چشم هام دیدم دختر پسرهایی که وضع ظاهریشون مناسب نبود
ولی وقتی پیکر روی دوششون بود فقط گریه میکردن و التماس از شهید که نگاهشون کنه
مراسم تا غروب طول کشید همه چیز به لطف شهید گمنام خوب پیش رفت
بعد از اتمام مراسم شهید و دوباره با آمبولانس بردن
هیچ کس حال خوبی نداشت ،
نه نه میشه گفت همه حالشون خوب بود ،چون این حال ،حالی نبود که کسی تا حالا تجربه کرده باشه
بعد از اتمام مراسم به همراه سارا یه دربست گرفتیم رفتیم خونه
وقتی برگشتیم خونه ،همه از قیافه گریونمون فهمیدن که حالمون خوب نیست
سارا بدون هیچ حرفی رفت اتاق امیر،
منم رفتم توی اتاق خودم
روی تختم دراز کشیدمو به اتفاق هایی که افتاده بود فکر میکردم...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ،
ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ،
یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ.
ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ
ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ،
ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ
ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ
ﻣﺎﺩﺭﻡ مرد ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭی از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯی مادرم بود ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ رفت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبری با چادر اما.....
دخترای عزیزم
گلای من حتما ببینید به در دتون میخوره
نبینید پشیمونید
دانلود💯
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✍رهبر معظم انقلاب
📌جوان امروز در آمادگی خود و شجاعت خود و غیرت خود برای دفاع از هویت دینی و انقلابی خود، از جوان نسل اول هیچ كمتر نیست، شاید هم جلوتر است. ۱۳۸۵/۱۱/۲۸ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
📌حاج قاسم، فرماندهای که کفشهای رزمندگان را جفت میکرد
✍زین العابدین حسنی سعدی، از همرزمان شهید سلیمانی در گفتوگو با ایسنا:حاج قاسم به هیچ عنوان خودش را در قالب یک فرمانده نمیدید و گاهی کارهایی می کرد که هیچ فرماندهی انجام نمی داد. در دشت عباس که برای رزم شبانه اردویی زده بودیم ایشان همراه با همه رزمندگان در تپه ها در ارتباط بود و حتی یادم هست در شبی که همه رزمندگان خواب بودند و حاج قاسم کاری نداشت و بیکار بود، بلند شد و کفش های تک تک بچه ها را جفت می کرد و پتو روی بچه ها می کشید.
پس از پایان جنگ هم در خدمت حاج آقا بودیم تا بحث ناامنی جنوب شرق و حضور اشرار در این منطقه از کشور مطرح شد. یکی از ویژگی های حاج قاسم بحث رافت و مهربانی ایشان بود. در این عملیاتها، در ابتدا مقرر شد که ما از طرف حاج قاسم، نامههایی را برای سران اشرار ببریم. ایشان به شدت به ما تاکید داشتند که در هنگام برخورد با این افراد حق ندارید توهینی به آنها کرده و یا با بیاحترامی صحبت کنید. آنها مثل برادرانتان هستند که باید به راه راست هدایت شوند .
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕌
نشانی دلم این است:
مشهد ، پنجره فولاد ،
کنار زخم، جنبِ انتظارِ التیامِ تو …
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💛🥀
اَللّھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِ وَآل مُحَمَّــد #وَعَجْــل_فَرَجَهُــم
بحق زینب سلامالله🌹
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━