eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 فرمول گام به گام قدرتمند شدن 🔹لذت و راحتی در این فرمول به دست میاد ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
چرایی کمک به محور مقاومت - حجت الاسلام راجی.mp3
38.57M
🔊 صوت پخش زنده سخنرانی ، با موضوع و با رویکرد "چرایی کمک به محور مقاومت" ⁉️ چگونه واجب فوری حمایت از حزب‌الله را انجام دهیم؟ 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @soada_ir ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
225.1K
⭕️ سوال ❓ ۲۶ سالمه تنها چیزی که از این دنیا فهمیدم این که آدما به این دنیا آمدن زجر بکشن. ذره‌ای غفلت باید اون دنیا جواب بدن؟ چه دنیایه!!؟ 🎙 استاد محمدی شاهرودی 📎 📎 📎 💠 پرسمان اعتقادی استاد محمدی ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این کلیپ ۳۵ ثانیه را خودتان ببینید و حتماً برای کسانی که هنوز معتقد به شعار زن زندگی هستند بفرستید. 💥برای آنان که اهل تفکر هستند ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت هفتادو پنجم با سردرد بدي از خواب بيدار ميشم ، هوا تاريك شد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت هفتاد و هفتم توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم ، چه محجوبانه سرش رو انداخته پايين و آيه هاي عشق رو زمزمه ميكنه . چشم از آينه ميگيرم و به آيه هاي قرآن نگاه ميكنم ؛ وقتي قرآن رو باز كرديم سوره يس اومد. شروع ميكنم به قرائت آيه هاي عشق. ....................................... با یاد خدا دفتر اگر باز کنیم سهل است که عاشقانه پرواز کنیم ....................................... به خودم ميام كه ميبينم براي بار سوم دارن ميپرسن _ آيا بنده وكيلم ؟ _ با اجازه آقا امام زمان ، شهدا و بزرگتراي مجلس بله. بلاخره تموم شد يا بهتره بگم شروع شد، شيريني هاي زندگيم تازه شروع شد، زندگيم با يكي از بهترين بنده هاي خدا ، زندگيم با دوست داشتني تر مرد . نگاهي به فاطمه و اميرعلي كه كنار هم نشستن ميكنم ، بلاخره ايناهم به هم رسيدن ، سمت راست ياسمين و نجمه و شقايق با اخم به من خيره شدن ، خندم ميگيره ، خب البته حق دارن توقع داشتن عقد و عروسي من تو بهترين تالار با موزيك زنده و يا شايدهم مختلط برگزار بشه ، ولي چي شد. كنارشون هم زهراسادات و مليكاسادات با لبخند ايستادن. مامان ، بابا ، خانوم حسيني يا بهتره ديگه بگم عاطفه خانوم ، پرنيان و....... باباي اميرحسين . همه خوشحال بودن به جز باباي اميرحسين ؛ شايد از من خوشش نمياد البته نه ، روز اول خاستگاري كه خوشحال بود ، شايدم از اين كه عقدمون اينجاست ناراحته..... خودم رو كمي به اميرحسين نزديك ميكنم و زير گوشش ميگمم _ اميرحسين اميرحسين _ جان دلم؟ قلبم لبريز ميشه از عشق ، از اين لحن دلگرم كننده. _ ميگم بابات چرا ناراحته ؟ ازدست من ناراحته ؟ اخماش تو هم ميره ، مرد من حتي با اخم هم جذاب بود. اميرحسين _ بعدا حرف ميزنيم درموردش. بهش فكر نكن. سرم رو به معناي تاييد تكون ميدم. . . . . اميرحسين _ خانومي حاضري؟ _ اره اره . اومدم. چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم ، كيفم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق خارج ميشم. اميرحسين _ بريم بانو ؟ _ بريم حاج آقا. اميرحسين _ هعي خواهر. هنوز حاجي نشدم كه _ ان شاءالله ميشي برادر حركت كن. اميرحسين _ اطاعت سرورم. مشتي به بازوش ميزنم و ميخندم. باهم ، شونه به شونه هم ، دست در دست حركت ميكنيم. . . . . اميرحسين _ حانيه چرا انقدر نگراني ؟ _ نميدونم استرس دارم اميرحسين _ استرس براي چي؟ _ نميدونم. وارد خيابون عشق ميشيم.حالم توصيف ناپذيره. چه عظمتي داشت آقام. عظمتي كه دركش نميكردم . درك نميكردم چون مدت كمي بود كه با اين آقا آشنا شده بودم. حتي نميدونستم در برابر اين زيبايي ، اين عظمت يا شايد بهتر باشه بگم اين عشق الهي چه عكس العملي نشون بدم. به سمت اميرحسين برميگردم. اصلا رو زمين نبود ، مرد من آسموني شده بود. اشكاش روي صورتش جاري و صورتش كامل خيس از اشك بود. نگاهي به اطرافم ميندازم ، كار همه شده بود اشك ريختن ، خانومي روي زمين زانو زده بود و اشك ميريخت. آقايي مداحي ميكرد و بچه هاي كوچيك و نوجوون دورش جمع شده بودن با دستاي كوچيكشون سينه ميزدن. حالا ديگه منم تو حال خودم نبود ، بيشتر به حال خودم تاسف ميخوردم ، چرا انقدر دير با اين آقا آشنا شدم. چقدر اشك امام زمان رو دراوردم. ناخداگاه پاهام سست ميشن و روي زمين ميشينم. صورتم رو با دستام ميگيرم و اشك ميريزم ، اميرحسين هم كنارم ميشينه و شروع به گريه ميكنه. شنيده بودم شب جمعه همه ائمه كربلا هستن ، شب جمعه بود و من جايي نفس ميكشيدم كه الان مولام اونجا نفس ميكشيد. ..................................................... کاش میشدکه شبی درحرمت سرمیشد شب جمعه اگرم بود چه بهتر میشد  وهمان شب دل ما درحرم کرببلا فرش راه قدم حضرت مادر میشد ................................................... درمزار شـ❤️ـهدا بودم و گفتم ای کاش سفره‌ ی عقـد من وهمسرم اینجا باشد🙈 .................................................... 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت هفتاد و هفتم توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم ، چه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت هفتاد و هشتم دو ماه بعد..... روي تخت ميشينم و چشمام رو باز و بسته ميكنم. _ چيه اين وقت صبح منو بيدار كردي؟ اميرحسين _ بگو چي شده؟ _ چي شده؟ اميرحسين _ حدس بزن. _ عه. بگو ديگه امير. اميرحسين _نوچ _ آقااااايي اميرحسين _شدم _ چي شدي؟ اميرحسين _ همون چهارپا كه گوشاش مخمليه . امير ميخواد بره خاستگاري ياسمين خانوم . جيغ ميكشم و سريع از جام ميپرم. _ چييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اميرحسين _ درسته گوشام مخمليه ، ولي من دوسشون دارم. نميخوام شنواييشونو از دست بدن . _ دروووووغ اميرحسين _ رااااااست _ واي واي امير من ميرم خونه شقايق اينا . سريع از جام بلند ميشم و حاضر ميشم ، اميرحسين فقط با تعجب به من نگاه ميكنه. چادرم رو سرم ميكنم و با لبخند دندون نمايي ميگم _ چيه همسر گرامي ؟ اميرحسين _ خوابت نميومد؟ _ الان ديگه وقت خوابه اخه؟ پاشو منو برسوووون. اميرحسين _ اطاعت فرمانده. . . . _ خاله. شقايق نيست ؟ خاله _ تو اتاقشه. _با اجازه. در اتاق رو آروم باز ميكنم ، ميخوام غافلگيرش كنم ، از چيزي كه ميبينم چشمام كاملا اندازه گردو ميشه. شقايق با يه چادر نماز سفيد و سجاده داشت نماز ميخوند. "حتما دوباره خاله مجبورش كرده " ولي اين نماز ، با اين حال و هوا نميتونست اجبار باشه . نمازي كه بوي عشق ميده . كنارش ميشينم. وقتي سرش رو به طرفم برميگردونه از ديدنم متعجب ميشه . شقايق_ من.... من.... _ تو نماز ميخوني؟ سرش رو به نشانه تاييد تكون ميده . با تعجب نگاش میکنم. خودش سوالم رو متوجه میشه و شروع به توضیح میده. شقایق_ وقتی ارزش و زیبایی نماز رو فهمیدم ، وقتی آرامشش رو درک کردم ، دلم نیومد ازش بگذرم ، از طرفی اجبارای مامان حرصم رو درمیاورد و دلم میخواست باهاش لجبازی کنم. تازه وقتی تو و یاسی و نجمه مخالف بودید ، با نماز خوندنم حتما مخالف میکردید و مسخرم میکردید ، به خاطر همین فقط یواشکی نماز میخونم ، من من حتی حجاب و چادر رو هم دوست دارم و همه اینارو مدیون معلم دینی مدرسمون هستم. تو مراسمای مدرسه هم خیلی وقتا شرکت میکردم. سرش رو پایین میندازه. دستم رو زیر چونش میذارم و سرش رو بالا میارم. _ چقدر خانوم بودن بهت میاد. شقایق لبخندی میزنه و از جاش بلند میشه و به سمت کمدش میره ، از زیر کیف هاش با سختی چادری رو بیرون میاره و جلوی من میگیره. شقایق_ من حتی اینو هم برای خودم گرفته بودم. _ شقایق . یعنی تو تو همه اینارو گذاشتی کنار فقط و فقط به خاطر لجبازی؟ از این همه زیبایی گذشتی به خاطر لجبازی ؟ غیر قابل باوره. یه دفعه میزنه زیر گریه و خودش رو تو بغل من میندازه . شقایق_ حانیه. میدونم کارم اشتباه بوده. انقدر به حال تو حسرت میخورم که راحت بدون توجه به کنایه ها و مسخره کردنا راهت رو انتخاب کردی. دستش رو میگیرم و باهم از رو زمین بلند میشیم . چادر رو هم که افتاده بود رو زمین برمیدارم. روبه روش می ایستم و چادر رو روی سرش میزارم _ ماه شدی اشکاش دوباره روی صورتش جاری میشه یه دفعه مثل برق گرفته ها میگم_ وای وای شقایق. بگو چی شده؟ اون آقا امیر بود دوست امیرحسین ،مامانش با خاله اینا حرف زده میخواد بره خاستگاری یاسیییییییی. شقایق_ نهههههه _ اررررره. . . . زنگ خونه خاله زینب رو میزنم. صدای شاد یاسمین تو کوچه میپیچه_ سلااااام. _ علیک. یاسمین_ بپر بالا که کلی کار دارم. با صدای تق در باز میشه. دوباره به سمت شقایق که داشت از استرس ناخن هاشو میجویید برمیگردم ؛ متاسفانه شقایق برعکس من فووووق العاده حرف مردم براش اهمیت داشت. _ تموم شد؟ شقایق_ چی؟ _ ناخنات. . . آسانسور که طبقه سوم رو اعلام میکنه استرس شقایق هم بیشتر میشه. در اسانسور رو باز میکنم و خارج میشم. همزمان با بستن در اسانسور در خونه باز میشه. یاسی با ذوق میپره بیرون ولی بادیدن شقایق تعجب میکنه و خندش محو میشه. با سر بهش اشاره میکنه و با بهت میگه_ این چیه؟ _ نتیجه عشقه. یاسمین_ خل شدی ؟ _ میبینمت بعدا.حالا اجازه میدی بیایم تو. از جلوی در کنار میره و وارد میشیم. با چشم دنبال خاله میگردم و همونجوری که چادرم رو درمیارم میپرسم _ خاله نیست ؟ یاسمین_ نه من و شقایق کنار هم میشینیم روی مبل دونفره و یاسمین روبه رومون. یاسمین_ این مسخره بازیاچیه؟ _ اینو ول کن حالا. شنیدم که داری میری قاطی مرغا. یاسمین انگار که تازه چیزی یادش اومده باشه چهرش دوباره شاد میشه و میگه _ اره. خبرا زود میرسه ها. هرچند فکر نکنم نتیجه بده. من اگه تفسیر احکام رو بدونم در حد نماز خوندن شااااااید بخونم ولی چادر و حجاب عمرااااا. اونم که فکر نکنم قبول کنه زنش بی چادر باشه .
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت هفتاد و هفتم توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم ، چه
_ حالا تا ببینیم چی میشه. هرچی خدا بخواد.خب دیگه من برم. ساعت 12 هنوز ناهار درست نکردم. یاسمین_ واااای مامانم اینا. _ دو روز دیگه میبینمت. ... 🍁نویسنده :ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تَنها بِه عشق‌‌ِ ڪَربُ‌‌بَـلآ میڪِشَم ،‌ نَفَس دُنیآۍِ بۍ حُسِین‌ بهِ دَردم ، نمیخۅرَد... شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم... یادش بخیر اربعین... 😭 @Roghaye_nurzade
هدایت شده از M V
🌎 ✈️ خاطرات و شرح مشاهدات یک خانم استاد دانشگاه از سفر به امریکا 💎 بررسی شباهت ها و تفاوت های فرهنگی مردم امریکا با ایران 🚙 برای تبلیغ فرهنگی باید مردم و فرهنگ انان را شناخت. 🚗 بسیار سفرباید تا پخته شود خامی بیایید در این سفر مارا همراهی کنید. ✍"لحظه‌ها را ثبت می‌کنیم تا شما هم با ما تجربه کنید." https://eitaa.com/joinchat/425788311C5e4ad92bd8
از لاک جیغ تا خدا
🌎 ✈️ خاطرات و شرح مشاهدات یک خانم استاد دانشگاه از سفر به امریکا 💎 بررسی شباهت ها و تفاوت های فره
دوستان این کانال برای یکی از دوستان خیلی خوبم هست پیشنهاد میکنم عضوش بشید عالیه👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آیا من در طولانی شدن غیبت امام زمان (عج) مقصرم؟ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
أينَ المُضطَرُّ الّذِی يُجَابُ إذا دعی😭 کجاست آن مضطری که چون دعا کند خواست او به اجابت می رسد. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
میلاد پدر بر تو مبارک ای تک پسر جهان هستی 🍃🌷🌸 🎊 علیه السلام بر تمامی شیعیان جهان مبارک باد.🌹 💐 دسته گلی از جنس صلوات 💐 نثار ارواح مقدس امام حسن عسگری ( ع ) و حضرت نرجس خاتون ( سلام الله علیها ) پدر و مادر گرامی امام زمان ( ع ) 🌺 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃 مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌸 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم ای مولای ما ، ای امام مهربانم یا بقیه الله فی ارضه ، به رسم ادب برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم به این امید که شما هم برایمان دعا کنید ❤️ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از همون قدیم به اسم حسن ارادت دارم.mp3
15.08M
|⇦•از همون قدیم ... ویژه ولادت اباالمهدی امام حسن عسکری سلام الله علیه به نفس کربلایی حنیف طاهری •✾• از همون قدیم به اسم حسن ارادت دارم به آل علی یه عُمریه که مودّت دارم 🌷اَللّهُم عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ بِحَقِّ الحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ🌷 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشاط معناش این نیست که بزنی برقصی.... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت "بدن منه انتخاب منه" مشخصه. وقتی خود غرب فهمید چه بلایی سر جایگاه زن آورده چرا ما باید دوباره این غلط رو تکرار کنیم؟ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
34.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌این کلیپ رزق ویژه امروز شماست🌿 از کنار این رزق راحت نگذرید و کنید. زندگی‌هاتون لبریز از برکات مادی و معنوی🦋 📣بسیار شنیدنی 🕊🌟 الهی شهادتِ بعد از عمری خدمت🌟🕊 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 کار دکتر قالیباف برای لبنانی‌ها اینطور روایت می‌شود! 🔻"رییس مجلس جمهوری اسلامی ایران که همرزم ژنرال قاسم سلیمانی است، در میان تهدیدات اسرائیل خودش هواپیما را تا فرودگاه بیروت هدایت کرده و حالا زیر گشت‌زنی پهپادهای اسرائیلی از مناطق بمباران شده که لحظه به لحظه در خطر بمباران‌های جدید است، بازدید کرده." 🔸حالا او می‌گوید: "ایران همیشه حامی شماست." ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌿باغ رستوران پلاک ۳۱۳🌿 محیطی دلنشین و آرام در طبیعت بکر پارک کوهسار، برای خانواده های مذهبی و متدین ظرفیت پذیرایی تا ۱۱۰ نفر حضور به صورت رزرو تلفنی و با حجاب اسلامی امکان‌پذیر می‌باشد. آدرس 🏕: شهران شمالی، بعد از میدان سوم شهران، درب شماره دو مجتمع گردشگری کوهسار، جنب سوپر درویش، باغ رستوران پلاک ۳۱۳ تلفن رزرو  📞: 02144322879 09001896286 🌿باغ رستوران پلاک ۳۱۳🌿 ┄┅═☫ @kohsarpelake313 ☫═┅┄ دوستان این بنده خدا به دلیل راه ندادن افراد غیر محجبه و عدم استقبال خانواده های مذهبی مجبوره واگذار کنه .لطفا به خانواده های مذهبی آدرسش را بدید اگه تونستین تو گروه‌های مذهبی بفرستین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 دعایی که همان لحظه بدون برو برگرد مستجابه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا