eitaa logo
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
642 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
253 فایل
ما از خم پرجوش ولایت مستیم عهدی ازلی با ره مولا بستیم بنگر که وظیفه چیست در این میدان ما افسر جنگ نرم آقا هستیم [ ️🔴 کپی مطالب بامنبع ] 🔴تبادل نداریم 🌹" خادم شهدا" @zeinab_1391
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ حکایت نیمه شعبان امسال 🔹امسال بسیاری از مومنین با دلی خون به استقبال نیمه شعبان رفتند... 🔹 چون می دانستند امام عصرشان از وضعیت این روزهای ایران اسلامی، غصه دار است... ایرانی که قرار بود مملکت امام زمان( عج) باشد اما جولانگاه بی حجابی و بی حیایی شده است! 🔹 امسال عاشقان بقیه الله از روی مبارکش خجل بودند، چون جماعتی معدود توانستند با اصرار بر گناه ، پانهادن علنی و آشکار بر احکام خدا در کشور بقیه الله را عادی کنند... اما از انبوه مسئولان و مدعیان دیانت جز سکوت و تسلیم ،کاری برنیامد! 🔶 نیمه شعبان امسال شکایت مسئولان مسئولیت گریز را به صاحب حقیقی مملکت کردیم... مسئولانی که نه تنها لیاقت اطاعت از نایب ولی عصر ، بلکه جرات و دغدغه پاسداری از قداست کشور امام زمان را هم ندارند! ▪️اللهم نشکوا الیک فقد نبینا و غیبت ولینا و........ ✍دکتر کوشکی 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
🤔چگونه فرهنگ را بسازیم؟ (قسمت اول) 📍با تولید محتوا و گفتگویِ رو در رو با بانوان در مورد تجربه‌ی انقلاب جنسی و از بین رفتن پوشش در آمریکا و غرب و حرکتِ تدریجی به سمت برهنگی زنان و نتایجی که امروزه حاصل شده است: 1⃣ چندین برابر شدن آمار تجاوز به زنان. 2⃣ افزایش بارداری های ناخواسته و به تبعِ آن و آسیب های روحی و جسمی بعد از سقط برای زنان. 3⃣ افزایش نرخ خودکشی در زنان. 4⃣ افزایش فرزندان حرامزاده. 5⃣ افزایش کودکان تک سرپرست که تنها مادر دارند و پدر آنها مشخص نیست. 6⃣ افزایش جرم و جنایت در جوامع غربی ، مخصوصا در آمریکا که قسم عظیمی از جنایتکاران از دل خانواده های تک سرپرست یا بی سرپرست و از بین افراد حرامزاده ظهور می‌کنند! 📍اکثریت زنان ایران از این آمارهای عجیب بی خبرند!!! 📍پ.ن : توصیه می‌شود حتما مستند ایکسونامی که در مورد انقلاب جنسی آمریکاست را ببینید و به دیگران توصیه کنید بببینند! 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ‌تراز جنگ اقتصادی کدام جنگ است؟ •┈••✾••✾••┈• 🎙حضرت 💛 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
📸این تصاویر در این روزها کمتر مورد توجه قرار گرفت ▪️‏پروژه دلار و مسمومیت باعث شد به ثمر نشستن تعدادی از پروژه‌های کلیدی و مهم دیده نشود. ▪️پروژه رسیدن آب به دریاچه ارومیه ▪️پروژه بهره‌برداری ایرانی‌ترین پالایشگاه کشور ▪️پروژه رسیدن آب‌شیرین به خانه بوشهری‌ها ▪️پروژه افتتاح بیمارستان هزار تخت‌خوابی حضرت مهدی(عجل‌الله) ▪️هدف دشمن دقیقا همین بود؛ دیده نشدن این اقدامات و دستاوردهای بزرگ 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
17.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرمایید آغوش رایگان تا کور شود هرآنکه نتواند دید 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
30.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همکار شارلوت در گاندو، بالاخره به دام نهادهای اطلاعاتی افتاد! 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
▫️هوا فضای سپاه یه اعجوبه‌ای ساخت به اسم شاهد۱۳۶، اونقدر خاصِ که بخاطرش سفیر رژیم صهیونیستی میره تا اوکراین باهاش عکس یادگاری بگیره 😁😁 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلومه وقتی رهبری با سخنرانیهای نقطه زن درایت های نقطه زن داریم موشک نقطه زن هم خواهیم داشت💪 سایه ات مستدام نایب بر حق امام زمان عج 🔴 فوروارد با ذکر لینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم @banooye_dameshgh
تنها میان داعش داستان واقعی از یک شیعه سوری داستان رشادتهای سردار دلها حاج قاسم سلیمانی @banooye_dameshgh
✍️ قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از شادی می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در آسمان پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با گریه‌ای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان آسمانی‌اش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را مشتاقانه به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او دعا می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت سید_علی_خامنه‌ای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم امان‌نامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از آمرلی بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما نارنجک آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را سیر کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ادامه_دارد