eitaa logo
بانوی آب
4.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
166 فایل
فاستقم کما امرت تبادل و تبلیغات انجام نمی شود. https://x.com/s_talebi22316/status/1902535959834431708?t=d9orzhhBmJVDYzd82eXDDg&s=19 @mahjobm
مشاهده در ایتا
دانلود
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعلام پخش بهترین داروی پیشگیری و درمان کرونا از شبکه یک صدا و سیما (علیه السلام) 💧به بانوی آب بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
کلودیا کازونوتو، دختر ایتالیایی که در یک خانواده مذهبی مسیحی به دنیا آمده است. او به ایران آمده و در حال تحصیل است. سکینه تعریف می‌کند به خاطر واحد‌های درسی‌اش درباره بسیاری از ادیان تحقیق کرده بود؛ اما موضوع اسلام و علاقه او برای تحقیق درباره این دین، زمانی برایش جذاب می‌شود که استاد مسیحی‌اش از اسلام و داستان امام علی (ع) می‌گوید. استاد او درباره داستان امام علی (ع) و آنچه بر او بعد از پیامبر (ص) گذشته، گفته بود. علاقه سکینه، اما بعد از شنیدن داستان امام حسین (ع) بیشتر می‌شود. داستانی که زندگی‌اش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و چراغ راهی می‌شود تا زندگی‌اش تغییر کند. او با سایر مسلمانان دیدار می‌کند و هر روز بیشتر از قبل از اسلام می‌فهمد. خودش البته می‌گوید از همان ابتدا تصمیم گرفته بودم پله‌پله درباره اسلام تحقیق کنم. «در ابتدا چیز زیادی از اسلام نمی‌دانستم؛ فقط قوانین اسلام را می‌دانستم»؛ کتاب‌های شیخ محمد تیجانی و امام خمینی که درباره اسلام بودند به کمک او می‌آید. خواندن آیه‌ای از قرآن که زنان را تشویق می‌کند حجاب داشته باشند، باعث می‌شود سکینه هم حجاب را انتخاب کند. سکینه درباره حسش بعد از انتخاب حجاب می‌گوید: «بعد از انتخاب حجاب، حس خوبی به من دست داد. با داشتن حجاب، مردان حالا تنها زیبایی ظاهری من را نمی‌بینند. می‌توانند زیبایی درونی من را ببینند. ببینند که من تا چه حد توانا و باهوشم.» سکینه می‌گوید بعد از حجاب حالا زیبایی‌هایی دارد که تا قبل از آن در خود نمی‌دیده است. 💧به بانوی آب بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
یکبار تویِ خانه ی بابابزرگ سَرِ مٌتکا دعوایِمان شد، سرِ آن مٌتکایِ گلگلیِ کوچَک که همه ی نوه ها دلشان میخواست روی آن بخوابند، دعوا که بالا گرفت بابابزرگ آمد مٌتکارا گرفت و انداخت بالایِ کمد که دست هیچ کداممان بهِش نرسد، بعد تویِ چشم هامان نگاه کرد و گفت " آدم اگر خوابش بیاید رویِ سنگ هم میخوابد، این چیزها بهانه است" راست میگفت همه یمان آن شب روی متکاهایِ دیگری خوابیدیم و عین خیالِمان هم نبود که متکایِمان گلگلی نیست فقط میخواستیم عذر و بهانه بیاوریم و به خودمان تلقین کنیم که خوابیدن رویِ آن متکا یکجور هایی فرق دارد مثلِ حالا که گاهی بهانه از سرو رویِ زندگیمان بالا میروَد، از دوست داشتن هایی که با هزار اما و اگر همراه است تا کار و زندگی و حالمان که وصل است به حسرتِ داشتن چیزهایی که نداریم و برایَش با دنیا درحالِ جنگیم ... اصلا باید یک عالمه آدم مثلِ بابابزرگ اطرافمان باشند که وقتی بهانه های عجیب و غریب می آوریم بیایَند تویِ چشم هامان نگاه کنند و بگویند " آدم اگر بخواهَد با هرچیزی کنار میایَد، بقیه ی چیزها بهانه است " وَ کنار بیایَد بی بهانه و با تمامِ دِلَش! اصلأ حالا که برای کنارِتو ماندن بهانه میاورم بابابزرگ باید بیایَد دستم را بگیرد، تویِ چشم هام نگاه کند و بگوید " آدم اگر عاشق باشد با بد و خوبَش کنار میاید پس تو عاشق نیستی باباجان عاشق نیستی " ... ‌ ‌ 💧به بانوی آب بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
پیامبر اکرم صل الله علیه و اله وسلم 🍀جهاد زن، تحمل او بر آزارهای شوهر است». 📚شیخ صدوق، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه، ج ‏3، ص 439، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق.
🔴 پاسخ پزشکان متخصص درباره سوالی مهم در آستانه ماه مبارک رمضان! @banooyeab @tollabolkarimeh
💢 از دست رفته 🌿حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «متأسفانه غرب، خانواده را، یعنی کانونی را که برای مرد و بخصوص برای زن محیط امن و آرامش است، از دست داده. 👥بسیاری از خانواده‌ها متلاشی شده‌اند. بسیاری از زنان تا آخر عمر تنها زندگی می کنند. بسیاری از مردان، زنِ مورد نظر خود را نمی‌یابند و بسیاری از ازدواج ها در اولین سال های پیدایش از بین می رود.» ۱۳۷۶/۰۷/۳۰ http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=41317 ❣️@Khamenei_Reyhaneh
🌹خواهر از نگاه کردن به قد و بالای برادر سیر نمیشود... خواهر شهید: مادر من یک زن فوق العاده است، خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند ... همه ی ما را مادر آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم، خطاب به جنازه بابا گفت؛ الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم... مثل بابا شده بود خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها... تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم... باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد. وقتی صورت جهاد را بوسید گفت: ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛ البته هنوز به ارباً اربا نرسیده... باز خجالت آراممان کرد... @banooyeab