eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🖋 به نظر صبحانه خوب و مفصلی بود برای برگزاری یک جشن کوچک! سطح کیک را با خامه و حلقه‌های موز و انبه تزئین کردم و گلدان گل رز را هم نزدیک‌تر کشیدم که صدای باز شدن در حیاط، سکوت خانه را شکست و مژده آمدن مجید را آورد. به استقبالش به سمت در رفتم و همزمان آیت‌الکرسی می‌خواندم تا سخنم برایش مقبول بیفتد. در را باز کردم و به انتظار آمدنش به پایین راه پله چشم دوختم که صدای قدم‌هایش در راه پله پیچید. مثل همیشه چابک و پُر انرژی نمی‌آمد و سنگینی گام‌هایش به وضوح احساس می‌شد. از خم راه پله گذشت و با دیدن صورت خندان و سرشار از شادی‌ام، لبخندی رنگ و رو رفته بر لبانش نشست و با صدایی که حسی از غم را به دنبال می‌کشید، سلام کرد. تا به حال او را به این حال ندیده بودم و از اینکه مشکلی برایش پیش آمده باشد، ترسی گذرا بر دلم چنگ انداخت، هر چند امید داشتم با دیدن وضعیت خانه، حال و هوایش عوض شود. کیفش را از دستش گرفتم و با گفتن «خسته نباشی مجید جان!» به گرمی از آمدنش استقبال کردم. همچنانکه کفش‌هایش را در می‌آورد، لبخندی زد و پاسخم را به مهربانی داد: «ممنونم الهه جان! دلم خیلی برات تنگ شده بود...» و جمله‌اش به آخر نرسیده بود که سرش را بالا آورد و چشمش به میز کیک و گل و شربت افتاد و برای لحظاتی نگاهش خیره ماند. به آرامی خندیدم و گفتم: «مجید جان! این یه جشن دو نفره‌اس!» با شنیدن این جمله، ردّ نگاهش از سمت میز به چشمان من کشیده شد و متعجب پرسید: «جشن دو نفره؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و با دست تعارفش کردم: «بفرمایید! این جشن مخصوص شماس!» از موج شور و شعفی که در صدایم می‌غلطید، صورتش به خنده‌ای تصنعی باز شد و با گام‌هایی سنگین به سمت اتاق پذیرایی رفت و روی مبل نشست. کیفش را کنار اتاق گذاشتم و مقابلش نشستم. مستقیم به چشمان خسته و غمگینش نگاه می‌کردم، بلکه ببینم که رنگ سرخ گل رز و عطر بی‌نظیر شربت به لیمو، به میهمانداری روی خوش و نگاه پُر محبتم، حالش را تغییر می‌دهد و صورتش را به خنده‌ای باز می‌کند، اما هر چه بیشتر انتظار می‌کشیدم، غم صورتش عمیق‌تر می‌شد و سوزش زخم چشمانش بیشتر! گویی در عالمی دیگر باشد، نگاهش مات میز پذیرایی بود و دلش جای دیگری می‌پرید که صدایش کردم: «مجید!» با صدای من مثل اینکه از رؤیایی کهنه دست کشیده باشد، با تأخیر نگاهم کرد و من پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟» سری جنباند و با صدایی گرفته پاسخ داد: «نه الهه جان!» به چشمانش خیره شدم و با لحنی لبریز تردید سؤال کردم: «پس چرا انقدر ناراحتی؟» نفس عمیقی کشید و با لبخندی که می‌خواست دلم را خوش کند، پاسخ داد: «چیزی نیس الهه جان...» که با دلخوری به میان حرفش آمدم و گفتم: «مجید! چشمات داره داد میزنه که یه چیزی هست، پس چرا از من قایم می‌کنی؟» ساکت سرش را به زیر انداخت تا بیش از این از آیینه بی‌ریای چشمانش، حرف دلش را نخوانم که باز صدایش کردم: «مجید...» و اینبار قفل دلش شکست و مُهر زبانش باز شد: «عزیز همیشه یه همچین روزی نذر داشت و غذا می‌داد... خونه رو سیاه پوش می‌کرد و روضه می‌گرفت... آخه امروز شهادت حضرت موسی‌بن‌جعفرِ(علیه‌السلام)... از دیشب همش تو حال و هوای روضه بودم...» نگاهم به دهانش بود که چه می‌گوید و قلبم هر لحظه کُندتر می‌زد که نگاهش روی میز چرخی زد و با صدایی که از لایه سنگین بغض می‌گذشت، زمزمه کرد: «حالا امروز تو خونه ما جشنه!» و دیگر هیچ نگفت. احساس کردم برای یک لحظه قلبم یخ زد. لبانم را به سختی گشودم و با صدایی بُریده از خودم دفاع کردم: «خُب... خُب من نمی‌دونستم...» از آهنگ صدایم، عمق ناراحتی‌ام را فهمید، نگاهم کرد و با لبخند تلخی پاسخ داد: «من از تو گله‌ای ندارم، تو که کار بدی نکردی. دل خودم گرفته...» گوشم به جملات او بود و چشمم به میز پذیرایی که دیگر برایم رنگی نداشت. پیش از آنکه من هیچ مجالی یافته یا حرفی زده باشم، همه چیز به هم ریخته و تمام زحماتم بر باد رفته بود که اندوه عجیبی بر دلم نشست و بی‌آنکه بخواهم، زبانم را به اعتراضی تلخ باز کرد: «می‌دونی من چقدر منتظر اومدنت بودم؟ می‌دونی چقدر زحمت کشیدم؟» معصومانه نگاهم کرد و گفت: «الهه جان! من...» اشکی که در چشمانم حلقه زده بود، روی صورتم جاری شد و به قدری دلش را به درد آورد که دیگر نتوانست ادامه دهد. از جا بلند شدم و با صدایی لرزان زمزمه کردم: «مجید! خیلی بی‌انصافی!»
اعمال ماه رجب التماس دعای مخصوص از همه عزیزان 🤲🌺 @maktab_imamayn1404
🎁 هدیه فرزندانتان آماده شد 🎁 🎊تا ابتدای اسفند مهمان ما هستید🎊 🎞تماشای رایگان انیمیشن‌‌های سینمایی و سریالی ⚠️ویژه کودکان ونوجوانان 💫اینترنت نیم بها در سایت عماریار 🔰جشنواره مردمی فیلم عمار قم روی لینک انگشت بزنید وارد شوید 👇 🌐 @AmmarFilmQom
قهر کردن یک نوع ابراز است که می تواند به رابطه افراد ضربه بزند. برای همین لازم است قبل از کردن، برای این نوع ابراز خشم، قوانینی قرار دهید و خود را مجبور کنید در آن شرایط هم به این اصول پایبند بمانید. این قوانین از شدیدتر شدن مشکل جلوگیری می کند و باعث می شود رابطه زودتر اصلاح شود: 1️⃣ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭیم ﺑﻪ خانوﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻫﻢ کنیم. 2️⃣ ﺣﻖ ﻧﺪﺍریم ﻣﺴﺎیل و ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻬﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﻄﺮﺡ کنیم. ﺗﻮ ﻫﺮ ﺩﻋﻮﺍ ﻓﻘﻂ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻫﻤاﻥ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺤﺚ می کنیم. 3️⃣ ﺷﺎﻡ ﻭ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻧﭙﺨﺘﻦ ﻭ ﺷﺎﻡ ﻭ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭیم. ﻫﻤﻪ ﺍﻋﻀﺎ ﻣﺜﻞ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﺑﺎید ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷند. 4️⃣ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺻﻮﺭﺕ ﻻﺯم است. 5️⃣ هیچ کس ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺑش را ﻋﻮﺽ ﮐﻨد. 6️⃣ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺷﺘﯽ کردن پیش ﻗﺪﻡ شود، طرف مقابل باید به او هدیه بدهد! 7️⃣ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭیم ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑل را ﺗﻌمیم ﺑﺪهیم . ﻣﺜﻼ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺗﻮ همیشه .... ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ. ﭼﻮﻥ ﺍین کار ﺩﻋﻮﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ می رساند. 8️⃣ باید ﺑﻪ ﻫﻢ ﻓﺮﺻﺖ بدهیم ﮐﻪ ﻫﺮفرد ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺩیدﮔﺎﻫﺶ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺩﻋﻮﺍ 5 ﺩقیقه ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨد ﻭ ﻃﺮﻑ ﺩیگر ﻫﻢ 5 ﺩقیقه ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺳﺨﮕویی ﺩﺍﺭد . ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﻣاﻧﺪ باید ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﻮﮐﻮﻝ شود ﺗﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺗﻪ ﺑﺤﺚ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﺎﺷد. 🍃🍃🍃
🔴 💠 چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند مهربانی اوست نه سیمای زیبایش! 💠 زن مهربان می‌تواند خشگمین‌ترین مردان را آرام کند. 🌹 ! ┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅┄ ✨با زدن انگشت بر روی لینک👇به ما بپیوندید لینک بانوان فرهیخته فلارد ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄ @banovan_farhikhte_felard ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄
🌷 👈وقتی کنجکاوی بچه زیاد می شود مادر برای اینکه او را آرام کند از ترساندن او استفاده می کند.❌ مثلا الان آقا دزده میاد😱 لولو بیاد تو رو ببره 👹😐 و... ‼️بچه ها سیستم قلبی ضعیفی داشته و یا تخیل زیادی دارند و این ترس در جان آنها می نشیند. ❌پس بچه ترسو را پدر و مادر ترسو کرده اند و نباید بچه را بخاطر ترسو بودن سرزنش کرد.❌ 🔴ترس مشکلاتی از قبیل شب ادراری ، لکنت ، وابستگی به دیگران و حتی پرخاشگری ...ایجاد می کند.
1_199778604.pdf
838.6K
🌀 برنامه ریزی اعمال ماه رجب در طول یکماه! 💠 عزیزانی که قصد دارند اعمال ماه رجب را بصورت کامل و منظم انجام دهند این جدول بسیار به آنها کمک خواهد کرد. 🔰 در نشر این جدول کوشا باشید تا در ثواب آن شریک باشید! 👇 @alafvalafv
جز در خانه‌ی تو هیچ کجا بهتر نیست ... علیه السلام یا فارس الحجاز ادرکنی اللهم عجل لولیک الفرج
9⃣1⃣ 💠زبان؛ عامل ترقی یا بدبختی؟ انتخاب با توست... 💢زبان، می‌تواند عامل ترقی و رشد و یا عامل بدبختی باشد. بستگی دارد چطور از آن استفاده کنی. ناسزا گویی، نشانه ضعفِ روحی _ روانی و بدنی است. 🔸پیامبر فرمودند: 🔅«بهشت، بر هر ناسزاگوی بی شرمی که باکی از آنچه می‌گوید و از آنچه به او گفته می‌شود ندارد، حرام است.» 📚اصول کافی، ج ۴، ص ١۴ 📌چرا کسی که ادعا می‌کند منتظر است، نباید دشنام بدهد؟ 👈 با توجه به نشانه های گفته شده، منتظر نباید ضعف روحی _ روانی داشته باشد؛ چون پشتوانه ای بزرگ را می‌شناسد. بنابراین دلیلی وجود ندارد که دشنام بدهد.
‍ ❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻 بصیرت 💢«ولنتاین» افسانه ای برای فروپاشی اخلاق جامعه!💢 📌"ولنتاین" در واقع یک مناسبت غربی و وارداتی است که چند سالی است میان جوانان باب شده و همه ساله در روز 25 بهمن مطابق با 14 فوریه همراه با آداب و رسوم به خصوصی برگزار می شود. جشنی همراه با هدیه دادن و دوستی و عشق ورزیدن به نامحرم و جنس مخالف که در واقع فرصتی است تا دوستی های خیابانی از سوی متولیان ابتذال، هویتی پوشالی یابد. اینکه این روز چه تاریخچه ای دارد و بر اساس چه رویدادی گرامی داشته می شود، نکته ای است که همچنان نه منابع مبدع این طرح و نه پیروانشان اطلاعات موثقی برای پایه و اساس آن ندارند و تنها قصه ای ساختگی و تایید نشده، محملی برای گرامیداشت این روز عنوان شده و جالب اینجاست که بسیاری از جوانان وطنی بدون اطلاع از ریشه این افسانه ساختگی، پیرو این فرهنگ وارداتی شده اند که این گونه قصه سازی شده است: 📝"زمانی فرمانروای روم باستان برای حفظ آمادگی سربازانش، از ازدواج آنها جلوگیری می کرده است به این دلیل که ازدواج باعث سستی آنها خواهد شد. در این بین کشیشی به نام " ولنتاین" مبادرت به عقد سربازان با دختران می نموده است که پس از اطلاع فرمانروا، به زندان می افتد. کشیش در زندان عاشق دختر زندانبان شده و خطاب به وی کارت هایی را می نوشته است و عاقبت در روز 14 فوریه به دستور شاه وبه جرم اقداماتش اعدام شده و توسط غربی ها "شهید عشق" نامیده می شود!" ▫️اما آنچه باعث شده تا این افسانه، به شدت توسط رسانه های خارجی و در تمام دنیا تبلیغ شود، درونمایه ضدفرهنگی این جریان است که مبنایی برای رواج فرهنگ بی‌بند و باری و ابتذال است و هر ساله تحت عنوان "روز عشق" انواع و اقسام اعمال ناپاک و خلاف اخلاق در پوشش پاک عشق و محبت انجام می 🔏آنچه که پشت پرده "ولنتاین" را این روزها بیشتر نمایان می کند، تلاش و تبلیغات برای از هم پاشیدن بنیان خانواده ها، جلوگیری از ازدواج و ترویج دوست یابی و دوست گزینی به جای انتخاب همسر و تشکیل خانواده، است. این اهداف در قالب سریالهای ماهواره ای فارسی‌زبان که به خانواده ها هجوم بیشتری آورده است، نمود عینی تری دارد که البته همراه با واردات "ولنتاین" که سالیان سال است اتفاق افتاده، در یک سیاست تعریف می شوند! ▫️اما رواج این فرهنگ وارداتی نگران کننده تر می شود وقتی بدانیم که در میان برخی پدران و مادران هم رسوخ کرده است. اگر چه مرد به همسر خود و زن به شوهرش در این روز به اصطلاح عشق می ورزد، اما این حرکت در چنین روزی در سایه تبلیغات شبکه های ماهواره ای، تنها می تواند برای جوان و فرزند خانواده به عنوان یک الگو تلقی شده و مهر تأییدی باشد بر یک فرهنگ غلط و ناپاک که حاصل آن دوری گزینی از ازدواج و حفظ روابطی است برای فروپاشی اخلاقی جامعه. ☑️اگرچه برخی اعتقاد دارند نفوذ آیین‌هایی نظیر روز "ولنتاین" ناشی از تهاجم فرهنگی است، اما به نظر می رسد این موضوع به علت خلاء فرهنگی جامعه در این زمینه، مورد استقبال قرار گرفته است. در حالی که این پدیده در فرهنگ و تاریخ ما وجود دارد اما درست و پررنگ به جوانان معرفی نشده است. روز مادر، روز پدر، روز دختر، روز ازدواج حضرت علی(علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تنها نمونه ای از فرهنگ مذهبی ماست که نه تنها افسانه نیست و قصه سازی نشده است که ریشه در باورها و مذهب ما دارد و حتما می تواند به استحکام خانواده و عشق حقیقی همراه با هویت کمک کند. 🔹پس شایسه است خانواده ها و جوانان، به تأسی از آموزه های اسلامی، از ورود هرگونه رسوم و آیین های خرافی و بویژه بیان گر فرهنگ ضد اخلاقی، به جامعه ممانعت کرده و مراسمات و موارد مشابه ملی و دینی که بمراتب بیشتر، بهتر، پر بارتر و متقن است را پررنگ تر و باشکوه تر اجرا نمایند. البته که نقش مسئولین و دستگاههای مربوطه نیز در فرهنگ سازی و بهبود این امر نمایان است. تهاجم فرهنگی چیست⁉️ به هجوم ایرانیان به فرهنگ غربی و اجرای تمامی آداب و رسوم آن، تهاجم فرهنگی می گویند؛ مانند: کریسمس، هالوین، بلک فرایدی، ولنتاین و ...
🍃🌸 بر کوه دلم نام علی قائمه ایست بر غصه و غم مهر ولی خاتمه ایست احمد بودش یار و علی یاور او هر کس که محب علی خامنه ایست ❤️🌺❤️🌺
📖 🖋 در برابر نگاه مهربانش، گل‌ها را از آرامشِ آب بیرون کشیدم، مقابل چشمانش گرفتم و در اوج ناراحتی ناله زدم: «من اینا رو برای تو گرفتم! از دیشب منتظر اومدن تو بودم! اونوقت تو همه چیز رو خیلی راحت خراب می‌کنی!» و قلبم طوری شکست که با سرانگشتانم گل‌ها را پَر پَر کردم و مثل پاره‌های آتش، به صورتش پاشیدم و دیدم گلبرگ‌های سرخ رز به همراه قطرات آب روی صورتش کوبیده شد و چشمانش غمزده به زیر افتاد. با سر انگشتانش، ردّ پای آب را از صورتش پاک کرد و خواست چیزی بگوید که به سمت اتاق خواب دویدم و در را پشت سرم بر هم کوبیدم. حالا فقط صدای هق هق گریه‌های بی‌امانم بود که سقف سینه‌ام را می‌شکافت و فضای اتاق را می‌درید. آنقدر دلم از حرفش رنجیده بود که نمی‌توانستم حضورش را در خانه تحمل کنم که در اتاق را باز کرد و همانجا در پاشنه در ایستاد. با دیدنش باز مرغ دلم از قفس پرید و جیغ کشیدم: «خیلی بَدی مجید! خیلی بَدی!» و باز گریه امانم نداد. از کسی رنجیده بودم که با تمام وجودم عاشقش بودم و این همان حس تلخی بود که قلبم را آتش می‌زد. با قدم‌هایی سُست به سمتم آمد و مقابلم زانو زد. با چشمانی که انگار پشت پرده سکوت، اشک می‌ریخت، نگاهم می‌کرد و هیچ نمی‌گفت. گویی خودش را به تماشای گریه‌های زجرآور و شنیدن گله‌های تلخم محکوم کرده بود که اینچنین مظلومانه نگاهم می‌کرد و دم نمی‌زد تا طوفان گریه‌هایم به گِل نشست و او سرانجام زبان گشود: «الهه! شرمندم! بخدا نمی‌خواستم ناراحتت کنم! به روح پدر و مادرم قسم، که نمی‌خواستم اذیتت کنم! الهه جان... تو رو خدا منو ببخش!» بغضم را فرو دادم و صورتم را به سمتی دیگر گرفتم تا حتی نگاهم به چشمانش نیفتد که داغ جراحتی که به جانم زده بود به این سادگی‌ها فراموشم نمی‌شد. خودش را روی دو زانو روی زمین تکان داد و باز مقابل صورتم نشست و تمنا کرد: «الهه! روتو از من بر نگردون! تو که می‌دونی من حاضر نیستم حتی یه لحظه ناراحتی تو رو ببینم! الهه جان...» و چون سکوت لبریز از اندوه و اعتراضم را دید، با لحنی عاشقانه التماسم کرد: «الهه! با من حرف بزن! الهه جان! تو رو خدا یه چیزی بگو!» و من هم با همه دلخوری و دلگیری، آنقدر عاشقش بودم که نتوانم ناراحتی‌اش را ببینم و بیش از این منتظرش بگذارم که آه بلندی کشیدم و با لحنی که بوی غم غریبگی می‌داد، شکایت کردم: «من نمی‌دونستم امروز چه روزیه، اگه می‌دونستم هیچ وقت یه همچین مراسمی نمی‌گرفتم. چون ما اونقدر به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و اهل بیتش ارادت داریم که هیچ وقت همچین کاری نمی‌کنیم. ولی حالا که من ندونسته یه کاری کردم، فکر می‌کنی خدا راضیه که تو با من اینجوری رفتار کنی؟ فکر می‌کنی همون امامی که میگی امروز شهادتشه، راضیه که تو بخاطر سالگرد شهادتش زندگی رو به خودت و خونوادت تلخ کنی؟» چشمانش عاشقانه به زیر افتاد و با صدایی گرفته پاسخ داد: « الهه جان! حالی که امروز صبح داشتم، دست خودم نبود... من بیست سال تو خونه عزیز همچین روزی عزاداری کردم و سینه زدم. امروز از صبح دلم گرفته بود. انگار دلم دست خودم نبود...» مستقیم نگاهش کردم و محکم جواب دادم: «این گریه و عزاداری چه سودی داره؟ فکر می‌کنی من برای بچه‌های پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) احترام قائل نیستم؟ فکر می‌کنی من دوستشون ندارم؟ بخدا منم اونا رو دوست دارم، ولی واقعاً این کارا چه ارزشی داره؟» کلام آخرم سرش را بالا آورد، در چشمانش دریایی از احساس موج زد و قطره‌ای را به زبان آورد: «برای من ارزش داره!» این را گفت و باز ساکت سر به زیر انداخت. سپس همچنانکه نگاهش به زمین بود و دستانش را از ناراحتی به هم می‌فشرد، ادامه داد: «ولی تو هم برام اونقدر ارزش داری که دیگه جلوت حرفی نزنم که ناراحتت کنه!» از داغی که به جان چشمان نجیبش افتاده بود، می‌توانستم احساس کنم که حالا قلب او از این قضاوت منطقی‌ام شکسته و نمی‌خواست به رویم بیاورد که عاشقانه نگاهم کرد، با هر دو دستش دستانم را گرفت و با لحنی لبریز محبت عذر تقصیر خواست: «قربونت بشم الهه جان! منو ببخش عزیز دلم! ببخش که اذیتت کردم...» و من چه می‌توانستم بگویم که دیگر کار از کار گذشته و تمام نقشه‌هایم نقش بر آب شده بود! می‌خواستم با پختن کیک و خرید گل و تدارک یک جشن کوچک و با زبان عشق و محبت، دل او را بخرم و به سوی مذهب اهل تسنن ببرم، ولی او بی‌آنکه بخواهد یا حتی بداند، به حرمت یک عشق قدیمی، مقابلم قد کشید و همه زحماتم به باد رفت!