eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
134 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
383 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما صاحب داریم..... آقا امام زمان (عج)صاحب اصلی ایران اسلامی
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ اگر شیعیان ما به اندازه یه لیوان آب منتظر ما بودند ما می آمدیم. 👌 بسیار شنیدنی 🎤 حجت الاسلام
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام آرام جانم، مهدی جان صبح دوباره از راه رسید و شما از راه نرسیده اید... خورشید بر آسمان تابید و شما بر چشمان ما نتابیده اید... وباز هم باید انتظار را گوشه ی دلهایمان سنجاق کنیم تا روزی که طلوع شما بشود آغاز صبحمان.
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
| اِلهى عَظُمَ الْبَلاء... | 💫 نبودنت، همان بلای عظیم است؛ که زمین را تنگ کرده! هزار سال است منتظری حضرت صاحب دلم و من به جای سرباز؛ سربارت شده‌ام ...! کسر همین یک نقطه، تعادل دنیا را به هم می‌ریزد ...
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
بامیه عربی مواد لازم: ارد.... یک پیمانه ،یک قاشق غذاخوری سرصاف از آرد رو بردارید و به همون اندازه پودر نشاسته با آرد مخلوط کنید تا بامیه ها حسابی ترد بشن اب......یک پیمانه تخم مرغ.....دو عدد متوسط شربت بار یا عسل رقیق یا شکر.....یک ق غ وانیل....نوک ق چ کره یا روغن جامد......پنجاه گرم اول اب و کره و شربت رو توی یه تابه ی نچسب میریزیم و روی حرارت متوسط میزاریم ، همینکه شروع کرد ب قل ریز زدن مخلوط آرد و نشاسته رو اضافه و با کفگیر مدام همش میزنیم تا خمیر جمع بشه ،حالا حرارت رو کم و به مدت ده دقیقه خمیرو هم بزنید(پهن و جمع کنید) ،بعد بزارید کمی خنک شه سپس تخم مرغها و وانیل رو کمی بزنیدو در دو مرحله به خمیر اضافه کنید، و با دست یا همزن برقی خوب مخلوط کنید( بادست راحتتره) خمیر نباید راحت از قیف بیرون بیاد ،باید حد وسط باشه ،اگر خمیرخیلی سفت شد و از قیف رد نشد یه دونه تخم مرغ رو بزنید و یک ق غ از اون رو با خمیر مخلوط کنید تا کمی نرم شه حالا روغن شناور رو بزارید با حرارت کم کمی گرم بشه( اصلانباید روغن داغ باشه) خمیر رو مطابق فیلم داخل روغن بندازید ،باید حرارت خیلی کم باشه تا خوب مغز پخت و برشته بشه تا در نهایت بامیه های تردی داشته باشین کمی که سرخ شد با قاشق بامیه هارو داخل روغن حرکت بدین تا همه جاش یکدست برشته بشه، زمان میبره، بعد سریع اونهارو داخل شربت گرم بندازید تا شربت خوب به خوردشون بره سپس داخل صافی بریزید. بامیه عربی چون باریک و ترده باید شربتش ولرم یا گرم باشه و بیشتر تو شربت بمونه تا شربت خوب به خوردش بره ماسوره ش هم حتما باید سایز سرش کوچیک باشه تا بامیه باریک بشه و تپل نشه همیشه از قسمت پایین قیف خمیرو به بیرون فشار بدین برای سرخ کردن سری دوم بامیه بذارید روغن از حرارت بیافته بعد به کار ادامه بدین هرچی زمان سرخ شدن بامیه طولانی تر باشه ،بامیه های ترد تری خواهید داشت تخم مرغ زیاد و شربت آبکی باعث نرم شدن بامیه میشه همچنین درب ظرف نگهداریه بامیه باز باشه تا نرم نشه
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
🔆 پندانه 🔴 گذر عمر را دریابیم 🔹از فرد حکیمی پرسيدند: شگفت‌انگيزترين رفتار انسان چيست؟ 🔸پاسخ داد: از كودكى خسته می‌شود، براى بزرگ شدن عجله می‌کند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود می‌شود. 🔸ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه می‌گذارد. سپس، براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج می‌کند. طورى زندگى می‌کند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى می‌میرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است! 🔸آنقدر به آرزوهای دور و محال فكر مى‌كند كه متوجه گذر عمر خود نيست.
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ فیلم طرز تهیه کامل زولبیا 👆🏻👆🏻👆🏻
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
📚 قرض به شرط زیاده 💠 سؤال: به یکی از دوستانم پولی دادم و ایشان پس از چند ماه که قرض خود را برگرداند، مبلغی هم به عنوان هدیه به من دادند و پیشنهاد این کار و مبلغ هم از خودش بود آیا دریافت محسوب می شود؟ ✅ جواب: اگر بر اساس پیشنهاد مبنی بر اهداء مبلغی هدیه، قرض داده باشید، دریافت مبلغ بیش از مقدار جایز نیست ـ هر چند شما شرط نکرده باشید ـ ، اما در صورتی که بدون شرط یا قرار قبلی، قرض گیرنده مبلغی اضافه پرداخت کند، اشکال ندارد، هر چند دریافت آن مکروه است. 🆔 @leader_ahkam مقام معظم رهبری
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
📖 مجید سعی می‌کرد با هر دو دست مانع هجوم پدر شود و نمی‌خواست دست روی پدر بلند کند و باز حریف جنون به پا خاسته در جان پدر نمی‌شد که انگار با رفتن نوریه از خانه، عقل از سر و رحم از دلش فرار کرده بود که به قصد کُشت مجید را کتک می‌زد و دستِ آخر آنچنان مجید را به دیوار کوبید که گمان کردم استخوان‌های کمرش خُرد شد و باز تنها نگاهش به من بود که دیگر نفسی برایم نمانده و احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده و هیچ کاری از دستم ساخته نبود. نه ضجه‌های مظلومانه‌ام دل پدر را نرم می‌کرد و نه فریاد کمک خواهی‌ام به گوش کسی می‌رسید و نه دیگر رمقی برایم مانده بود که بر خیزم و از شوهرم حمایت کنم و پدر که انگار از کتک زدن مجید خسته شده و هنوز عقده رفتن نوریه از دلش خالی نشده بود، به جان جهیزیه‌ام افتاده و هر چه به دستش می‌رسید، به کف اتاق می‌کوبید. سرویس کریستال داخل بوفه، قاب‌های آویخته به دیوار، گلدان‌های کنار اتاق و تلویزیون را در چند لحظه متلاشی کرد و حالا صدای خُرد شدن این همه چینی و شیشه و نعره‌های پدر، پرده گوشم را پاره می کرد و دیگر فاصله ای تا بیهوشی نداشتم که مجید به سمتم دوید و شانه‌هایم را در آغوش گرفت تا قدری لرزش بدنم آرام بگیرد و من بی‌توجه به حال خودم، نگاهم به صورت مجیدم خیره مانده بود که نیمی از موهای مشکی و صورت گندمگونش از خون پیشانی شکسته‌اش رنگین شده و لب و دهانش از خونابه پُر شده بود و باز برای من بی‌قراری می‌کرد که همین غمخواری عاشقانه هم چند لحظه بیشتر دوام نیاورد. پدر از پشت به پیراهن مجید چنگ انداخت و از جا بلندش کرد و اینبار نه به قصد کتک زدن که به قصد اخراج از خانه، او را به سمت در می‌کشید و همچنان زبانش به فحاشی می‌چرخید که مجید با قدرت مقابلش ایستاد و فریاد کشید: «مگه نمی‌بینی الهه چه وضعی داره؟!!!» و خواست باز به سمت من بیاید که پدر نعره کشید و دیدم با تکه گلدان سفالی شکسته‌ای به سمت مجید حمله ور شده که به التماس افتادم: «مجید، تو رو خدا برو! مجید برو، بابا می‌کُشتت...» و پیش از آنکه ناله‌های من به خرج مجید برود، پدر تکه سنگین سفال را بر شانه‌اش کوبید و دیگر نتوانست خشمش را در غلاف صبر پنهان کند که به سمت پدر برگشت و هر دو دست پدر را میان انگشتان پُر قدرتش قفل کرد. ترسیدم که دستش به روی پدر بلند شود و در این درگیری بلایی سرِ همسر یا پدرم بیاید که ناله‌ام به هق هق گریه بلند شد: «مجید تو رو خدا برو... » می‌دیدم که چشمان ریز و گود رفته پدر از عصبانیت مثل دو کاسه آتش می‌جوشد و می‌دانستم تا مجید را از این خانه بیرون نکند، شعله خشمش فروکش نمی‌کند و نمی‌خواستم پایان این کابوس، از دست دادن همسر یا پدرم باشد که هر دو دستم را کف زمین گذاشته و همانطور که از سنگینی قفسه سینه‌ام نفسم بند آمده بود، ضجه می‌زدم: «مجید اگه منو دوست داری، برو... به خاطر من برو... تو رو خدا برو...» که دستانش سُست شد و هنوز پدر را رها نکرده، پدر طوری یقه‌اش را گرفت و کشید که پیراهنش تا روی شانه پاره شد. شاید سیلاب گریه‌هایم پایش را برای ماندن مردد کرده بود که دیگر در برابر پدر مقاومتی نمی‌کرد و من هم می‌خواستم خیالش را راحت کنم که از پشت گریه‌های عاشقانه‌ام صدایش زدم: «مجید! من خوبم، من آرومم! تو برو...» و دیگر صدایش را نمی‌شنیدم و فقط چشمان نگرانش را می‌دیدم که قلب نگاهش پیش من و حوریه جا ماند و با فشار دست‌های سنگین پدر از در بیرون رفت.
۱۵ فروردین ۱۴۰۰