@Ostad_Shojaeارتباط موفق_35.mp3
زمان:
حجم:
11.58M
🎙 #ارتباط_موفق ۳۵
- ریز شدن در رفتارهای دیگران
- مُچگیری
-سختگیری
- اشتباهات دیگران را به رویِشان آوردن
- سرزنشگری و ....
💠 درست در مقابلِ صفت #تغافل (خود را به نفهمیدن زدن) قرار دارد.
🎈 اهل تغافل، نرماَند و جذب بالایی دارند، و آنانکه از این صفت خالیاَند؛ هرقدر هم اهل ارتباطات زیادی باشند؛ محال است قدرت جذب بالایی داشته باشد. ✗
🔸 #استاد_شجاعی 🎤
🔸 #حجهالاسلام_فرحزاد
🆔 @khanevadeh_313
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🔳 امام خامنهای: آزادی #سقط_جنین باطن بسیار خطرناکی دارد! | #ببینید
#من_زنده_هستم
#جاهلیت_مدرن
#حق_جنین
🆔️👇👇👇
@agha_tanha_nist
🚨 امر به معروف جالب رهبرانقلاب
💠 خانم بی نظیر بوتو که خدمت رهبر انقلاب آمده بود، ما نسبت به #حجاب ایشان ایراد گرفتیم و حتی چادری برایشان پیدا کردیم و ایشان چادر به سر خدمت آقا رسید. آقا از همان اول در مقام نصیحت برآمدند و فرمودند: دخترم، تو فرزند اسلام هستی، تو فرزند امیرالمؤمنینی، تو فرزند اهل بیتی، تو فرزند قرآنی، تو مسلمانی، تو شیعه هستی.
همین طور آقا ادامه دادند و کاری کردند که خانم بی نظیر بوتو شروع به گریه و زاری کرد و در حالی که گریه میکرد، میگفت: یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا #شفاعت کنید. آقا بلافاصله فرمودند: «شفاعت مخصوص محمد و آل محمد است. بهترین شفاعت در این دنیا این است که شما مشی و مرامتان را با اهل بیت علیهمالسلام هماهنگ کنید. از زیّ خودتان که مسلمانید، دست برندارید و از لباس دین خارج نشوید.
🌐 حجةالاسلام موسوی کاشانی، از اعضای بیت تهران
🆔 @sireh_agha
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔چیکار کردم؟
میگن اجازه نیست که زائرت باشم...
#امام_حسین
#اربعین
.
امسال دوریم از تو... لابد حڪمتے دارد
باشد، ولے عاشق دل ڪمطاقتے دارد
مشتاقے و مهجورے و دلتنگے و دوری
این قسمت ما بود... هر ڪس قسمتے دارد
جز آه چیزے در بساطم نیست، اما آه...
گویند آهِ دلشڪسته قیمتے دارد
نذر زیارت داشتم از جانب «سردار»
اینک ولے او با ضریحت خلوتے دارد
این اربعین دنیا زیارتگاه یار ماست
هر گوشهاے یک دلشڪسته حاجتے دارد
#اریعین
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_هفتم : حمله زینبی
بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول💉 در سایزهای مختلف توی خونه داشتم🏠 ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...😁
- بزار اول بهت شام بدم🍛 ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...
کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد😣 ...
هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح 🕒 بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم😃 ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده🚪 ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد😳 ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزی نیست😊 ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟😠 ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده💪 ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد😪 ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...
اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود😖 ...
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_هشتم : مجنون علی❤️
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود 😑... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ❤️... منم مجنون اون❤️ ...
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت 🏩... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد😴 ...
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست👃 ...
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم😌 ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه🙏 ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه😣 ...
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان🏩، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه😧 ...
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت🌅 ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد👀 ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...😫
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیه های حکیم ضیایی برای رفع عوارض بعداز تزریق واکسن