#ساره
#قسمت_دهم
از طرفی هم مرد خانواده خیالش جمع بود که همسرش همیشه یک پس اندازی دارد.
کب ننه همه ی این ها را مدیریت می کرد؛ ما را، خانواده را.
و از اعتبار و احترامی که در بین مردم داشت، برای ما هزینه می کرد و برای ما مایه می گذاشت.
یادم هست وقتی چهار ساله بودم، در تعزیه هایی که برای زن ها در محرم گرفته می شد، نقش حضرت رقیه (س) را بازی می کردم و به من می گفتند: تو فقط بگو؛ بابای من، بابای من!
روزهای ماه رمضان به خاطر جلسه ختم قرآن کب ننه، خانه مان شلوغ بود و بازی های کودکانه ما بیشتر می شد.
همچنین به خاطر مراسم محرم و صفر و مراسم های اعیاد، خانه ما شلوغ می شد.
این روزها، روزهای خوب کودکی من بود. از دوران کودکی یک خاطره بد دارم که فراموش نمی کنم.
دقیق یادم هست؛ شب هفتم محرم بود.
معصومه مدرسه می رفت.
من هنوز پنج سالم تموم نشده بود.
ما دوتا خواهر خوابمان برد؛ یک خواب سنگین. با این که همیشه شوق محرم و مسجد رفتن در ما بود، اما آن شب، هرچه ما را صدا زدند، بیدار نشدیم.
مسجد و تکیه محل، دور نبود.
وقتی دیدند ما بیدار نمی شویم، برق ها را روشن کردند و در را بستند و رفتند.
چه ساعتی از شب بود، یادم نیست. تشنه ام شده بود که از خواب بلند شدم.
برق اتاق روشن و خانه ساکت. مگر می شد خانه ساکت باشد یا هیچکس در خانه نباشد؟! یک نگاه به دور و بر انداختم و مادر و پدر را بعد کب ننه را صدا زدم.
دیدم کسی جوابم را نمی دهد. هرچه معصومه را صدا می زدم، بیدار نمی شد.
شروع کردم به زدن معصومه تا بالاخره با سختی بلند شد.
او هم که خانه خالی از آدم را دید، ترسید.
آمدیم بیرون توی ایوان. تاریکی، شب، سکوت، یک جا هوار شد روی سر ما دوتا دختربچه.
دمپایی هایمان را پوشیدیم و دست هم را گرفتیم و لرزان تا جلوی در رفتیم.
خواستیم در را باز کنیم، اما قفل بود. در قفل شده را که دیدیم، نزدیک بود جان بدهیم.
شروع کردیم به کوبیدن در. فایده ای نداشت.
گلوبه گلو شروع کردیم به گریه کردن و داد می کشیدیم. بالاخره یکی از همسایه ها صدایمان را شنید. آمد پشت در.
ما هم گریان گفتیم چه شده.
@Ostad_Shojaeارتباط موفق_45.mp3
زمان:
حجم:
10.58M
🎙 #ارتباط_موفق ۴۵
☜ حسادت؛ یعنی من قبول دارم، کمتر از توام!
و ریشهی این خودکمپنداری،
✘ خودناشناسی است!
💠 فقط و فقط کسی میتواند حسود نباشد،
- و دیگران را
- سعادتشان را
- خوشبختیشان را
چونان جان خویش بداند که؛
💠 ثروتهای بالاترش را یافته باشد.
🔥حسادت، تا وقتی میهمان چرک قلبمان باشد؛ قدرت جذبی برایمان باقی نمیگذارد.
🔸 #استاد_شجاعی 🎤
🔸 #دکتر_الهی_قمشهای
🆔 @khanevadeh_313
🌸🍃
🍃
🔖خواص خوردن انار با پیه آن (بخش اول)
‼ منظور از پیه انار همان قسمتهای سفید لابلای دانهها است که دانه ها روی آن ها قرار داده شده اند.در واقع پیه انار قدری سفت بوده و بافت متراکمی دارد و قابض و جمع کننده است که نشانه آن این است که اگر کمی از آن را بجوید حالت جمع شدن دهان را حس میکنید.
گاهی خوب است انسان (با معده سالم و نه ضعیف و نفاخ) از خوردنیهای تا حدی سفت و متراکم استفاده کند از جمله پیه انار، سیب یا بِه سفت و تا حدی سبز یا نارس، پوست پخته شده باقلا (در حد یکی دو عدد)، پوست برخی میوهها مثل سیب و از این قبیل.
هسته های ریز وسط دانههای انار نیز این خاصیت پالایش کردن (دباغی کردن) را دارند. علت این است که گاهی اوقات به دنبال عملیات هضم و جذب و دفع، مقداری مواد زاید به صورت رطوبت و بلغم ژلهای و سفت شده.
یا ذرات ریز به دیواره مخاط و پرزهای معده و روده و یا لابلای چین و چروکهای آن میچسبند و به مرور سفتتر میشوند.
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
🆔 @golavishecom | گل آویشه
سلام آقاجان!✋🏻💚
آقا دلمان گرفت کی می آیی؟
آن سیصد و سیزده نفر جور نشد؟؟؟
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
«تعجیل در #ظهور ۳صلوات»
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺چرا هرچی میدوم، به چیزی (یا کسی) که
دوستش دارم، نمیرسم؟
سلام
شاید این متن باعث ناراحتی کوروش پرستان بشود ولی چون اکثریت مردم ما و کوروش پرستان اعتقاد به آزادی بیان واندیشه دارند، بنده حقیر هم با طرح چند سوال اندیشه خود رابیان میکنم؛
_رضاه شاه
_محمدرضا شاه
_علی رضا
_امیر کبیر
_لطفعلی خان زند
_ناصرالدین شاه
_کریم خان زند
_محمد علی شاه
_اقامحمدخان قاجار
_فتحعلی شاه
_احمد شاه
✅چرانام همه این پادشاهان عربیست ؟
✅چرافقط نام یکی از این پادشاهان کوروش و داریوش و یا یک اسم ایرانی نبوده است؟
_دویست سال پیش که ثبت احوال جمهوری اسلامی نبوده است که به زور اسم مردم وپادشاهان راعربی بگذارد؟
✅چرایکی از این پادشاهان اقدام به بازسازی مقبره کوروش درحد تفریحگاه نکرده اند ؟
✅چرا مدعیان کوروش پرستی بجای کوروش بزرگ به عربی میگویند کورش کبیر؟! ویا نمی گویند کوروش گنده!
✅چرابزرگترین سند افتخار آنها وجود نام کوروش در تفاسیر کتاب مقدس عربی یعنی قرآن کریم است!؟
✅چراحافظ وسعدی ومولانا و رودکی وحتی فردوسی یک بیت شعر در مدح کوروش نسروده اند ومگر اینها شاعران ایرانی نبودند؟ویا کوروش اینقدر کوچک بوده که اصلا دیده نشده!؟ ویا اینکه هرگز وجود خارجی نداشته است!؟
✅چرا کوروش پرستان 40سال است جرائت عرض اندام برای اثبات حقانیت کوروش ندارند درصورتیکه مذهبیون برای اثبات دینشان هزاران شهید والامقام همانند حججی را به داخل خاک اعراب وحشی و داعش خونخوار میفرستند وجوانمردانه در راه دینشان شجاعانه سر وجان میدهند؟!
✅چرا کوروش پرستان دروقت گرفتاری ویا بریدن ترمز ماشین به جای مدد گرفتن از کوروش دست به دامان امام حسین ع وحضرت عباس ع ونوادگان انها میشوند؟!
✅چرا کوروش پرستان حقوق زن و مرد را یکسان میدانند اما رفتن مردان به ترکیه وتایلند را افتخار! ولی رفتن زنان به دبی را ننگ میدانند؟!
✅چرا کوروش پرستان مدعی اند که حجاب را آخوندها اختراع کرده اند!؟ در صورتیکه حتی یک مجسمه زن بی حجاب در تخت جمشید وجود ندارد؟
✅چرا کوروش پرستان که اینهمه دلاور وجنگ آور وقهرمانی بزرگترین امپراطوری ساسانیان را داشتند در برابر اعراب ملخ خور تسلیم شدند و یزدگرد سوم بدست ایرانیان کشته شد نه بدست اعراب، درحالیکه آن زمان نه امریکا بود نه اسراییل که به عربها کمک کنند.
♨درپایان عرض میکنم که ماهم ایران و هم تاریخ پرافتخارمان را دوست داریم و کوروش را هم به عنوان یک ایرانی ودر جایگاه خودش، نه بیشتر دوست داریم ولی دشمن جماعت کوفی صفت و سدراه نقشه های شوم دشمنان خارجی و عوامل داخلی آنها هستیم.
🌺به قول معروف:
((التماس تفکر))
🔷نشرحداکثری برای نجات جوانان از تعصب و جهالت، و نجات از چنگال دشمنان انقلاب واسلام، ودشمنان این مرز و بوم
🔻روایت آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه:
✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد... آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من.
تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانهی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل میمانم. باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازهی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد!
جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را
🔻روایت آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه:
✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد... آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من.
تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانهی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل میمانم. باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازهی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد!
جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما؛حاج قاسم هم نگاهی پراز عشق و محبت به جهاد كرد و همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...! آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهميدن...انتشار به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت شهيد جهاد عماد مغنيه
📚بخشی از خاطرات جمع آوری شده درباره شهيد جهاد
#مادران_شهدا
خاطره ای از فرمانده #جهاد
بحث شهادت که می شود فاطمه مغنیه می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است.
خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند.
وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند.
همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ...
خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور ....
دلم سوخت وقتی دیدمش ... مثل بابا شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ... جای کبودی و خون مردگی ها ...
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگرنمی توانم تحمل کنم...
باز مادر غیرمستقیم من ومصطفی را آرام کرد،وقتی صورت جهاد را بوسید،
گفت : ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ....
البته هنوز به ارباًاربا نرسیده..
«لایوم کیومک یااباعبدالله»🌹
باز خجالت آراممان کرد...