#ساره
#قسمت_چهل_و_سوم
فامیل های ما آمده بودند خانه ما.
همیشه خانه ما به خاطر کب ننه که بزرگ خانواده بود، شلوغ بود.
بعضی فامیل ها طرفدار شاه بودند.
آن ها به لحاظ سنی بزرگ تر از ما بودند، بحث می کردند و ما جواب آن ها را می دادیم.
مادر ناراحت بود؛ من و معصومه را دعوا می کرد و می گفت: این ها بزرگ ترند، چرا با این ها بحث می کنید؟ کی اصلا به شما گفته بحث کنید؟ ما هم کم نمی آوردیم، می گفتیم: این ها طاغوتی اند. شاه دوست اند. شاه این همه آدم کُشت، باز دارند طرفداری اش را می کنند.
حکم بچه بودن را برای ما می بریدند و می گفتند: شما بچه اید.
شما نمی فهمید و دارید بچگی می کنید؛ شما که نمی دانید. شاه گارد دارد. ارتش و سرباز دارد.
مگر به همین کشکی و دوغی است؟!
یکی از همین روزها بچه های انقلابی بابل به انقلابی های امیرکلا خبر دادند که از ساری گارد شاهنشاهی می خواهد خودش را برساند به بابلسر؛ پادگان و مرکز آموزش نیروی هوایی بابلسر، شما از طرف بهمنیر مقابلشان بایستید و نگذارید رد شوند. این خبر دهان به دهان گشت و به گوش ما رسید.
بابا خبر آورد: انقلابی ها چند تا از این درخت های بزرگ را قطع کردند و انداختند وسط جاده.
آن روز همه ی ما خیلی هیجان زده شده بودیم. مدام بیرون از خونه بودیم.
همین کار را هم در سطح شهرستان بابل می کردند.
دیده بودم درخت های بریده و شاخ و برگ ها را که در جاده پخش کرده بودند.
گاردی ها از حضور مردم و جریان قطع شدن درخت ها و بسته شدن جاده باخبر شدند و نتوانستند بیاید.
ما هنوز اخبار را دنبال می کردیم و بیش تر اخبار را از زبان معصومه که از رادیو جدا نمی شد، می شنیدیم: رادیو داره اعلام می کنه یکی یکی شهر های ایران سقوط کرده.
#ساره
#قسمت_چهل_و_چهارم
ما هنوز اخبار رادیو را دنبال می کردیم و بیش تر اخبار را از زبان معصومه که از رادیو جدا نمی شد، می شنیدیم:
رادیو داره اعلام می کنه یکی یکی شهر های ایران سقوط کرده.
ما شنیده بودیم امام دارد می آید، ولی فامیل های شاه دوست ما و کسانی که بین انقلاب و نظام طاغوتی دودل بودند، باورشان نمی شد و می گفتند: چی فکر کردید؟ در همان فرودگاه، خمینی را می کُشند، مگر بختیار می گذارد؟
وسط این جروبحث ها دیدم مادر ساکت شده و توی خودش می پیچد.
به معصومه گفتم: فکر کنم مامان درد زایمانش شروع شده. فکر کنم می خواد بچه اش به دنیا بیاد.
گفت: تو از کجا می دونی؟
آخر من همیشه پیش مادر بودم و حالت های مادر را دیده بودم. گفتم خب می دونم دیگه.
مادر رنگش عوض شده بود. پاهایش را چنگ می زد و عرق کرده بود.
مامان همانطور که درد می کشید، گفت: زنگ بزن بابات بیاد.
کَب ننه آمد و تا صورت مامان را دید، گفت: زنگ بزن بابات از بابلسر بیاد.
بابا آن شب دست برادرهایم را گرفته و رفته بود بابلسر تا سری به عمویم بزند.
تلفن را برداشتم و زنگ زدم خانه عمو. بابا هنوز آن جا بود.
-بابا بیا، مامان حالش خوب نیست.
بابا سر راه رفت دنبال عمه ام، او را برداشت و آمد.
مامان را بردند بیمارستان مرزی کلاه؛ چون به خاطر شرایط انقلاب، بیمارستان یحیی نژاد بابل شلوغ و پر از مجروح بود و زایمان ها را انجام نمی دادند.
شب دوازده بهمن پنجاه و هفت داداش به دنیا آمد. همان صبحی که امام قرار بود بیاید، او هم آمد.
📚 لوح | صدقه کتاب
🔻امام خامنه ای : «اگر کتابخوانى فرهنگ رایج شد و در بین مردم ما جا افتاد، آنوقت کسانى پیدا میشوند که «صدقهى کتاب» درست میکنند که الان نیست. شما ببینید چقدر روضهخوانى میشود! چقدر احسان میشود! چقدر به ایتام کمک میشود! چقدر پول و جنس و پارچه و چیزهاى دیگر داده میشود! آیا به همین نسبت، کتاب هم داده میشود؟! به همین نسبت پول براى چاپ کتاب داده میشود؟! خیلى کم. خب، شما که روشنفکرید و به اهمّیّت این کار آگاهید، این را ترویج کنید.» ۱۳۷۴/۲/۱۸
🔸بمناسبت آغاز هفته کتابخوانی
#وفات_حضرت_معصومه_س
🖤کسی که عمهام را در قم زیارت کند، پاداش او بهشت است.
امام جواد(علیهالسلام)
#التماس دعا
رحلت شهادت گونه ڪریمهاهلبیت﴿؏﴾
حضرت معصومہ سلاماللهعلیها
برتمام شیعیان تسلیت🖤
⌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ادواردوآنیلی
◾️15 نوامبر، 24،آبان سالروز شهادت ادواردو(مهدی) آنیلی است.
👌تنها خارجی که امام خمینی ره پیشانی او را بوسید.
◾️شاهزاده شیعه ایتالیایی که شیفته قرآن وامام خمینی ره وانقلاب شد و تمام قدرت وثروت رافدای اعتقاد و دینش کرد و بدین سبب یهودیان پست سیرت اورا شهید کردند تا ثروت هنگفت پدرش به دست او ومسلمانان نرسد.
📿شادی روحش صلوات
✅رویدادهای مهم ۲۴ آبان:
🌹چهلمین سالگرد درگذشت علامه کبیر، حضرت آیت الله سید محمدحسین طباطبایی تبریزی.
🔵وی صاحب تفسیر قرآنی ارزشمند المیزان و... است، این عالم مجاهد، دارای مقامات بالای عرفانی بود و همسر مکرمه وی نیز، به مقامات رفیع عرفانی رسیده بود.
🌹سی و نهمین سالگرد شهادت بهروز صبوری در عملیات حضرت مسلم بن عقیل در منطقه سومار.
🔵این شهید عزیز پس از حدود ۳۲ سال شناسایی شد که در دانشگاه آزاد بوشهر به عنوان شهید گمنام دفن شده بود، و مادر ایشان که بسیار محبوب و معروف هستند به آرزوی دیرینه اش رسید، و پس از انجام مراحل مختلف، نهایتاً در اواخر اسفندماه ۱۳۹۲ پیکر شهید به نزدیکی منزلش در محله امام زاده حسن تهران منتقل و در جوار همان امام زاده در کنار شهدای گمنام و سردار شهید حاج احمد مایلی که سال ۱۳۹۵ به شهادت رسیده، قرار دارد.
🌹بیست و یکمین سالگرد شهادت ثروتمندترین شیعه جهان، شهید دکتر ادواردو(مهدی) آنیلی.
🔵این شهید عزیز ایتالیایی پس از ایمان آوردن به فرقه اهل سنت، از طریق آشنایی با انقلاب اسلامی و حضرت امام خمینی، شیعه شد و به دلیل ترس عوامل صهیونیست از افتادن ثروت عظیم خاندان آنیلی در دست شیعیان، از بالای پلی مرتفع به پایین پرت شد و به شهادت رسید، ایشان در اواخر عمر توسط خانواده آنچنان تحت فشار قرار گرفته بود که از ارث محروم شد و به نوعی تحت مراقبت بود و حتی پولی برای پرداخت کرایه برگشت دوستانش را که به دیدنش می آمدند نداشت، اما محکم و استوار پای اعتقاداتش ایستاد و به شهادت رسید.
ایشان تنها فرد خارجی هستند که حضرت امام خمینی در دیداری که به ایران آمده بود پیشانی مبارک او را بوسید.
فیلم و عکسهایی از حضور این شهید عزیز در صف اول نماز جمعه تهران به امامت حضرت امام خامنه ای در ۷ فروردین ۱۳۶۰ موجود است که مربوط به همان ایام حضورش در ایران است که فقط یک بار موفق شد به کشورمان بیاید، و بعدها با مخفی کردن گذرنامه، خانواده وی مانع رفتن مجددش به ایران شدند.
ادورادو آنیلی، تک پسر بود و زاده نیویورک، پدرش سناتور جیوآنی آنیلی معروف و ثروتمندترین مرد ایتالیا بود، او مالک کارخانههای اتومبیلسازی فیات، فراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو و آیوکو، به همراه چندین کارخانه تولید قطعات صنعتی، چند بانک خصوصی، شرکتهای طراحی مد و لباس، روزنامههای پرتیراژ "لاستامپا" و "کوریره دلاسرا"، باشگاه اتومبیلرانی فراری و باشگاه فوتبال یوونتوس بود. علاوه بر اینها سهام دار اصلی چندین شرکت ساختمانسازی، راهسازی، تولید لوازم پزشکی و هلیکوپترسازی هم بود. ثروت عظیم این خانواده، ۳ برابر درآمد نفتی ایران در همان ایام بود!!!
🌹بعدها دوست شهید ادواردو نیز که پدر او به دلیل داشتن یکی از بزرگترین و معروفترین کارخانه های تولید مشروبات الکلی، به سلطان شراب ایتالیا معروف بود، با همراهی ادواردو به تشیع گروید، اما او نیز توسط عوامل صهیونیست در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۳۸۶ در کشورش همانند دوست شهید خود مظلومانه به شهادت رسید. نام او، لوکا گائتانی لوواتلی است که به دلیل ثروت و شهرت خانوادگی به کنت لوکا معروف است.
❤️شادی ارواح پاک همه این بزرگواران و شیعیان خالص، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجتالاسلام عالی/هنرِ عبد بودن
🔹هنر علامه این بود که عبد بود؛ اگه بالا رفت، اگه معراجی نصیبش شد، با قدم بندگی بود...
#علامه_طباطبایی_ره
#استاد_عالی
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️انيميشن زیبای "مهمان قم"❇️
⭐️حضور تا رحلت حضرت معصومه سلام الله علیها در قم⭐️
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#عمواخوان
ShabVafatHazratMasoumeh1398[02].mp3
5.62M
▪️قم کجا شام کجا؟ عزت و دشنام کجا؟ (روضه)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژهوفات #حضرت_معصومه (س)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┅═══✼🦋✼═══┅
کپی باصلوات
☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرامت هست آن جایی که سائل می شود پیدا
اگر چه دست و پا گم می شود، دل می شود پیدا
گره از مشهد و قم وا نگشته بر نخواهد گشت
برادر خواهری اینگونه مشکل می شود پیدا
▫️رحلت آسمانی حضرت فاطمه معصومه علیها السلام تسلیت باد.
▪️◾️🔳◾️▪️
طالبیان:
به نام خدا
🌸 *شعری به ترتیب حروف الفبا در وصف حضرت معصومه سلام الله علیها*
ا) ای خاک درت تاج سرم خواهر سلطان
ب) بیمه شده با فیض دمت کشورِ ایران
پ) پیوسته به پابوسِ تو آیند ملائک
ت) تردید ندارم که توئی مریم دوران
ث) ثابت قدمم کرده دعاهای تو بانو
ج) جبریل برد سجده به خاکِ تو کماکان
چ) چون بوسه زنم بر در و دیوار حریمت
ح) حس میکنم اینجاست همان مرقدِ پنهان
خ) خوبانِ جهان در حرمت جمله گدایند
د) دم می زند از نام تو سلطانِ خراسان
ذ) ذکرش همه دم نَقلِ کرامات تو گشته است
ر) رَه یافته هر کس که در آن روضهی رضوان
ز) زوار تو آری همه از اهل بهشتند
ژ) ژرف است کلامِ تو چنان آیهی قران
س) سائل نکند ثانیه ای رو به اجانب
ش) شد زانکه نمکگیر تو ای حضرتِ باران
ص) صحن تو جلا داده دل و دیده ی ما را
ض) ضمنا شده حاتم ز کراماتِ تو حیران
ط) طوفِ حرمت را ز خدا خواسته مریم
ظ) ظاهر شده تا اینکه مقاماتِ تو بر آن
ع) عمریست که از قلبِ محبانِ خود از لطف
غ) غم بردهای ای مرجعِ تقلیدِ کریمان
ف) فرمود چه خوش عالمی از جنس حقیقت
ق) قم گشته ز فیض حرمت مرکز ایمان
ک) کی دم بتوان زد ، زِ تو با مصرع شعری
گ) گر إذن به شاعر ندهد خالقِ منان
ل) لطف و کرم و جود تو هرگز مگذارد
م) محشر بشود دیده ی ما چون همه گریان
ن) نتوان که مرا خواند غلامِ تو یقینا
و) وقتی که غلامانِ تو هستند بزرگان
ه) هستیِ غریب الغربا ، عمهی سادات
ی) یک لحظه از این بی سر و پا روی مگردان.
🤲🏻☀️☘️انشاءالله
#ساره
#قسمت_چهل_و_پنجم
شب دوازده بهمن پنجاه و هفت داداش به دنیا آمد.
همان صبحی که امام قرار بود بیاید، او هم آمد.
بابا اسم او را از یکی از شعار هایی که در انقلاب می دادیم، انتخاب کرد؛ شعار«ایمان، جهاد، شهادت»؛ اسمش شد «ایمان».
بابا به خانه زنگ زد که بچه به دنیا آمد. حال مادرتان خوب است، بچه هم سالم است.
مادر باید یک شب را در بیمارستان می ماند.
صبح بابا درگیر کار مادر بود. عمه ام هم بالای سرش بود.
ما بعد از نماز صبح نخوابیدیم.
من و معصومه به هم می گفتیم: چه کار کنیم؟ بریم خانه علی آقا؟!
روبروی خانه ما، خانه علی آقای قائمیان بود.
زن و شوهر جوانی بودند و دوتا بچه داشتند که به مدرسه ابتدایی می رفتند.
خانم علی آقا با ما دوست بود؛ گاهی که بیکار بود، می آمد خانه ما؛ گاهی درباره کاموا یا بافت از خواهرم سوالاتی داشت و یا در ماه رمضان که خانه ما ختم قرآن برقرار می شد، شرکت می کرد.
صبح زود رفتیم خانه شان. خیلی های دیگر از هم محلی ها آمده بودند و در اتاق نشسته بودند.
مراسم ورود امام شروع شد. لحظه به لحظه را گزارش گر تلویزیون توضیح می داد.
امام از پله های هواپیما در حالی که دست آن خلبانی که عینک دودی به چشم داشت را گرفته بود، پایین آمد.
تصاویر خیابان هایی که امام از آن رد شده بود و گل گذاشته بودند را دیدم.
اشک امانمان نمی داد. خوشحالی و شوق و حسرت در وجودمان سرشار بود.
#ساره
#قسمت_چهل_و_ششم
امام را خواستند سوار آن ماشین بلیزر کنند که دیدم ناگهان گزارش گر می گوید: این جمعیت دارد به من حمله می کند، مردم دارند به من نزدیک می شوند.
تصویر تلویزیون قطع شد. صدای داد و بیداد همه ی اتاق را پر کرد.
ده دقیقه نشستیم، دیدیم خبری نیست.
از طرفی دلمان پیش مادر بود که پدر رفته بود تا او را از بیمارستان بیاورد.
از جا بلند شدیم و رفتیم خانه.
بعد ها شنیدم در میدان چهارسوق بابل تلویزیون بزرگی را گذاشتند و وقتی تصویر قطع شده بود، مردم از حرص زدند تلویزیون را خرد و خمیر کردند و مرگ بر شاه گفتند.
وقتی آمدیم خانه چشم انتظاری ما را کُشت.
خیلی خوشحال بودیم از اینکه بچه جدید وارد خانواده می شود.
این خوشحالی را هرکس که وارد خانه می شد، می توانست در صورت ما ببیند.
نزدیک ظهر بود که بابا مامان را با یک پسر کوچک در بغل، آورد خانه.
ایمان را بغل کردم. مِهرش از همان وقت به دلم نشست؛ نگاه نمکین برادر فوت شده ام مهدی را داشت که حالا سال ها بود که نبود.
جای خالی او را دردلم پُر کرد.
خودم از او نگه داری و تر و خشکش می کردم.
اگر مامان می خواست برود جایی یا شب مهمانی دعوت بودند، می گفتم: من ایمان را نگه می دارم، شما بروید.
#ساره
#قسمت_چهل_و_هفتم
مامان هنوز کارش زیاد بود.
در خانه علاوه بر کار کردن، حصیر هم می بافت.
کب ننه هم کمی کمک بود، اما نه آنقدر ها که بتواند خیلی کار کند؛ همین قدر که با آن سن نود و سه ساله اش گوشه ای نشسته بود و سایه ای بود بالای سر همه ی ما، بس بود.
مادر از این که یکی از ما مسئولیت بچه ها را به عهده بگیرد، خوشحال بود؛ می توانست به کارهای خانه رسیدگی کند.
مادر باید حصیر می بافت تا در خرج و برج خانه کمک حال بابا باشد.
نی های محکم نیزار را که اسم محلی اش بود «گاله» می خریدند.
با این چوب ها یک چهارچوبی درست می کردند و این ها را با طناب می بستند و شب رویشان آب می پاشیدند تا نرم شود و حالت خمیدگی نی ها از بین برود.
با یک شانه ای که برای این کار ساخته بودند، نی ها را می زدند تا جمع شود. ما هم کمکشان می کردیم.
گاهی مادر یک ردیف می بافت و گاه من یک ردیف می بافتم.
معصومه هم به دانش سرا نمی رفت و در خانه بافتنی می بافت.
سفارش کار هم برایش می آمد و یک منبع درآمدی برای خودش داشت.
همسایه هایمان بعضی ها مثل پدرم مغازه دار و بقیه کشاورز بودند و زمین کشاورزی داشتند و زمستان را راحت تر می گذراندند.
ما که زمین کشاورزی نداشتیم، امرار معاشمان با همان مغازه بابا بود.
در حیاط خانه ما چند درخت مرکبات بود؛ میوه های آن درخت ها در بهار و تابستان کمک حال ما بود.
#ساره
#قسمت_چهل_و_هشتم
انقلاب پیروز شده بود.
ما هم اخبار را دنبال می کردیم. مردم دیگر راحت درباره شاه حرف می زدند.
حالا هر کس از آنچه درباره شاه و خیانت هایش می دانست، می گفت.
دیگر از آن دیواری که فکرمی کردیم موش دارد و گوش دارد، خبری نبود. دیوار فقط دیوار بود.
برای عید سال پنجاه و هشت پدر رفت و تلویزیون خرید. همه ی ما ذوق کردیم.
خبر دستگیری عوامل شاه، بازجویی ها و خبر ها را از تلویزیون جمهوری اسلامی پیگیر می شدیم.
سخنرانی های امام را گوش می دادیم.
در مسجد ها پایگاه های بسیج تشکیل شد و بچه های انقلابی هر شب در شهر ها نگهبانی می دادند.
گاه صدای تیراندازی می آمد و هنوز شهید می دادیم.
کم کم گروه های مختلف منافقین هم پیدایشان شد. اسم های عجیب و غریب که اکثرا شعارزده بود.
هر کدام از انقلاب تازه به ثمر رسیده مردم، سهمی می خواستند.
درگیری های مسلحانه شروع شد.
با آغاز سال تحصیلی جدید، مدارس باز شد.
معصومه برگشت دانش سرا، من هم دبیرستان. برادرهایم هم درس های راهنمایی و ابتدایی شان را شروع کردند.
سه ماه بیشتر تا امتحانات خرداد نمانده بود.
خود معلم ها نشستند و کتاب ها را خلاصه کردند و به صورت جزوه به ما دادند.
دقت بچه ها در کلاس با آن حجم بالای درس چند برابر شد.
تا نیمه تیرماه سال پنجاه و هشت امتحان ها طول کشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادی و دختر جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر باشکوهه این سوره قدر
#ساره
#قسمت_چهل_و_نهم
دقت بچه ها در کلاس با آن حجم بالای درس چند برابر شد.
تا نیمه تیرماه سال پنجاه و هشت امتحان ها طول کشید.
در این بین یک اتفاق قشنگ در خانواده ما افتاد؛ برای معصومه خواستگار آمد.
فضای سنتی آن زمان باعث می شد علاقه ها پر از حجب و حیا باشد.
پدر اولین بارش بود که باید جواب خواستگار ها را می داد و جز جواب منفی چیز دیگری از پدر نمی شنیدیم. تا این که داماد خودش رفت و جلوی پدر را گرفت و خیلی بااحترام معصومه را از پدر خواستگاری کرد.
پدر که دید این قدر مرد است و خودش جلوی او را گرفته، گفت: مگر بزرگ تر ندارید؟ به بزرگ ترتان بگو بیاید خواستگاری.
-آمدند، شما جواب منفی دادید، ولی من دخترتان را دوست دارم.
اوایل تیرماه؛ اواخر امتحانات من بود.
معصومه هم امتحان دانش سرایش را داده بود و درسش تمام شده بود.
معصومه آبرومندانه عقد شد و قرار عروسی هم شد یک هفته بعد از عقد؛ سه شنبه نیمه شعبان.
ما سریع دست به کار شدیم. در عرض یک هفته جهیزیه معصومه آماده شد.
همسایه مان فوت شده بود و نمی شد در خانه خودمان عروسی بگیریم. جشن عروسی را انتقال دادیم خانه عمه ام.
آن جا حنا بندان و عروسی گرفتیم و خواهرم رفت خانه بخت.
#ساره
#قسمت_پنجاهم
جای خالی معصومه را در خانه نمی شد تحمل کرد.
حالا من شده بودم دختر بزرگ خانه و مسئولیتم بیشتر شد.
کتاب های معصومه نبود، دستگاه بافندگی اش، خودش. ما با هم خوب بودیم، دوست بودیم.
غم جدایی این روزها اذیت کننده بود؛ اما زندگی جریان داشت.
انگار دنیا کار به کار آدم ها ندارد. بود و نبود آدم ها برایش فرقی نمی کند. خودش می آید و می رود و کار به کار کسی ندارد.
مدتی گذشت. من مدرسه می رفتم و روال زندگی به همان شکل که قبلا بود، ادامه پیدا کرد.
در تلویزن هنوز غوغا به پا بود. حالا زبان به زبان می گشت که می خواهند رأی گیری کنند.
می خواهند مردم رأی بدهند به جمهوری اسلامی؛آری یا نه؛ یکی از این دو را باید داخل صندوق انداخت.
حالا نزدیک به دو ماه بود که کب ننه در رختخواب بود.
پیری او را زمین گیر کرده بود وگرنه مریضی نمی توانست کب ننه را اذیت کند.
یادم هست روز رأی گیری، بابا کب ننه را روی دوشش گذاشت و برد پای صندوق رأی.
او با همان پیری اش رأی «آری» داد. انگار تمام زندگی این چند ساله را تحمل کرده بود که خودش را برساند پای صندوق رأی تا برگه ی «آری» را در صندوق بیندازد.
24 فروردین کب ننه از دنیا رفت.
کب ننه تا دوماه قبل از مُردن با عصا راه می رفت؛ حتی عینک به چشم نداشت و بی عینک تا روزهای آخر قرآنش را می خواند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسادت وراه مقابله با آن 🎙️حجتالاسلام پناهیان https://chat.whatsapp.com/JVPMg6gsEzR0L636uBv9se
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اردشیر زاهدی :قاسم سلیمانی خون ایران است
اردشیر زاهدی درگذشت
یادی کنیم از صحبتهای بسیار جالب اردشیر زاهدی در بیبیسی که بسیار مورد توجه قرار گرفت...
بخشی از گفتگوی او با بی بی سی فارسی: «ایران»، آمریکا و همپیمانانش را به زانو درآورده
🔹من به سردار سلیمانی افتخار کرده و خواهم کرد؛ او خون خود را برای مملکتش داد.
🔹تروریست کسانی هستند که برخلاف قوانین ترور میکنند و بعد میگویند افتخار میکنیم که ترور کردیم.
🔹غلط میکنند کسانی که تغییر حکومت در ایران را عامل پیشرفت میدانند.
🔹آمریکا و شرکایش مانند اسرائیل و سعودی در برابر ایران به زانو درآمدند.
🔹ایرانیهایی که در خارج میگویند بروید آنجا بمب بیاندازید، به نظرم آنها دیگر ایرانی نیستند و شرافتشان را فروختند و از خارج پول بگیرند.
🔸در دوران پهلوی چندین میلیارد پول برای خرید طیاره(هواپیما) و ... دادیم اما امروز ایران خودش هواپیما و زیردریایی میسازد، من به آنها افتخار میکنم.
@Bisimchimedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از ظهور بهترین فرصت برای رفاقته...🌱