eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
386 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند اای عالیی که خیلی به کار مامانا میاد☝️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ┄┅┄┅✶●✶┄┅ ✨با زدن انگشت بر روی لینک👇به ما بپیوندید لینک بانوان فرهیخته فلارد ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄ @banovan_farhikhte_felard ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄
ایده تزئین گلدان با استفاده از گلدان های مشابه😍👌 ┄┅┄┅✶●✶┄┅┄┄ ✨با زدن انگشت بر روی لینک👇به ما بپیوندید لینک بانوان فرهیخته فلارد ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄ @banovan_farhikhte_felard ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله خامنه ای ارواحنافداه از زبان دشمنان ✨با زدن انگشت بر روی لینک👇به ما بپیوندید لینک بانوان فرهیخته فلارد ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄ @banovan_farhikhte_felard ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمو راستگو درگذشت😭 ✨با زدن انگشت بر روی لینک👇به ما بپیوندید لینک بانوان فرهیخته فلارد ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄ @banovan_farhikhte_felard ┄┅═✧❁•🍃🌻🍃•❁✧═┅┄
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بازگشت چندصد هزار میلیارد تومان به بیت‌المال 🔹با پیگیری‌های قوه قضاییه چند صد هزار میلیارد تومان به بیت‌المال بازگشت. ┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅┄
(کاباره پل کارون) عصر يكي از روزها پيرمردي وارد كاباره شد. قد كوتاه، كت و شلوار شیک قهوه اي، صورت تراشيده، كروات و كلاه نشان مي داد كه آدم با شخصيتي است. به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت: آقا ؟! هم بلند شد و گفت: بفرمائيد ! پيرمرد نگاهي به قد و بالاي كرد و گفت: ماشــاءاالله عجب قد و هيكلي. بعد جلوتر آمد و ادامه داد: ببين دوست عزيز، من هر شــب توي قمار خونه هاي اين شــهر برنامه دارم. بيشــتر مواقع هم برنده ميشــم. به شما هم خيلي احتياج دارم. بعد مكثي كرد و ادامه داد: با بيشتر افراد دربــار و كله گنده ها هم برنامه دارم. من يه آدم قوي مي خوام كه دنبالم باشــه. پول خوبي هم مي دم. كمي فكر كرد و گفت: من به اين پولها احتياج ندارم. برو بيرون ! پيرمرد قمار باز كه توقع اين حرف رو نداشــت با تعجب گفت: من حاضرم نصــف پولي كه در بيارم به تو بدم روي حرفم فكر كن ! اما داد زد و گفت: برو گمشو بيرون، ديگه هم اين طرفا نيا ! براي من جالب بود که چرا با پول قمار بازي مشکل داشت، اما با پول مشروب فروشي نه !!
(کاباره پل کارون) سال پنجاه و شش بود. نزديک به پنج سال از کار در کاباره پل کارون مي گذشت. پيکان جوانان زيبائي هم خريد. وقتي به ديدنش رفتم با خوشــحالی گفت: ما ديگه خيلي معروف شــديم، شــهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم، مي خواد منو ببره کاباره ميامي پيش خودش، ميدوني چقدر باهاش طي کردم؟ با تعجــب گفتم: نه، چقدر ؟! بلند گفت: روزي ســيصد تومــن ! البته کارش زياده، اونجا خارجي زياد مياد و بايد خيلي مراقب باشم. شــب وقتي از کاباره خارج مي شديم تو حال خودش نبود. خيلي خورده بود. از چهار راه جمهوري تا ميدان بهارستان پياده اومديم. در راه بلند بلند داد مي زد. به شاه فحش هاي ناجوري مي دا . چند تا مأمور کلانتري هم ما را ديدند. اما ترســيدند به او نزديک شوند. شاه و خانواده سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند.
(ظاهر و باطن) در پس هيکل درشت و ظاهر خشني که داشت، باطني متفاوت وجود داشت که او را از بسياري از هم رديفانش جدا مي ساخت. هيچ گاه نديدم که در محرّم و صفر لب به نجاستهاي کاباره بزند. ماه رمضان را هميشه روزه مي گرفت و نماز مي خوند. به سادات بسيار احترام مي گذاشت. يکي از دوســتاش مي گفت: پدرش به لقمه حلال بســيار اهميت مي داد. مادرش هم بسيار انسان مقيدي بود. اينها بي تأثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود. قلبي بسيار رئوف و مهربان داشت. هيچ فقيري را دست خالي رد نمي کرد. فراموش نمي کنم يکبار زمســتان بسيار ســردي بود. با هم در حال بازگشت به خانه بوديم. پيرمردی مشــغول گدائي بود و از سرما مي لرزيد. فوري کاپشن گران قيمت خودش را در آورد و به مرد فقير داد. بعد هم دسته اي اسکناس بهش داد. پيرمرد از خوشحالي مرتب مي گفت: جوون، خدا عاقبت به خيرت کنه !
(ظاهر و باطن) صبــح يکي از روزها با هم به کاباره پــل کارون رفتيم. به محض ورود، نگاه به گارسون جديدي افتاد که سر به زير، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: اين کيه، تا حالا اينجا نديده بودمش؟! در ظاهر زن بســيار با حيائي بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار مشغول شود. جلوي ميز رفت و گفت: همشيره، تا حالا نديده بودمت، تازه اومدي اينجا؟! زن، خيلي آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم. دوباره با تعجب پرســيد: تو اصلا قیافت به اینجور کارها و جاها نميخوره ! اسمت چيه؟ قبلا چيکاره بودي؟ زن در حالي که سرش را بالا نمي گرفت گفت: مهين هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا !
(ظاهر و باطن) دندانهاش را به هم فشار ميداد ، رگ گردنش زده بود بيرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روي ميز و با عصبانيت گفت: اي لعنت بر اين مملکت کوفتي !! بعد بلند گفت: همشــيره راه بيفت بريم. شــاهرخ همينطور کــه از در بيرون ميرفت رو کرد به ناصر جهود و گفت: زود بر مي گردم ! مهين هم رفت اتاق پشــتي و چادرش را ســرش کرد و با حجاب کامل رفت بيرون.بعد هم سوار ماشين شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتي از اين ماجرا گذشــت. من هم را نديدم، تا اينکه يک روز همديگر را ديديم. بعد از سلام وعليک، بي مقدمه پرسيدم: راستي قضيه اون مهين خانم چي شد ؟! اول درست جواب نميداد، اما وقتي اصرار کردم گفت: دلم خيلي براش ســوخت، اون خانم يه پسر ده ســاله به اسم رضا داشت .صاحــب خونه به خاطر اجــاره، اثاثهاش رو بيرون ريخته بــود. من هم يه خونه کوچيک تو خيابون نيروهوائي براشون اجاره کردم، به مهين خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه ات رو تربيت کن، من اجاره و خرجي شما رو ميدم !!!
(سال 1357) اوايل سال پنجاه وهفت بود که به کاباره ميامي رفت. جائي بسيار بزرگتر و زيباتر از کاباره قبلي. شهروز جهود گفته بود: اينجا بايد ساکت و آرام باشه. چون من مهمانهاي خارجي دارم. براي همين هم روزي سيصد تومن بهت ميدم. هم اونجا بود و پول خوبی هم می گرفت. در آن ايام آوازه شهرت تقريباً در همه محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لاتهاي آنجا پخش شده بود. من ديده بودم، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دستهاي داشتند، چطور به احترام مي گذاشتند و از او حساب مي بردند. اصغر ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را در يکي از دعواها به تنهائي زده بود. آنها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند. شاهرخ در آن ايام هر کاري که مي خواست مي کرد و کسي جلودارش نبود. عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ميامي شد و سراغ را گرفت. گارسون ميز ما را نشان داد. آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست. بعد از کمي صحبتهاي معمول، گفت: من يک کار کوچک از شما مي خوام و در مقابل پول خوبي پرداخت مي کنم ! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت: اين آدرس هتل جهانه، اين هم مشخصات اتاق مورد نظر، شما امشب توي اين اتاق باید رو با چاقو بزنيد !!