بسم الله الرحمن الرحیم
✔ تلنگرانه
از کجا بفهمیم که عبادت ما،
«عبادت» است نه «عادت»؟🤔
اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات و بر طبایع خود غلبه بدهد؛ یعنی اراده را تقویت کند به طوری که اراده بر آنها حاکم باشد.
💠حتی اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد، چون کار خوب اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست.
🌀مثلا ما باید نماز بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد.
❓ از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟
✅باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام میدهیم؟🤔
🔻اگر اینطور است، معلوم میشود که کار ما به خاطر امر خداست.
🔻اما اگر ربا را میخوریم و در عین حال، نماز را هم با نافلههایش میخوانیم،
🔻 یا اگر خیانت به امانت مردم میکنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمیشود،
❌میفهمیم که اینها عبادت نیست، عادت است.😓
🌺استاد شهید مرتضی مطهری
ارتباط موفق_43.mp3
11.81M
🎙 #ارتباط_موفق ۴۳
- ملالت
- بینشاطی
- خمودی
- کسالت
- زودرنجی، بیحوصلگی و ....
☜ شما را به انسانی تبدیل میکند که اساساً دیگران هیچ رغبتی به ارتباط گیری و مهرورزی به او ندارند.
💠 قدرت جذب انسان، دقیقاً با میزان نشاط او در ارتباطاتش ارتباط مستقیم و تنگاتنگ دارد.
🔸 #استاد_شجاعی 🎤
🔸 #دکتر_رفیعی
🔸 #حجهالاسلام_حامد_کاشانی
🆔 @khanevadeh_313
‼️جوشاندن مویز در ترکیب دارویی
🔷س ۵۶۸۱: در دستور بعضی ترکیبات #داروهای_گیاهی، #مویز به همراه سایر گیاهان جوشانده می شود. آیا مویز با #جوشیده_شدن حکم #نجاست پیدا می کند؟
✅ج: #نجس نمی شود؛ و استفاده از آن اشکال ندارد.
#نجاسات
🆔 @resale_ahkam
مقام معظم رهبری
#ساره
#قسمت_دوم
کب ننه وقتی برمی گشت به گذشته، خیلی حالش تغییر می کرد. عجیب حافظه ی خوبی داشت؛ می گفت: پدرم سرمایه بود. داداش هایم همه میرزا بودند. برای خودشان کسی بودند.
آن زمان کوچه ها را تنگ می ساختند؛ به اندازه ی یک اسب که بتواند برود و نتواند در کوچه دور بزند. این کوچه ها را برای دزد ها میساختند، چون می آمدند و اسباب و وسایل و گران ترین چیزی که در خانه ها بود، مانند ظرف های مسی را بار اسب هایشان می کردند و می بردند. برای همین کوچه های قدیمی تنگ بود و به سختی می شد از آن رد شد.
یک شب دزد ها می آیند خانه ی ما. برادرم همانطور که دراز کشیده بود، گفته بود؛ اینجا خونه قریشیِ! دزد ها آرام به هم گفته بودند: آخ! آمدیم خانه ی میرزا قریشی، برویم، برویم که فردا ما را پیدا می کنند. این هم به خاطر شناختی بود که مردم از ما داشتند. آن قدر پدر و برادر هایم اُبهت داشتند که کسی به خودش جرأت نمی داد، بیاید خانه ی ما و دزدی بکند.
با این همه مال و ثروت، پدرم اصلاً برای پول و زمین هایش ارزش قائل نمی شد. برایش آدم دارا و ندار فرقی نداشت.
دو بچه داشتم که به خاطر مریضی لاعلاج، شوهر روسی ام فوت کرد.
مرا دادند به پدربزرگتان که از او خدا به من یک پسر داد.چندین اسب جهیزیه ام بود. خب او هم کار و کاسبی درستی نداشت. دیدم هیچ چیز برای خوردن نداریم. متفقین هم آمده بودند و اوضاع بدتر شده بود. هرچند وقت یک بار، از جهیزیه ام چیزی برمی داشتم و می فروختم. دیدم نمی شود، به شوهرم گفتم: برایت اسب میخرم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سه گروه محروم از دیدار پیامبر صلی الله علیه و اله در قیامت
#استاد_فرحزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب عجیب بوسیدن فرزند
با بیان حجةالاسلام عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 محمدرضا گلزار درباره نماز و اذکارش میگوید..
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غبارروبی حرم مطهر بعد از اربعین
السلام علیک یا اباعبدالله
#ساره
#قسمت_سوم
دیدم نمی شود، به شوهرم گفتم: برایت اسب میخرم.
اسب آن زمان حکم ماشین را داشت. کمی پول به او دادم تا سرمایه کارش شود. نمک و یا وسیله ای بار اسب می کرد و می برد و در روستاهای اطراف بابل می فروخت و پول در می آورد.
تا یک مدتی خرجمان را پیش می بردیم،اما به چهل و پنج روز نرسیده، اسب مُرد. یک بلایی سرش آمد. دوباره اسب جدید. دوباره اسب جدید. همه ی این اسب ها از فروش جهیزیه ام تهیه شد.
وقتی هم که شوهر دومم مریض شد. برای دوا و درمانش خیلی خرج کردم. دیگر زندگی ام خیلی فقیرانه شد. وقتی که مرد، دوتا دختر داشتم و یک پسر!
ما مگر می توانستیم وقتی کب ننه صحبت می کند، از او چشم برداریم؛ باید شش دانگ حواسمان به قصه ای که از زندگی اش میگفت، میبود.
می گفت: از همین جا بود که مداحی را شروع کردم. ائمه دستم را گرفتند.
من هیچوقت پیش برادر هایم دست دراز نکردم. گرچه دوست داشتند کمک کنند، اما هیچ وقت تقاضا نکردم.
مداحی و روضه خوانی ام را مدیون حاج آقا تقوی هستم. من از کودکی مکتب رفته بودم، خواندن و نوشتن بلد بودم، او هم شعرها و روضه هایی را که نوشته بود، به من می داد. نزدیک چهل ستون(مسجد امیر کُلا) با هم همسایه بودیم.
زن ها جمع می شدند و هر هفته دعایی می خواندند. کم کم همراه دعا، شعر هم می خواندم و برای زن ها حرف تازه می زدم.