eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
134 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
382 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
(فصل سوم) مثل هرسال صفر دوباره آمد و شهادت امام رضا(ع) فرا رسید. عید سال 56 بود که رفتیم مشهد؛ اما این بار حال وهوای حرم کاملا فرق داشت؛ اصلا مثل سال های قبل نبود. ماشین های نظامی رفت و آمد می کردند و برای اولین بار، تانک هایی را که صدای مهیبشان قلب آدم را می لرزاند، دیدم. -بابا این ها چیه؟ -این ماشین ها را شاه آورد که مردم تظاهرات نکنند. با مادر و کب ننه و بقیه راه افتادیم و رفتیم حرم. غروب، بعد از نماز مغرب و عشا، کل برق های حرم مام رضا(ع) ناگهان خاموش شد. آن قدر سروصدا و هیاهو به پا شد که بابا احساس خطر کرد و گفت: بیایید بریم خانه. وقتی از حرم آمدیم بیرون، دیدم یک پارچه بزرگ مقابل در حرم آویزان کرده اند که روی آن نوشته: الله اکبر خمینی رهبر. همه آن را خواندیم، حتی کب ننه با آن چشم های کم سویش. بابا که پارچه نوشته شده و رفت و آمد سربازها را دید، گفت: عجله کنید، زودتر، زودتر بریم. رسیدیم خانه. صاحب خانه که ما را جلوی در دید، به بابا گفت: من بدم نمی آد شما کرایه بدید، ولی یک زمزمه هایی است. امنیت ندارید. این جا شلوغ بشه، براتون دردسر درست می شه. همان زیارت کوتاه حرم امام رضا(ع) نصیبمان شد و همان شب بابا گفت وسایلتان را جمع کنید تا برگردیم. سال تحصیلی آن سال طی شد و خرداد امتحاناتمان را دادیم. شهریور ماه همه چیز تغییر کرده بود. بابا هربار که می آمد خانه، خبر جدید می آورد.
بابا خانه پرجمعیتی داشت. معصومه و من که دبیرستانی بودیم؛ احمد و علی اصغر رفته بودند ابتدایی و فاطمه هم کودک بود. مادر یک مدت بچه دار نشده بود، اما باز باردار بود. شرایط زندگی ما همیشه سخت بود. انگار آن سختی جزیی از زندگی ما بود و اگر سختی از زندگی ما گرفته می شد، انگار چیزی کم داشتیم. این خبرهای جدید، وضعیت متفاوتی را وارد زندگی ما کرده بود. ما جز درس و زندگی معمولی، چیزهای جدیدی را می شنیدیم و می فهمیدیم. کمتر دانستن، عقب ماندن بود و بیشتر دانستن، بستگی به روزنامه ها داشت. ما تا آن روز احساس نیاز به چیزی که بخواهد خبرهای ایران را به ما برساند، نداشتیم، چون هر روز روزنامه می خریدیم و می خواندیم. می دانستیم تلویزیون چیزهای خوب نشان نمی دهد؛ رادیو صدا های خوبی را پخش نمی کند؛ پس لزومی برای داشتن آن ها نبود، اما معصومه با حقوقی که از دانش سرا می گرفت، یک رادیو کوچک قرمز خرید و آورد خانه که اخبار بی بی سی را با آن گوش می داد. صدایی که از آن جعبه کوچک قرمز درمی آمد، انگار همه ی دنیا را به ما نشان می داد و ما خوب آن را لمس می کردیم، چون همه ی آن چه را می گفت؛ در مشهد دیده بودیم و صدای تظاهرات را می شنیدیم. ساعت حدود ده شب هفده شهریور پنجاه وشش، بابا پیچ سیاه و کوچک رادیو را چرخاند و چرخاند، تا این که صدای صاف گوینده را شنیدیم که: تظاهرات در میان ژاله تهران کشته برجای گذاشت. در اصفهان مردم تظاهرات کننده کشته شدند.
🌺 يا سيد الكريم... هر جا که نام توست همان جا معطر است هر جا که ذکر توست همان جا منور است 🌟۴ ربیع الثانی سالروز عليه السلام مبارك باد💐🌺
🦋🍁🦋🍁🦋 🍁🦋🍁🦋 🦋🍁🦋 🍁🦋 🦋 🦋زن بودن یا مرد بودن 🦋اسلام براي اين که جامعه با طرح زن بودن و مردبودن جبهه ي دوگانه نسازد و دعوا بر سر ارزش زن، يا ارزش مرد به وجود نيايد مي فرمايد: 🦋 «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ 🦋 اي مردم همه شما را چه مرد، چه زن، ما آفريده ايم، آن هم به صورت ها و شکل هاي مختلف براي آن که با همديگر آشنا شويد و همديگر را بشناسيد، ولي هيچ کدام اين تفاوت ها عامل ارزش نيست، بلکه فقط گرامي ترين شما نزد ما با تقواترين شماست. اگر اين بانگ بلند و رساي اسلام نبود معلوم نبود امروز در شرق و غرب عالم چگونه با زنان برخورد مي شد.  🍁🦋🍁🦋  
فردا صبح در مدرسه حرف هایی که رادیو بی بی سی گفته بود را برای هم تعریف می کردیم. من در مدرسه آذرمیدخت دوستان خوبی پیدا کرده بودم. یکی از دوستانم زرکوب بود که سال ها رفاقتمان طول کشید؛ یکی دیگر هم طیبه قائمیان که صمیمی بودیم و با طیبه امیریان و ربابه ذاکرتبار هم در مدرسه با هم آشنا شدیم و دوستان چندین ساله من هستند. خانواده هایمان مذهبی و انقلابی بودند. فکر و منش رفتاری مان به هم نزدیک بود و برای همین این رفاقت ها عمیق و جاندار باقی ماند. در مدرسه معلم های زیادی بودند؛ با فکر و رفتارهای مختلف که در درس دادنشان هم تاثیر داشت. معلم های مردی که مومن بودند و رعایت می کردند و بعضی معلم ها که مقابل شیطنت دخترها عکس العمل نشان می دادند و ما دخترهای مذهبی نیاز به امنیت داشتیم. به همین خاطر، بیش تر دور و بر خانم نادری و خانم ناطقیان بودیم که مجرد بودند و مومن و انقلابی. همان زمان خانم نادریان ازدواج کرد. همسرش سیاسی بود و همان زمان زندانی شد. خانم نادریان و همسرش را دیده بودیم. اصلا مشخص بود که هر دو مومن و انقلابی هستند. خانم نادریان در کلاس را می بست و می گفت: کسی حق ندارد حرف های مرا به دفتر برساند. بعد می رفت بیرون کلاس، سالن مدرسه را نگاه می کرد تا کسی در سالن نباشد و حرف هایش را نشنود. بعد می آمد و پشت در بسته کلاس حرف هایی می زد که تازه می فهمیدیم شاه با ما چه کرده و امام چرا تبعید شده و چرا مردم تظاهرات می کنند و اصلا چه می خواهند.
این اتفاقات و حرف ها تنها در مدرسه نبود. پسرعموی مهندس مرا ساواک دستگیر کرد و موج این نگرانی و غم به خانه ی ما رسید. این جریان تا شش ماه طول کشید. عمو یک لحظه امان نداشت و به هرجا که می توانست می رفت تا خبری از پسر درس خوانده و دانشگاهی اش بگیرد؛ اما باز خبری از پسرعمویم نبود. ما که نمی توانستیم کاری کنیم. دستمان به شاه و فرح نمی رسید، اما برای عکس هایشان که در کتابمان بود شاخ می کشیدیم، چشم هایشان را کور می کردیم، و بعد عکس شان را از کتاب می کندیم و پاره می کردیم؛ اما بابا که دیده بود برای برادرزاده اش چه اتفاقی افتاده، می گفت: چرا عکس شاه و فرح را در کتابتان اینطور کردید؟ نباید بهانه بدهیم دستشان. اثری از خودتان نگذارید. نباید این ها متوجه بشوند ما انقلابی هستیم. باز ما کار خودمان را می کردیم. پدر دعوایمان می کرد و می گفت: چرا عکس ها را خط خطی می کنید؟ چرا شاخ می گذارید؟ در دلتان نگه دارید، چرا خودتان را نشان مردم می دهید؟ بابا دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد. سال پنجاه و هفت با هیاهو رسید. در امیرکلا و مخصوصا بابل، هر هفته تظاهرات بود. یک روز مدرسه می رفتیم و یک روز تعطیل می شد. تا این که یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود که سیزده آبان پنجاه و هفت رسید و کشتار دانش آموزان را شاه انجام داد. بعد از آن، دیگر کسی مدرسه نرفت و رسما مدارس تعطیل شد و ما در خانه ماندیم و تمام خبرها را از بی بی سی و آن رادیوی کوچک قرمز خواهرم می شنیدیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_661482623.mp3
6.41M
نماز شب را ترک نکنید ولو اینکه قضایش را به جا آورید... 🌸آیت الله خامنه ای حفظه الله🌸 🌸اٰللـٌّٰهًٌُمٓ صَلِّ عٓـلٰىٰ مُحَمَّدٍ وُاّلِ مُحَمَّدٍ وٓعٓجٓلِ فٓرٰجٰهٌٓمّ🌸 🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
4_6021467896142629307.mp3
2.59M
شب جمعه ها که میشه...💔😔 😭
معصومه هم از تربیت معلم برگشته بود خانه و آن جا هم تعطیل شده بود. او که هم کار با دستگاه کاموابافی را بلد بود و هم خیاطی و یک لحظه نمی توانست بیکار بماند، شروع کرد به کار کردن. من هم طبق روال در کارهای خانه و بچه داری به مادر کمک می کردم. بیست و شش دی رسید. معصومه روی پله های ایوان نشسته بود و من در اتاق بودم. او آنتن رادیو را بالا کشیده بود و اخبار رادیو را با صدای بلند گوش می داد. خبرنگار داشت گزارش می داد. یک دفعه صدایی آمد و بعد صدای گریه معصومه درآمد. من از اتاق پریدم بیرون. دیدم معصومه سرش را گذاشته روی رادیو کوچک و دارد گریه می کند. معصومه! معصومه! چی شده؟ -شاه رفت! شاه رفت! من هم از شوق زدم زیر گریه. بعد خندیدیم، خیلی خندیدیم... از صبح فردا همه در خیابان بودند و شب ها از همه جا صدای مرگ بر شاه به گوش می رسید. خانه ما در خیابان اصلی امیرکلا بود. شب ها که تظاهرات بود، در خانه را باز می گذاشتیم و بابا چند تا چوب بلند پشتِ در می گذاشت که اگر ارتشی ها و نیروهای ژاندارمری دنبالشان کردند و آمدند داخل خانه و سماجت کردند، سربازها را با چوب بزنند.
یک روز معصومه مرا فرستاد تا برایش کاموا بخرم؛ محله چهارسوق بابل، مغازه آقای حمدی که کاموا فروش معروفی بود. همین که رسیدم به چهارسوق، دیدم همهمه ای شده و مردم از هر طرف جمع می شوند و شعار می دهند. آقای حمدی و مغازه دار های کنارش سریع کرکره های مغازه هایشان را پایین کشیدند. خیلی از زن ها و دخترها مثل من، با چند مرد میانسال که در پیاده رو ایستاده بودیم، به جوان هایی که مجسمه شاه را از میدان شیرخورشید(هلال احمرفعلی) پایین کشیده بودند و طنابی دور گردنش انداخته بودند و یک روسری قرمز هم روی سرش کشیده بودند و در شهر می گرداندند، نگاه می کردیم. من به آن مردهای جوان نگاه کردم. یکی شان را شناختم که امیرکلایی بود و بقیه را نمی شناختم. با خودم گفتم: این ها دیگه کی هستند؟ چه دل و جراتی دارند. کسی که مجسمه شاه را می کشید، بلوز آبی به تن داشت. خیلی قوی بود و همراه با چند جوان دیگر با شور و شوق شعار می دادند و می گذشتند. نمی دانستم سال ها بعد مرد زندگی ام می شود و خاطره ها با او خواهم داشت. چند ماه بعد، مراسم های محرم به شور مردم اضافه کرد. بابا با همان گروه هم جلسه ای هایش این طرف و آن طرف می رفتند و مدام جلسه می گذاشتند. ما هم شبیه او شده بودیم. مادر به بابا گفت: دخترها می روند بابل در تظاهرات شرکت می کنند. جانم به لبم می رسد تا بروند، برگردند. بابا خیلی ساده و شجاعانه جواب داد: دختر ها هم بروند، چه اشکال دارد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ⚜ 🎬 ببینید 🦋 حسین جان تو بگرد دنبال من... ❓قیامت چجوری پیدات کنم حسین جان؟ ❓با کریمان کارها دشوار نیست! 🌷 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن @farizatolhoseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ سرمان را به تو دادیم که سامان بدهی درد‌ها را به تو گفتیم،که درمان بدهی جانمان برکف دست است،فقط لب‌تر کن گوشمان را به تو دادیم که فرمان بدهی مادعای فرجت را همه دم می‌خوانیم ما همه منتظر آمدنت می‌مانیم همه با هم زمزمه میکنیم دعای الهی عظم البلا را به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاءالله   •┈┈••✾••┈┈• 💠 @ghadiriyeh110 💠
🌙🌙🌙🌙 🌙🌙🌙 🌙🌙 🌙 💠اقتدا به امام جماعت و شک در رسیدن به رکوع امام جماعت💠 ⁉️سوال: اگر موقعی که امام در رکوع است، شخصی اقتدا کند و به رکوع رود و شک کند که به رکوع امام رسیده یا نه، نمازش صحیح است یا خیر؟ ✅پاسخ: ✍آیات عظام: امام و بهجت: نمازش [1] صحیح است و فرادا می شود. [2] ✍آیت الله خامنه ای: اگر به مقدار ركوع خم شود و چنين شكى كند، نماز او به صورت فرادا صحيح است. ✍آیات عظام سبحانی و مکارم شیرازی: نمازش را فرادا تمام کند و [3] دوباره بخواند. [4] ✍آیت الله سیستانی: چنانچه شکش بعد از تمام شدن رکوع باشد، جماعتش صحیح است و در غیر این صورت می تواند نماز را فرادا تمام کند یا برای رسیدن به رکعت بعد نماز را قطع کند. [5] ✍آیت الله صافی: اگر پیش از ذکر رکوع شک کند، نمازش به جماعت باطل است. ولی به صورت فرادا صحیح است؛ هر چند احتیاط مستحب آن است که سر از رکوع بردارد و آن رکعت را یک رکعت حساب نموده و نماز را فرادا تمام کند و بعد دوباره بخواند؛ ولی اگر در حال گفتن ذکر رکوع یا بعد از آن شک کند، نماز او به جماعت صحیح است. [6] ➖➖➖➖➖➖➖➖ پی نوشت: [1]. بهجت: بنابر احتیاط واجب. [2]. توضیح المسائل ده مرجع، م 1428. [3]. مکارم: بنابر احتیاط واجب. [4] سبحانی، توضیح المسائل، م 1362؛ مکارم، توضیح المسائل، م 1251. [5]. سیستانی، توضیح المسائل، م 1409. [6]. صافی، توضیح المسائل، م 1437. >>> برگرفته از کتاب «رساله مصور»، ج1. --------------🎀---------------- 🔴 بگذارید👇 ╭═⊰🍂🏴🍂⊱━╮ http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 ╰═⊰🍂🏴🍂⊱━╯
🔴آمدن و رفتنت درپاییز بود ولی رشد و بالندگیِ بهار را آوردی. اقتدار موشکیمان را که خواب دشمنان و صهیونیستها را آشفته کرده به تو مدیون هستیم. تو در زهد و پارسایی و در دفاع از آرمانهای انقلاب و در ولایت پذیری مقدم بودی، کسی تا شهادت نامت را نشنیده بود چرا که در گمنامی هم مقدم بودی، تو از تبار مردان بی ادعا بودی... 21آبان ماه سالروز شهادت پدرموشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم است. در این روز جمعه شهدا را یادکنیم با ذکر صلواتی، خاصه شهید طهرانی مقدم را. روحشان شاد و نامشان جاودان. مدیون شهداییم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️تشبه زن و مرد به یکدیگر 🔷س ۵۷۱۳: اصلاح موی زنان به مدل مردانه و موی مردان به مدل زنانه چه حکمی دارد؟ ✅ ج: اگر تشبه زن به مرد و تشبه مرد به زنان محسوب شود، جایز نیست. 🆔 @resale_ahkam
احمد و علی اصغر بزرگ تر شده بودند. احمد در مغازه آهنگری کار می کرد و علی اصغر ابتدایی بود. بابا اصلا به آن ها اجازه نمی داد که بروند تظاهرات، چون سن و سالی نداشتند؛ می دانست زیر دست و پا له می شوند. ما همیشه از امیرکلا حرکت می کردیم و پیاده می آمدیم بابل و در بابل به مردم ملحق می شدیم و در تظاهرات شرکت می کردیم. شب های محرم و صفر سال پنجاه و هفت فراموش نشدنی بود. مادر باردار بود و اضطراب زیاد برایش خوب نبود. سعی می کردیم با کلی زبان بازی، او و کب ننه را راضی کنیم و برویم تکیه محل تا سخنرانی روحانی خوش زبان و شجاعی را که اسمش توحیدی بود، بشنویم. هرشب یک ماشین نظامی از ژاندارمری می آمد و یک افسر و چند سرباز با اسلحه در آن می نشستند و بیرون تکیه به حرف های روی منبر آقای توحیدی گوش می دادند. بعد ها منافقین حاج آقای توحیدی را در مقابل دانشکده فنی بابل ترور کردند و شهید شد. روز تاسوعا خبر رسید؛ تظاهرکنندگان از بابل می آیند به سمت امیرکلا؛ آن هم به خاطر تشکر از مردم امیرکلا که شما همیشه در تظاهرات های ما شرکت می کنید. این بار با عنوان دسته عزاداری می آییم به امیرکلا. مردم در میدان شیرخورشید بابل جمع شدند و با دادن شعار به طرف امیرکلا به راه افتادند. جمعیت یک سرش بیمارستان کودکان امیرکلا بود و ته این تظاهرات می رسید به پارک نوشیرانی؛ یعنی حدود یک کیلومتر طول تظاهرات بود.
یکی از شب های تظاهرات که هوا سرد بود و نه نفت داشتیم و نه کپسول گاز؛ من آمده بودم و روی ایوان خانه ایستاده بودم و سرک می کشیدم و به بیرون نگاه می کردم. حکومت نظامی بود. هیچکس حق بیرون رفتن نداشت. جوان ها وسط جاده چوب جمع کرده بودند و بی آنکه آتشی روشن کنند، شعار می دادند و مرگ برشاه و نفت نفت می گفتند. این روزها بابا با سختی نفت تهیه می کرد یا ساعت ها در صف گاز می ماند تا یک کپسول گاز بیاورد خانه و آن را وصل کند به اجاق سه شعله، تا بشود یک غذایی درست کرد. یک مدت بود اصلا گاز نمی آمد. کپسول گاز خانه خالی بود. نفت هم در حد ده لیتر و پنج لیتر گیر می آمد و در هر خانه ده تا دوازده لیتر نفت بیشتر نبود. آن روزها، شب های زمستان پنجاه و هفت را با کرسی سر می کردیم و خودمان را گرم نگه می داشتیم. از نفت هم فقط برای آتش زدن هیزم و غذا درست کردن و گرم کردن کرسی استفاده می کردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️طرز تهیه: 🌻طالبی هارو داخل مخلوط کن ریخته و میکس میکنیم 🌻شکر و ثعلب رو مخلوط کرده و کنار میذاریم 🌻خامه شیر و شکر و ثعلب و رنگ خوراکی رو به دو لیوان آب طالبی اضافه کرده و هر کدوم رو کمی میکس میکنیم 🌻مایه بدست اومده رو داخل ظرفی میریزیم و میذاریم فریزر 🌻هر نیم ساعت از فریزر درمیاریم و هم می‌زنیم تا پنج بار تکرار میکنیم 🌻بار پنجم داخل ظرفی ریخته و یک شب تا صبح داخل فریزر قرار میدیم و بعد امادست داخل ظرف سرو یا قیف میریزیم و نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕درفرانسه ،ازدواج بامحارم قانونی شد، درسال ۹۵ امام خامنه ای پیش بینی کرد، صحبت های حضرت آقا رو خوب گوش کنیدخدایاچطوری شکرت کنیم چگونه ازت تشکر کنیم که همچین امام و رهبری هوشیار، با بصیرت ، آینده نگر و... به ما عنایت کردی