eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد🇮🇷🏴
139 دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.1هزار ویدیو
404 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
53.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ | راهم بده... بامداحی: حاج مهدی رسولی شاعر: علی رأفتی
‌‌‌وا‌‌کسن کرونا مشکوک است و به واکسن قتل عام معروف است . متاسفانه ۱۶ ملیون دوز از آن وارد کشور شده و پولش هم از طرف بانک مرکزی پرداخت شده 🤔😳 خدایا به داد این مردم برس 🤲 دیگه قول میدن به هیچ فتنه گر دروغگو و فریبکاری رای ندن 🙈 👊 @dolate_enghelabi
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️نمکی: واکسن کرونای خارجی به زودی وارد می‌شود وزیر بهداشت: 🔹️به دلیل فشارهای ناجوانمردانه آمریکایی‌ها در نقل و انتقالات ارزی دچار مشکل بودیم اما با دستور صریح رییس جمهور، گره‌های تامین واکسن از خارج از کشور در حال گشوده شدن است. خب اول به خودتون بزنید بعد به مردم!! چرا داروهای بیماران پروانه ای رو نمیدهند ولی واکسنهای کرونارو...!! @tebiranii
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ✴️ چیست؟ ✅ پاسخ : ✍🏼 اصطلاحاً به و گفته مى‌شود که انسان از و از بندگان خدا گرفته و نپرداخته است، و آن اين است که اگر صاحب آنها را مى‌شناسد بايد عين اموال را به آنها برگرداند، و اگر صاحب آنها را نمى‌شناسد و معلوم نيستند، اين اموال و بدهى‌ها را بايد از طرف آنها به فقرا صدقه بدهد و براى اين کار احتیاط واجب آن است که از اذن بگيرد. ------- 📖 سایت آیت الله خامنه ای -دامت برکاته- ╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮ http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53
🏴 درپی درگذشت آیت‌الله محمد یزدی ▫️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی درگذشت عالم مجاهد و پارسا آیت‌الله حاج شیخ محمد یزدی را تسلیت گفتند. 🔹 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم درگذشت عالم مجاهد و پارسا آیةالله آقای حاج - رضوان‌الله‌علیه - را به حوزه‌ی علمیه‌ی معظم قم و مراجع عظام و علمای عالی‌مقام و جامعه‌ی محترم مدرسین و به شاگردان و دوستان و ارادتمندان آن مرحوم و به‌طور ویژه به خاندان گرامی و همسر و فرزندان مکرم ایشان تسلیت عرض می کنم. سوابق انقلابی و مبارزات دوران طاغوت در کنار حضور پیوسته و همیشگی در همه‌ی دورانهای انقلاب و اشتغال به مسئولیتهای بزرگ در اداره‌ی کشور همچون؛ ریاست قوه‌ی قضاییه و عضویت در شورای نگهبان و مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، و در کنار فعالیت علمی و فقهی، شخصیتی جامع و اثرگذار از این عالم جلیل پدید آورده بود.  ایمان راسخ به مبانی انقلاب و استقامت در این راه و غیرت دینی و انقلابی، نشانه‌های بارز دیگری از این شخصیت مکرم بود. امید است این وزن سنگین ذخیره‌ی معنوی مایه‌ی علو درجات ایشان باشد.  از خداوند متعال رحمت و مغفرت و رضوان الهی را برای آن مرحوم مسألت می کنم. سیدعلی خامنه‌ای ۱۹ آذر ۱۳۹۹ ‼️ بروزترین کانال رهبر معظم انقلاب 👇 http://eitaa.com/joinchat/1958608927C282a6f114a
67_aqayi_tahdir_molk_.mp3
زمان: حجم: 712.3K
قرائت سوره مبارکه ملک هدیه به روح پاک حضرت آیت الله محمد یزدی - رضوان الله تعالی علیه -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد: «ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راه‌های منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!» از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمی‌شنید مصطفی چه می‌گوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد: «نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!» 💠 مات چشمانش شده و می‌دیدم دوباره از نگاهش می‌بارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد: «دیشب از بیمارستان یه بسته آنتی‌بیوتیک گرفتم که تا همراه‌تون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت. سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد: «اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه می‌رسیم . تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشک‌هایم به دلش مانده بود و می‌خواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربان‌تر شد: «من تو فرودگاه می‌مونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید همه چی به خیر می‌گذره!» 💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او می‌خواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد: «خواهرم، ما هم مثل شوهرت هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به نداشت! این حتی ما سُنی‌ها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من هم‌کلام شود که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید: «زنم سرش درد می‌کنه، می‌خواد بخوابه!» از آیینه دیدم نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، می‌خواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر می‌بارید. او ساکت شد و سعد روی پلک‌هایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید. 💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم: «الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد: «تو جاده‌ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت می‌کنم!» خسته بودم، دلم می‌خواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانه‌اش گرم می‌شد که حس کردم کنارم به خودش می‌پیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و می‌دیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ می‌زند که دلواپس حالش صدایش زدم. 💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله می‌زد، دستش را به صندلی ماشین می‌کوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد: «نازنین به دادم برس!» تمام بدنم از می‌لرزید و نمی‌دانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش می‌کرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید: «بیماری قلبی داره؟» 💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس می‌کردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس می‌کردم: «تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینه‌اش شکست و ردّ را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید. 💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمی‌دید من از نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه می‌دیدم باورم نمی‌شد که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا می‌زد و من برای نجاتش فقط جیغ می‌زدم. سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم: «چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من می‌خوام پیاده شم!» و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه‌ام از درد آتش گرفت و او دیوانه‌وار نعره کشید: «تو نمی‌فهمی این بی‌پدر می‌خواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»... ✍️نویسنده:
🌺🌺🌺🌺🌺🌺