فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بارداری در بالای ۴۰ سالگی هیچ خطری ندارد فریب پزشکان ضد جمعیت وزارت بهداشت را نخورید.❌
#تدابیر_بارداری
💢گروه طبی استادخیراندیش 💢
─━━━⊱🌹🌺⊰━━━─
🆔 @tebeeslamisonati
▫️امام صادق علیهالسلام فرمودند
لاَ تَزَالُ شِيعَتُنَا فِي حُزْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِيَ اَلَّذِي بَشَّرَ بِهِ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
شیعیان ما دچار غم همیشگی هستند تا زمانی که فرزندم که پیامبر صل الله علیه و آله مژده ظهورش را داده ظهور کند
🔸خدایا این غم را با ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه ازین امت دور کن و توفیق صبر در زمان غیبت را به ما بده و مارا ازمنتظران حقیقی و شیعیان واقعی حضرت قرار بده
📚 دوران رهایی صفحه ۲۱۰
#حدیث_گرافی
#بحرمة_الحسین_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #امام_زمان
••• منگمشدهامتومرابهخودمبرسان •••
••• تابانفستبتپددلتنگجهان •••
••• هعینبضزمانایقلبجهان •••
📚 برخی از مستحبات پوشش نمازگزار
💠 برخی از #مستحبات_پوشش_نمازگزار عبارت است از:
✅ #لباس_سفيد باشد؛
✅ پاكيزهترين لباس باشد؛
✅ از پنبه يا كتان باشد؛
✅ #بوی_خوش استعمال کند؛
✅ #انگشتر_عقيق استفاده کند.
☑️ رساله نماز و روزه (مسئله ۹۸)
#احکام_لباس_نمازگزار #مستحبات_لباس_نمازگزار #عطر
🆔 @leader_ahkam
مقام معظم رهبری
🔻دلتنگم...
دلتنگ گذشته
🔹دلتنگ خونه مادربزرگ
دلتنگ جمعه هایی که همه تو خونه مادربزرگ جمع میشدیم
دلتنگ بازی با بچههای فامیل
دلتنگ خوابیدن تو پشهبند
🔹دلتنگ یه سفره از این سر تا اون سر خونه
و کلی آدم که حالشون خوبه
که با دیدن هم حالشون بهتر میشه
🔹دلتنگ اون سال هام
دلتنگ اون روزام
🔺دلم کمی قدیم می خواهد❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 شهیدی که پس از 17 سال
بعد از تفحص زنده شد🔵
حجت الاسلام ماندگاری ✨
برای شهدای مدافع حرم دعا کنید💚
🌷ما مدیون شهدا هستیم🌷
👉 join 👇
🌷 @shohada_razmandeim 🌷
دارم غروبـــــ جمعـــــہ بـــــہ ایݩ فڪر میڪنم
ایݩ هفٺہ هم گذشٺ ، ندیدم نگار را
مݩ مطمئݩ شدم ڪـــــہ دلٺ را شڪسٺہ
وقټـــــے شڪسٺم آݩ همـہ قوڸ و قرار را
#این_هفٺہ_هم_گذشٺ...
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت99
بغضم ترکید، میگفتم:
- خدایا چرا این روضه اومده تو ذهنم!!
بی هوا یاد مادرم افتادم، یاد رفتارش در این گونه مواقع، یاد روضه خوندنش هاش...
هر موقع مسئله ای پیش میومد برا خودش روضه میخوند.
دیدم نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم، وصل کردم به روضه ارباب.
نمیدونم کجا بود، باید ماشین عوض میکردیم، دلیل تعویض ماشینم نمیدونستم!!
حاج آقا زودتر از ما پیاده شد.
جوونی دوید جلو، حاج آقا رو گرفت تو بغل و ناغافل به فارسی گفت:
+تسلیت میگم.
نفهمیدم چیشد...
اصلا نیرو از کجا اومد که تونستم به دو خودم رو برسونم پیش حاج آقا.
یه حلقه از آقایون دورهش کرده بودن..
پاهاش سست شد و نشست.
نمیدونم چطور از بین نامحرم ها رد شدم!
جلوی جمعیت یقهش رو گرفتم.
نگاهش رو از من دزدید، به جای دیگه ای نگاه میکرد.
با دستم چونهش رو گرفتم و صورتش رو آوردم سمت خودم...
برام سخت بود جلوی مرد ها حرف بزنم، چه برسه به اینکه بخوام داد بزنم..!
گفتم:
- به من نگاه کنید!
اشک هاش ریخت، پشت دستم خیس شد..!
با گریه داد زدم:
- مگه نگفتین مجروح شده؟؟
نمیتونست خودش و جمع کنه!
به پایین نگاه میکرد.
مرد های دور و بر نمیتونستن کمکی کنن، فقط گریه میکردن...
دوباره داد زدم:
- مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی میگن؟
اشک هاشو پاک کرد، باز به چشم هام نگاه نکرد و گفت:
+منم الان فهمیدم!
نشستم کف خیابون..
سرم رو گذاشتم روی سنگ های جدول و گریه کردم.
روضه خوندم، همون روضه ای که خودش تو مسجد راس الحسین{ع} برام خوند:
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت100
+من میروم ولی، جانم کنار توست؛
تا سال های سال، شمع مزار توست؛
عمه جانم، عمه جانم، عمه جانِ قد کمانم؛
عمه جانم، عمه جانم، عمه جان؛
نگرانم عمه جانم، عمه جانم، عمه جانِ مهربانم.
انگار همه بی تابی و پریشونیم رو همون لحظه سر حاج آقا خالی کردم.
بدنم شُل شد، بی حسِ بی حس...
احساس میکردم یکی آرامشم میداد.
جسمم توان نداشت، ولی روحم سبک شد!
ما رو بردن فرودگاه؛
کم کم خودم رو جمع کردم.
بازی ها جدی شده بود.
یاد روزهایی افتادم که هی فیلم اون مادر شهید لبنانی رو میگرفت جلوم که:
+توهم همینطور محکم باش!
حالا وقتش بود به قولم وفا کنم.
کلی آدم منتظر مون بودن.
شوکه شدن از کجا با خبر شدیم!!
به حساب خودشون میخواستن نرم نرم بهمون خبر بدن...
خانومی دلداریم میداد.
بعد که دید آروم نشستهم، فکر کرد بُهت زده ام.
هی میگفت:
+اگه مات بمونی دق میکنی! گریه کن! جیغ بکش، حرف بزن!
با دو دستاش شونهم رو تکون میداد:
+یه چیزی بگو!
گفتن:
+خونواده شهید باید برن.
شهید رو فردا صبحِ زود یا نهایتاََ فردا شب میاریم!
از کوره در رفتم. یک پا ایستادم که:
- بدون محمدحسین از اینجا تکون نمیخورم!
هرچی عزوجز کردن، به خرجم نرفت.
زیر بار نمیرفتم با پروازی که همون لحظه حاضر بود، برگردم.
میگفتم:
- قرار بود باهم برگردیم.
میگفتن:
+شهید هنوز تو حلب توی فریزه!
گفتم:
- میمونم تا از فریز درش بیارن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش درمان کرونا و عفونت ریه با کمک طب سنتی
خانم دکتر فلاحت مجرد متخصص طب سنتی
4_310226054725763531.mp3
2.13M
عزادار حقیقی (۱۲)
🎧 آنچه می شنوید؛👇
🖤 بدنبال حسین...
در کربلا نگرد!!
حسین...در درون تو، جریان دارد!!
حسین درون خودت را ...پیدا کن
🌴یاران امام
انس بن الحارث الاسدى
🖤از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله ) است، و در جنگهاى بدر و حنين در خدمت پيامبر بوده است. پير مردى سالخورده و از شيعيان كوفه است .
🖤از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: اين فرزندم ( حسين ) در سرزمينى از عراق ( كربلا ) شهيد خواهد شد، هركس در آنجا باشد بايد او را يارى كند.
🖤وى شبانه به لشكر حسين (علیه السلام ) پيوست و در روز عاشورا به شهادت رسيد.