هک ٢ رسانه صهیونیستی در سالگرد شهادت سردار سلیمانی
🔷 به ادعای رسانههای صهیونیستی، سایت روزنامه «جروزالم پست» و اکانت توییتر روزنامه «معاریو» در ساعات اولیه سیزدهم دیماه با عکسی از موشکی که از نگین عقیق یک انگشتر به سمت تاسیسات اتمی رژیمصهیونیستی فرود میآید و بر روی آن نوشته شدهاند:
«ما به شما نزدیک هستیم، جاییکه فکرش را هم نمیکنید»
هدف حمله هکرهای مرتبط با ایران قرار گرفت.
#نماز_آزادگان
🕋 مثل موج دریا 🕋
💟 به اردوگاه عنبر وارد شدیم. بچه ها را در اتاق ها و ما بیست و سه قطع نخاعی را در بهداری اردوگاه جا دادند. دورتادور اردوگاه، سیم خاردار فشرده و متراکم بود که عمق آن به ده متر می رسید.
💧 فرمانده ی اردوگاه با غرور به سراغ ما اسرای تازه وارد آمد و اعلام کرد: «نماز جماعت ممنوع! هر گونه تجمع، دعا خواندن، گریه کردن و سوگواری ممنوع! اما رقص و آواز آزاد است!»
💟 بچه ها که فهمیدند اگر به چرندهای او گوش بدهند تا آخر، بنده ی حلقه به گوش او خواهند شد؛ به سیم آخر زدند و صفوف منظم و باشکوه #نماز_جماعت را تشکیل دادند. آن جا بلوک بسیجی ها و افسران و سربازان جدا بود.
💧 تازگی به همه لباس بلند عربی داده بودند. تصور کنید! ناگهان صدها نفر با لباس های بلند سفید، دوش به دوش هم و بی حرکت، به نماز جماعت بایستند و هنگام رکوع و سجود، مثل دریا موج بردارند.
💟 طوری شده بود که گاهی خود عراقی ها می ایستادند و با حیرت و حسرت به آن ها خیره می شدند. حتی آن عراقی که تحت تأثیر نماز جماعت قرار می گرفت، می رفت و در جمع دوستانش این ماجرا را تعریف می کرد و این تبلیغ خوبی بود.
💧 بعضی ها هم باورشان نمی شد که ایرانی ها مسلمانند و #نماز می خوانند. آن ها می گفتند: «شما مجوسید؛ پس چه طور نماز می خوانید؟»
ما بیست و سه نفر هم دوست داشتیم در بهداری نماز جماعت بخوانیم؛ اما وجود جاسوس ها مانع این کار بود.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 191، خاطره ی حسین معظمی نژاد.
╭━🍃━⊰❤️⊱━🍃━╮
@namazmt مرکزتخصصینماز
╰━🍃━⊰❤️⊱═🍃━╯
#وای_مادرم
آرزوی مرگ کردن مال هجده ساله نیست
عرشیان با گریه امّا، مستجابش میکنند...
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🔺« حاج عیسی» خادم امام خمینی (ره) درگذشت
🔹حاج عيسی جعفرى از سال ۵۹ تا رحلت امام (ره) در خدمت ايشان بود و پس ا زآن نيز تا سال ٨٦ در دفتر بنيانگذار انقلاب اسلامى به خدمت پرداخت.
🔹حاج عیسی صبح امروز مصادف با روز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) بر اثر كهولت سن دار فانی را وداع گفت.
لاله۷🌷
کانال تحلیلی، سیاسی و انقلابی #لشگر_سایبری_سربازان_ولایت
@hsnrb14_sarbazevelayat
#ساره
#قسمت_صد_و_نوزدهم
نامه را بعدا به خودم نشان داد؛ همان قسمت یادگاری را خط زده بود. می گفت: ممکن است من بروم خط و شهید شوم، زشت است این نامه به دست کسی بیفتد و بخواند... بعد می خندید.
درخواستم دلیل داشت. این روزها خبر شهادت رزمنده ها حس دلتنگی را در آدم زنده می کرد. حس تنهایی، حس اینکه چراغ خانه ام خاموش می شود و یک کودک می تواند چراغ خانه ام را روشن نگه دارد.
عاشقانه ترین حرف هایی که زده بودم را رویش خط کشید تا تنها برای خودمان بماند. بعد از این نامه متوجه شد من در چه وضعیت روحی بدی قرار دارم؛ تازه عروس بودم، هنوز بیست سالم نشده بود. اولین عید زندگی ام را تنها سر کرده بودم. او خیلی خوب این ها را می فهمید، اما جنگ این چیزها را نمی فهمید.
حدودا یک هفته بعد، حدود ساعت هفت غروب بیست و یک فروردین، علی آقا در خانه را زد. خانه مادرم بودم. برادرم اصغر رفت و در را باز کرد و با صدایی که حاکی از تعجب و شوق و خوشحالی بود، داد کشید: علی آقا اومد!
من در ایوان بودم، بی هوا چهار تا پله را آمدم پایین. فقط آنقدر می دانم که در حیاط ایستاده بودم و علی آقایم را مقابل خودم دیدم.
همان طور که به چشم هایش نگاه می کردم، به هم دست دادیم. سلام و خوبی و تو کی اومدی، تنها حرف هایی بود که همان لحظه از زبانم بیرون آمد.