MiladSardaranKarbala1399[01].mp3
3.14M
♥️اگر که عاشقی حسینی باش♥️
🎙بانوای:حاج میثم مطیعی
#میلاد_امام_حسین♥️
#ماه_شعبان
#ساره
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم
من وسایل خانه را جمع کردم. به صاحب خانه گفتم که ما می خواهیم برویم اهواز. خیلی ناراحت شد و گفت: من این وقت سال از کجا مستأجر گیر بیارم؟
با علی آقا که تماس گرفتم، گفت: حالا بذار وسایل یک مدت بمونه. چاره ای نیست، حق داره، یهو بهش گفتیم می خوایم بریم.
مستأجر جدید که اومد، یک سری وسایل را می بریم خونه مامان تو یا می بریم روستا خونه پدرم.
صاحب خانه قبول کرد و گفت: باشه، اشکال نداره.
دوباره به علی آقا تأکید کردم که وسایل را جمع کنم؟ میای دیگه؟
-همین چند روزه کارام را جمع و جور می کنم و میام.
منتظر بودم بیاید، ولی خبری از علی آقا نبود که نبود. یک چیز دیگر هم ذهنم را مشغول کرده بود. از طرف سپاه به ما قطعه زمینی صد و شصت متری در شهرک صالحین داده بودند که خانه بسازیم.
این قطعه های زمین بین بچه های سپاه تقسیم شده بود. یکی از بچه های سپاه معمار بود، کمک کرد و نقشه اولیه خانه را برای ما جمع و جور کرد؛ یک خانه دوخوابه.
بالاخره با همان حقوق سپاه و کمی قرض، پی ساختمان کنده شد و بلوک و ماسه هم ریختیم؛ اما دیگر پولمان ته کشید. کمی وام قرض الحسنه هم جور کردیم و با کمک دوستان و پدر و برادرهای علی آقا دیوار را بالا کشیدیم.
پولی برای درست کردن سقف نبود. با خودم فکر می کردم: حالا که باید بریم اهواز، خانه همینطور بماند؟ خانه مان چه می شود، اگر برویم؟
علی آقا هنوز تماس نگرفته بود و من بین رفتن به خانه جدید و رفتن به اهواز مانده بودم و نمی دانستم باید چه کار کنم؟!
#ساره
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم (فصل یازدهم)
هوای گرم تیر شصت و سه کلافه کننده بود، آن هم در شمال، چه رسد به اهواز.
بالاخره علی آقا تماس گرفت: من این جا واقعا درگیرم. با داداشم یارعلی هماهنگ کردم ماشین بگیره؛ وسایل را جمع کنید و بیایید.
شرایط علی آقا این طور بود. کاری نمی شد کرد. برادرشوهرم آمد دنبالم. وسایل مورد نیاز یک خانه را برداشتم و وسایل اضافی، مثل تشک، ظرف یا وسایل تزئینی و خرت و پرت ها را گذاشتم بماند.
کل وسایل نصف وانت کوچک شد؛ یک سماور، یک دست رختخواب، لباس های خودم و فاطمه کوچولو، چند دست لباس برای علی آقا، ظرف، قاشق و بشقاب و لیوان و این چیزها، همه برای شش نفر.
روز سوم تیر راه افتادیم. بی آنکه یک کلمن کوچک برداریم تا حداقل از گرمای سخت تابستان در امان باشیم. به تهران رسیدیم گرما بیش تر شد. ماشین هم پیکان وانت بود و کولر نداشت. باید با این شرایط کنار می آمدیم تا خودمان را به علی آقا برسانیم.
فاطمه تا در ماشین نشستیم خوابید. گرمای هوا بچه دو ساله ام را بی حال کرده بود. می خوابید و بلند می شد، آب سرد که نبود، آب داغ می دادم به بچه. گاهی برادرشوهرم می ایستاد و آب میوه ای یا نوشابه سردی می گرفت، اما مگر این راه طولانی تمام می شد!
گرمای هوا به حدی شد که من و فاطمه بی حال شدیم. مدام پارچه خیس می کردم و می دادم به برادرشوهرم تا بگذارد روی سرش و بتواند رانندگی کند.
به لرستان که رسیدیم هوا خنک شد. کنار آبشار کوچکی که معمولا رزمندگان آن جا می ایستادند و خستگی راه را در می کردند، آبی به سر و صورتمان زدیم و فاطمه کمی آب بازی کرد و غذا خوردیم. یکی دو ساعت ماندیم تا هوا خنک تر شود و دوباره راه بیفتیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارباب تولدت مبارک♥️
میمیریم برات حسین...
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستت دارم امام حسینِ مهربون😘😘
❤❤❤❤❤❤❤❤
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖 سلام ارباب جاااااان 💖
بین اذڪار حسین عشق_منے را عشق اسٺ
اینڪہ غیر ازتو نگویم سخنےرا عشق اسٺ
ذڪرٺ آمد بہ میان،باز عسل خیز شدم
با حسین جان تو شیرین دهنےرا عشق اسٺ
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
*تفسیر یک آیه از سوره زمر در وصف سوق دادن و هل دادن بهشتیان گروه گروه از زبان استاد شجاعی ......حتما ببینید و بشنوید .*
آقا،تولدت مبارک….💖💖
روی دستش ” پسرش ” رفت ولی ” قولش نَه “
نیزه ها تا ” جگرش “رفت ولی ” قولش نَه “
این چه خورشید غریبی اسـت کـه با حال نزار
پای ” نعش قمرش ” رفت ولی ” قولش نَه “
شیر مردی کـه در ان واقعه ” هفتاد و دو ” بار
دست غم بر ” کمرش ” رفت ولی ” قولش نَه “
هر کجا مینگری ” نام حسین اسـت و حسین “
ای دمش گرم ” سرش ” رفت ولی ” قولش نَه “
اَلسَّلامُ عَلَیْك یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین«ع»
ولادت با سعادت امام حسین«ع»
بر همه ی شـما عزیزان مبارک باد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹👈 بیابان هم کـه باشی…
حسین«ع» آبادت می کند،
مثل کربلا! 🌹