eitaa logo
بانوان المتقین
130 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
231 فایل
ارتباط با ادمین برای پاسخ به سوالات: @keshanii
مشاهده در ایتا
دانلود
✌وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين❤ https://eitaa.com/banovanealmotthgin
🔻عکسی از یک مادر جوان روسی با فرزندانش که شغلش غذارسانی است! 🔹‌فمینیست بزرگ‌ترین کلاهی بود که نظام سرمایه‌داری بر سر زنان گذاشت! 🔹‌گفتند شغل داشته باش، مستقل باش! اما نگفتند هم‌زمان باید مادر هم باشی! ═✧❁🌸❁✧═ https://eitaa.com/banovanealmotthgin ═✧❁🌸❁✧═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه_ننه_علی فصل پنجم : خداحافظ مادر یک چشمم اشک بود و چشم دیگرم خون. رجب خودش از حال و روزم فهمید دوباره باردار شدم. اخم‌هایش در هم رفت. طوری رفتار می‌کرد انگار من مقصر هستم. تا قبل از آن تحویلم نمی‌گرفت؛ حالا بی‌محلی‌هایش هم بیشتر شد. فرصت و توان سر کار رفتن نداشتم. رجب مرا گذاشت بالای سر کارگرهای خانه و گفت: «بالا سر کارگر جماعت نباشی، از کار می‌زنه! چهارچشمی حواست بهشون باشه که کارشون رو درست انجام بدن.» یک پایم خانه بود و پای دیگرم در مصالح فروشی. با آن بچه‌ی در شکمم شب و روزم یکی شده بود و فرصت نمی‌کردم یک دقیقه بنشینم. دو اتاق بزرگ و یک آشپزخانه ساختند، کار به کندی پیش می‌رفت. کارگرها هرچه احتیاج داشتند من باید برایشان فراهم می‌کردم. «حاج‌خانوم! قیر می‌خوایم. حاج‌خانوم! گچ می‌خوایم. حاج‌خانوم! گونی بیار. حاج‌خانوم! گاز کپسول تموم شد.» پول‌هایمان ته کشید. رجب کارگرها را مرخص کرد و من باید کنار دست بنّاها می‌ایستادم. بلوک سیمانی را بلند می‌کردم و می‌بردم برای اوستا. خاک آب‌انبار را با طناب می‌کشیدم بالا و خالی می‌کردم گوشه حیاط. می‌رفتم سر پل امامزاده معصوم‌ (علیه‌السلام) نزدیک دوراهی قپان، قیر و گونی می‌خریدم بار وانت می‌زدم و در حیاط خانه خالی می‌کردم. در و همسایه به حالم گریه می‌کردند. هنوز عرقم خشک نشده باید بساط ناهار را ردیف می‌کردم. https://eitaa.com/banovanealmotthgin
قصه_ننه_علی فصل پنجم : خداحافظ مادر به توصیه‌ی دکتر چند هفته‌ای در رختخواب افتادم. حال خودم بد بود، تمام تنم کوفته شده بود؛ اما شکر خدا حسین سالم بود و بلایی سرش نیامد. کم‌کم بهتر شدم و توانستم سرپا شوم. رجب نیمی از حیاط را تبدیل به مغازه کرد و کرکره انداخت. حیاط را شن و ماسه ریختیم. کم‌کم بنّاها بساطشان را جمع کردند و رفتند. خانه تکمیل نشده بود؛ مجبور بودیم به همان چهاردیواری دلمان را خوش کنیم. اتاق بزرگ جلوی حیاط را سفید کردیم و وسایلمان را داخلش چیدیم. اتاق نیمه‌کاره‌ی پشتی را به وجیه‌الله دادیم. مغازه را هم به داییِ رجب اجاره دادیم تا کار نجاری‌اش را شروع کند. آمدم نفسی بکشم که خانه‌ی نیمه‌کاره‌ام شد مثل مسافرخانه سیداسماعیل! فامیل‌های شهرستانی رجب فهمیده بودند او صاحب خانه شده، هر کسی که گذرش به تهران می‌افتاد، چند روزی رختخوابش را خانه‌ی ما پهن می‌کرد و بعد می‌رفت. کارم شده بود پذیرایی از میهمانان سرزده. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان امیر_و_علی_شاه_آبادی https://eitaa.com/banovanealmotthgin
روزتان مزین و معطر به عطر صلوات بر محمد و آل محمد به رسم ادب السلام علیک یابقیةالله فی ارضه السلام علیک یافاطمه الزهرا السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا ┏━━ °•🍃🌸🍃🌸🍃•°━━┓ https://eitaa.com/banovanealmotthgin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی ❄️ 💓 خدایا! ما بنده توئیم و بنده را جز اطاعت نشاید! به ما الفبای بندگی بیاموز. ❄️ خدایا! بی نگاه لطف تو، هیچ کار به سامان نمی رسد! نگاهت را از ما دریغ نکن. 💓 خدایا! عنانمان را از دست نفسمان بستان و یاد خودت را چنان در دلمان بنشان که تو از چشممان ببینی و از گوشمان بشنوی و از زبانمان بگویی. ❄️ خدایا! نگاهمان را از غیر خودت بگردان... الهی آمین🙏 https://eitaa.com/banovanealmotthgin
پروردگارا ! و خردسالشان( فرزندانم )را برایم بپرور و توانمندشان را برایم توانمند بگردان ✨صحیفه سجادیه نیایش بیست وپنجم✨ 🍃 ✨🌷 ✨🍃 🍃امروز دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳ 🍃 ۱۹ رجب ۱۴۴۶ ذکر روز دوشنبه ✨ یا قاضیَ الحاجات "ای برآورنده حاجت ها"✨ 🍃 https://eitaa.com/banovanealmotthgin نشرباصلوات💫 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💫 🍃🇮🇷🍃