* 💞﷽💞
قسمت(۱۷).
#نگاه_خدا
بعد کلاس رفتم سمت خونه ،اصلا حال و حوصله غذا درست کردن نداشتم یه یاد داشت نوشتم زدم به در ورودی که، بابا جون، من حالم خوب نبود وقت غذا درست کردن نداشتم شرمنده
رفتم تو اتاقم مغزم داشت میترکید
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره
خاله زهرا بود حوصله جواب دادنشو نداشتم گوشیمو گذاشتم رو بی صدا
یه دفعه دیدم یه پیام اومد باز کردم دیدم شماره ناشناسه : سلام عزیزم لطفا بیا تلگرام یه چیزی فرستادم برات ببین
این دیگه کی بود
رفتم تلگراممو باز کردم چند تا عکس بود دانلود کردم تا باز بشه
وااییی اصلا باورم نمیشد یاسری با دخترای مختلف با لباسای خیلی بد!
با دیدن عکسا حالت تهوع بهم دست داد مستقیم رفتم سمت سرویس بهداشتی
یه کم سبک شده بودم رفتم سمت آشپز خونه یه مسکن پیدا کردم خوردم
گوشیمو هم خاموش کردم
دراز کشیدم
چشمم به عکس مامان افتاد اشکم سرازیر شد
مامان جون ببین با رفتنت حال و روزمو😢
چرا خدای تو منو نگاه نمیکنه 😭
یعنی من از این آشغالا هم کثیف ترم 😭😭
این چه بخت شومیه که من دارم 😔
اینقدر گریه کردم که خوابم برد
صبح با صدای زنگ ایفون بیدار شدم ،یکی دستشو گذاشته بود رو زنگ ولم نمیکرد
رفتم پایین نگاه کردم دیدم عاطفه اس
درو باز کردم با چه عصبانیتی داره میاد ،تو دستشم یه جعبه شیرینی بود
خوابم میاومد چشمام به زور باز میشد
عاطی: دختره دیونه معلوم هست کجاییی؟ 😡
دیگه میخواستم درو بزنم بشکنم
-بروسلی هم شدی ما خبر نداشتیم پس😅
عاطی: گوشی وا مونده ت چرا خاموشه ،مجبور شدم زنگ بزنم واسه حاجی ،که گفت نوشته بودی حالت خوب نیست
- نترس بابا ،نمردم که ،تازه میمردمم چرخه طبیعت همچنان ادامه پیدا میکرد
عاطی: وااااییی از دست تو
- حالا بیا بریم بشینیم
عاطی جان قربون دستت ،من تا برم دست و صورتمو بشورم یه چایی اماده کن 🤗
عاطی:: وااااییی روتو برم هی🤨
( رفتم دست و صورتمو شستم اومدم تو آشپر خونه )
- به به چه کردی تووو خانوووم ،الان دیگه وقت شوهر کردنته ،حالا برو پیش اون شهید جونت دست به دامن شو 😜
عاطی: نه مثل اینکه کلا قاطی کردی، در ضمن الان باید بریم دست به دامن بشیم واسه جنابعالی نه من ،شما کارتون گیره😂😂
- واااییی عاطی یادم ننداز اصلا حالم خوب نیس
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
قسمت (۱۸).
#نگاه_خدا
عاطی: چی شده باز
- هیچی بابا
عاطی: آها به خاطر هیچی منو کشوندی اینجا نه؟😕
- میگم بهت بزار صبحانمو بخورم چشم
خوب حالا شیرینی واسه چی آوردی ،نکنه شوهر گیر آوردی واسم اومدی خاستگاری😂
عاطی: نه خیر ،شما که باید دبه ترشیتونو آماده کنین 😄
- عع پس مناسبتش چیه؟😉
عاطی: آبجیتون داره شوهر میکنه 😁
- برو بابا مسخره کی میاد تو رو بگیره 😂
عاطی: حالا که یکی پیدا شده
- جونه سارا راست میگی؟
عاطی: جووونه سارا
( یه جیغ بنفشی کشیدم که عاطی دستاشو گذاشت رو گوشش)
عاطی: دختره خل گوشمو داغون کردی
ذوق مرگ شدی نه؟ 😂
- وااااییی باورم نمیشه ،حالا اون بدبخت کیه ؟😜
عاطی : لووووس 😒
- ببخشید شوخی کردم ،حالا بگو کیه، وااایییی یعنی به آرزوت رسیدی 😍
عاطی: انشاءالله شما هم به آرزوتون برسین
- واجب شد منم بیام پیش شهیدت 😃
حالا بگو چند سالشه ،چیکاره اس ،چه جوری آشنا شدین؟
عاطی: اوووو یه نفس بکش
،من فکرشم نمیکردم بیاد خاستگاریم ،درسش تمام شده توی سپاه کار میکنه واسه یه همایشی چند باری اومده بودن دانشگاه ما
- واااایی چه عاشقانه 😍
تبریک میگم عاطفه جون خیلی خوشحال شدم
عاطی: قربونت برم من
- خوب عقدت کی هست ؟
عاطی: هفته بعد تولد حضرت فاطمه(س) ،با آقا سید تصمیم گرفتیم عقدمون و مزار گلزار شهدا🌺 بگیریم
- به به هنوز نیومده چه آقا سیدی هم میکنه?،منم دعوتم دیگه؟
عاطی: نیومدی که میکشمت 😃
اومدم که باهم بریم گلزار
- خوبه دیگه باز چی میخوای از اون شهید ،بابا بزار یه نفسی از دستت بکشه
عاطی: وااا برم تشکر کنم دیگه
- ای کلک دیدی گفتم که میری اونجا تقاضای شوهر کنی😂😂😂
عاطی: دیونه😅
خوب حالا تو بگو چه مرگته ؟
- واااییی نمیشه نگم امروز ،با حرفای تو الان حالم خیلی خوبه ،با یاد آوری، حالم بد میشه
عاطی: بیا بریم گلزار همونجا حرف میزنیم
- باشه صبر کن پس آماده بشم
رفتم لباسمو عوض کردم گوشیمو روشن کردم ..اوووو چقدر پیام ،شماره ناشناسم چند تا پیام داده بود نخونده حذفش کردم مسدودش کردم
شماره بابا رضا رو گرفتم :
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام سارا خوبی بابا؟ بهتر شدی ؟
- قربون اون دلتون برم،اره بهترم ،خواستم بهتون بگم حالم خوبه الان دارم با عاطفه میریم بهشت زهرا
بابا رضا: خدا رو شکر ،باشه بابا ،مواظب خودتون باشین ،شب غذا میخرم میارم غذا درست نکن
- فداتون بشم من، چشم فعلا
بابا رضا: یاعلی
حرکت کردیم رفتیم سمت بهشت زهرا ،توی راه هم عاطفه از آقا سید حرف میزد که چه آدم با شخصیتیه
رسیدیم بهشت زهرا ،اول رفتیم سر خاک مامان فاتحه ای خوندیم بعد رفتیم سمت گلزار ،عاطفه راست میگفت، اینجا آدم حس خوبی پیدا میکنه نمیدونم برای چی ولی این حسو خیلی دوست داشتم
#ادامه_دارد
@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞
قسمت (۱۹).
#نگاه_خدا
عاطفه طبق معمول نشست کنار شهیدش و زیر لب زمزمه میکرد و گریه میکرد، منم رفتم یه دوری اون قسمت زدم و به سنگ قبر ها نگاه میکردم
چقدر اینا جووون بودن ،چقدر سنشون کم بود
عاطفه: سارا بیا اینجا بشینیم
نزدیکی گلزار چند تا نیمکت بود رفتیم نشستیم
عاطی: خوب ،حالا شروع کن!
- از کجاش بگم ،من یه تصمیمی گرفتم
عاطی: چه تصمیمی
- اینکه با یکی ازدواج کنم صوری بعد که رفتیم اون ور از هم جدا شیم
عاطی: بسم الله ،سرت به جایی خورده احتمالا نه؟
- دیگه هیچ راهی نمیمونه برام
عاطی: دیونه شدی تو ،زندگیتو میخوای خراب کنی به خاطر اینکه میخوای بری اون ور درس بخونی ،،، واییی سارا این چه کاریه
- من تصمیم خودمو گرفتم ،،موندن تو اینجا هم هیچ فایده ای نداره
عاطی: سارا جان ،قربونت برم چرا با آینده ات بازی میکنی
- آینده😏، کدوم اینده ، من اصلا آینده ای دارم ؟
چپ و راست خاله زهرا و مادر جون دارن زنگ میزنن که راضیم کنن بابام ازدواج کنه حالا تو میگی آینده
عاطی: نمیدونم چی بگم بهت
- بگذریم حالا ،نمیخوام حال امروزم با این حرفا خراب بشه ،بگو ببینم برادر شوهر داری 😄
عاطی: عمرن فکرشم نکن ،اون از این بچه مثبتای عالمه 😁
- هیچی پس بدرد من نمیخوره 🤪
عاطی: الان همه پسرا میرن خواستگاری ،مال تو برعکسه تو داری میری خاستگاری 😂😂
- اره دقیقا چقدرم کار سختیه 😅
بعد از یه عالم صحبت کردن ،عاطفه رو بردم رسوندم دم خونشون خودمم رفتم خونه
رسیدم خونه ساعت ۸ بود بابا هنوز نیومدن بود
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که بابا در و باز کرد اومد داخل
چه حلال زاده 😅
سلام بابا جون خسته نباشین؟
بابا رضا: سلام به روی ماهت ،بیا غذا رو بگیر تا من برم لباسامو عوض کنم بیام
- چششششم😊
شامو که خوردیم میزو جمع کردم ،ظرفا رو شستم، داشتم میرفتم توی اتاقم که
بابا رضا: سارا جان بابا
- جانم بابا
بابا رضا: خاله زهرا و مادر جون زنگ زدن گفتن از دیروز هر چی زنگ میزنن برات یا بر نمیداری یا خاموشی
- ببخشید بابا شارژ گوشیم تمام شده بود ،الان میرم زنگ میزنم
بابا رضا: اره بابا حتما زنگ بزن نگرانتن
- چشم
بابا : چشمت بی بلا
#ادامه_دارد
📝 #یادمون_باشه
➖ چرا تو زنگ زدی بهشون آخه؟ ... ما بزرگتر بودیم، اونا اول باید زنگ میزدن!😡
➖ ما اول بریم خونه شون؟ ... نه!! ما بزرگتریم، اونا اول باید بیان.😡
➖ چرا اینهمه به بچه شون عیدی دادی؟ ... مگه اونا چقدر به دختر ما عیدی دادن؟😡
➖ و چرا ....
آقا و خانم بزرگوار ؛
بزرگی به سن و سال نیست!
به وسعتِ روح شماست، که چقدر قادرید بیحساب و کتاب، و بیتوقعِ جبران، به پای بقیه، مهر بریزید ...
حتی اگر قدرتون رو ندونند، یا در حقتون ظلم کنند!
اگر اهلِ چرتکه انداختن در محبت هستید،
یعنی در یک حصار تنگ و تاریک به اسم "مــن" محصورید!
زودتر بشکافیدش و بیاید بیرون!
بیرون هوا آزادتر و روحتون بانشاط تره.
چجوری بشکافید؟
⚠️دقیقاً برخلاف میلتون ، رفتار کنید، جوری که دردتون بیاد ...‼️
بزودی طعمِ شیرینِ شکافتن این پوستهی سخت رو حس میکنید !
🔖پ.ن :هر کارے رو فقط و فقط برای رضای خدا انجام بدید🤚🍃
بانوان توانمند
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهمان
#خطاهای_شناختی
#مورچه_های_ذهن
👈کلیپی زیبا در مورد خطاهای شناختی
✅ مورچه خوار را خودمان باید وارد ذهن خود کنیم‼️
#معجزه_مدیریت_افکار
#افکار_آگاهانه
#تکنیک_کنترل_ذهن
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
✨رهبرانقلاب:
"اگر زن ها با #قرآن مأنوس شوند، بسیاری از مشکلات جامعه حل خواهد شد.
چون زنِ آشنای با قرآن میتواند در #تربیت_فرزند تأثیرات زیادی داشته باشد."
#بانوی_توانمند
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr